به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، شهید «قلــی(حمزه) اکبری» در سال ۱۳۲۹در روستای پاشاكلانور از توابع سوادكوه به دنیا آمد. پس از گذران دوران كودكی، وارد دبستان شد و به تحصیل پرداخت، اما به علت فقر خانواده و دوری از زادگاهش ترك تحصیل كرد.
سپس برای انجام كار رهسپار تهران شد. در تهران به كار گلگیرسازی اتومبیل مشغول بود و از این راه تامین معاش میكرد. تا فرا رسیدن زمان خدمت سربازی به این كار ادامه داد و پس از آن برای خدمت سربازی به ارتش پیوست و مشغول خدمت سربازی شد. به گفته برادرش، با ارتش شاه موافق نبود و هزینه ای که از ارتش میگرفت را خرج نمی کرد. بعد از خدمت سربازی مجدداً به شغل گلگیرسازی ادامه داد.
در سال۱۳۵۰ با خانم رقیه بخشنده ازدواج كرد که ثمرۀ آن 5 فرزند به نامهای علیرضا، حمیدرضا، زینب، حسین و مصطفی میباشد. شهید اكبری هر وقت از تهران به زادگاهش میرفت، مردم را در حسینیه روستای پاشاکلا جمع میكرد و برای آنها سخنرانی میكرد. در یكی از این سخنرانیها، تحت تعقیب مأموران رژیم شاه قرار گرفت.
در سال ۱۳۵۹ به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد در شورای مسجد تهران فعالیت میكرد و هر از چندگاه كه به زادگاهش بازمیگشت، مراسم دعای كمیل برگزار میکرد و برای روشنگری مردم، از انقلاب اسلامی سخن میگفت. با آغاز جنگ تحمیلی در سن ۲۹ سالگی برای نخستین بار عازم جبهه شد. او طی مدت حضور در جبهه سه بار مجروح شد.
برادرش از مجروحیتهای وی میگوید: «یك بار كه مجروح شده بود از جبهه بازگشت. گفتم تو كه مجروح شدهای و عصا به دست گرفتهای به جبهه نرو. كاری از تو برنمیآید.» اما او كه هرگز خودستایی نمیكرد، گفت: «من با همین عصا كارهایی میتوانم بكنم كه تو نمیتوانی»
وی سرانجام پس از ۴۸ ماه حضور مداوم در جبهه، در تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۶۳در جریان عملیات بدر در حالی كه معاونت فرماندهی گردان انصار از لشكر حضرت رسول(ص) را برعهده داشت، در منطقه عملیاتی شرق دجله در جزیره مجنون به شهادت رسید. پیكر پاك او مدتی در منطقه عملیاتی باقی ماند و سرانجام در سال 1374 پس از كشف و تشییع، در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
فرازی از وصیتنامه شهید «قلی اكبری»:
خدایا! این بنده ناچیز را از نعمت و رحمت این جنگ بینصیب مگردان و از این سفره رنگارنگ و پرطعام مرا گرسنه رها مكن. بارالها! خود شاهدی كه از سوی عاشقان خسته میآیم و ندای هَل مِن ناصر ینصُرنی امام حسین (ع) را از حلقوم پاك و مقدس نماینده او، امام خمینی شنیدهام و با جان و دل لبیك گفتم و از تو میخواهم كه مرا در آن لبیك یاری كنی. خود شاهدی كه من هرگز حضور در جبهه را كسب مقام و مادیات انتخاب نكردهام. هدفام خدمت و در نهایت اگر قابلم دانستی، شهادت در راه خودت هست و تو را قسم به حق مقربین درگاهت مرا در این نیت موفق بدار.
خداوندا! تقاضای دیگری در پیشگاه تو دارم و آن اینكه دوست دارم جنازه ناقابل من از جنازه مقدس شهدای كربلا خصوصاً سرور شهیدان، حسینبنعلی (ع) سالمتر نباشد؛ چون در پیشگاه مباركشان خجالت میكشم. من مدعی هستم كه راه امام حسین (ع) را دنبال میكنم به همین نیت تقاضا میكنم كه در موقع شهادت سر و دست در بدن نداشته باشم. وقتی به مال یا مقام یا شهرت و یا قدرت رسیدید، مواظب باشید شیطان در شما نفوذ نكند. خودتان را نگیرید و مغرور نباشید و به گذشتگان فكر كنید. همیشه با رفتار و اعمالتان نیكو با دیگران برخورد كنید و اخلاق اسلامی را در هر شرایطی رعایت كنید و اگر توانستید به مال برسید، دست ناتوان را بگیرید.
انتهای پیام/