چهل‌سالگی سرو/

نگاهی به زندگی‌ اولین افسر شهید جمهوری اسلامی ایران

شهید سرلشکر «محمد فراشاهی» در ۲۸ مهر ۱۳۱۶، در خانواده‌ای مؤمن و با اصالت یزدی، در شهر مقدس قم به دنیا آمد. هنگام گفت‌وگوی صلح‌آمیز، ناگهان در نهایت ناجوانمردی، گلوله‌ای به قلبش شلیک شد و او را که روزه‌دار بود، به شهادت رساندند.
کد خبر: ۴۱۲۰۸۴
تاریخ انتشار: ۰۱ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۳:۰۹ - 22August 2020

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از یزد، شهید سرلشکر «محمد فراشاهی» در ۲۸ مهر ‌۱۳۱۶، در خانواده‌ای مؤمن و با اصالت یزدی، در شهر مقدس قم به دنیا آمد. اجدادش اهل فراشاه و زرتشتی بودند. جد پنجمش سهراب، قافله‌سالار بود.

در یکی از سفرهایش که کاروان به مکه می‌برد، عاشق دختری مسلمان به نام مریم شد و با او ازدواج کرد و به دین اسلام گروید. به همین سبب، نسلی که از آن دو پدید آمد، همگی مسلمان شدند. پدربزرگ مادری‌ محمد فراشاهی، حاج‌ زین‌العابدین یزدی، نماینده‌ی آیـت‌الله‌ بروجردی در مشهد بود. پدرش، محمدهاشم از اهالی فراشاه بود که در اوان جوانی به دلیل کار و درآمد از فراشاهِ یزد به قم مهاجرت کرد و به تجارت پرداخت.

محمد هاشم از معتمدان شهر و دوست صمیمی امام خمینی (ره) بود. تحصیلات ابتدایی را در دبستان «محمدیه» و متوسطه را در دبیرستان‌های «سنایی» و «حکیم ‌نظامی» قم گذراند. آیت‌الله شهید بهشتی نیز استاد زبان فرانسه‌‌اش بود. به‌رغم مخالفت پدرش با ورود او به ارتش، به تحصیل در مدرسه‌ی نظام پرداخت. دوران خدمت نظامی‌اش در اردوگاه‌های نظامی مناطق مختلف و برخی از شهرهای ایران گذشت.

پس از طی موفقیت‌آمیز دوره دانشکده افسری در کسوت استاد نقشه‌خوانی به تدریس پرداخت. بعد از انقلاب، پیرو فرمان امام خمینی (ره) برای خاتمه دادن به شورش‌های کردستان و ایجاد نظم و آرامش در منطقه، داوطلبانه از مرکز آموزش ۰۱ نیروی زمینی ارتش در تهران به تیپ ۲ لشکر ۲۸ پیاده کردستان منتقل و به سمت فرماندهی گردان ۱۰۷ پیاده منصوب شد.

در این مدت، به سبب خلاقیت‌ها و شایستگی‌هایی که از خود نشان داد، مورد تشویق فرماندهان وقت قرار گرفت. در آن زمان، کردستان بسیار ناامن و پرآشوب شده بود. گروهی زمزمه‌ی تجزیه‌طلبی و خودمختاری کردستان را سر داده و در منطقه تشنج و بحران ایجاد می‌کردند. بنابراین، یکی از وظایف اصلی ارتش سرکوب این مهاجمان بود.

شهید محمد فراشاهی با هوش و درایت خود تلاش کرد تا آرامش و امنیت را بدون خشونت در منطقه برقرار کند و جان و مال مردم را از تعرض مصون دارد؛ اما با تمام تلاش‌های شبانه‌روزی و خستگی ناپذیرش، حمله‌ی مهاجمان به سقز در هفته‌ی پایانی امرداد ماه ۱۳۵۸، روزبه‌روز افزایش می‌یافت و بیم خطر سقوط پادگان می‌رفت.

برای تقویت پادگان سقز و پاک‌سازی شهر، نیروی کمکی از سنندج، همدان و شیراز فرستاده شد. ضدانقلابیون، طرفداران خود را تحریک کردند تا با تجمع در ۵ کیلومتری شهر، از ورود نیروهای کمکی به سقز جلوگیری کنند. نیروهای کمکی ۳۱ امرداد ماه ۱۳۵۸، به نزدیکی سقز رسیدند و ضدانقلابیون به روی سربازان تیراندازی کردند.

شهید محمد فراشاهی برای جلوگیری از بروز درگیری و ریخته‌شدن خون مردم بی‌گناه شهر، با دو نفر از معتمدین محل و چند تن از افراد تحت فرماندهی‌اش، بدون اسلحه و با پرچم سفید به نشانه‌ی صلح و دوستی، به اردوگاه ضد انقلابیون نزدیک شد تا دوستانه با سران آنها گفتگو کند و از آنها بخواهد که از سر راه ستون اعزامی کنار رفته و درگیری را قطع کنند. هنگام گفتگوی صلح‌آمیز، ناگهان در نهایت ناجوانمردی، گلوله‌ای به قلبش شلیک شد و او را که روزه‌دار بود، به شهادت رساند.

پس از شهادت محمد فراشاهی اوضاع منطقه بحرانی‌تر شد. افسران و درجه‌داران بومی پادگان را ترک کردند. ترس و اضطراب، کارآیی افراد موجود را کاهش داده بود. عوامل ضدانقلاب با تمام نیرو به پادگان سقز حمله کردند و بسیاری از نظامیان را به شهادت رساندند.

سرانجام با فداکاری پرسنل نظامی و پشتیبانی خلبانان هوانیروز، مهاجمان موفق به تسخیر پادگان نشدند. ستون اعزامی نیز توانست به پادگان وارد شده و به دیگر برادران ارتشی از جان گذشته ملحق گردد. پس از چند روز پیکر شهید محمد فراشاهی، کاملاً سالم، به کرمانشاه و از آنجا به تهران انتقال یافت.

در چهارم شهریورماه ۱۳۵۸، طی تشییع‌ با شکوهی با حضور قوای سه‌گانه‌ی زمینی، دریایی، هوایی و فرماندهان ارتش، از جمله تیمسار سرلشکر ولی‌الله فلاحی، برخی از روحانیون، اقشار مختلف مردم، دوستان، همکاران و خانواده‌اش، به بهشت زهرا(سلام الله علیها) برده شد و پس از نمازگزاردن آیت‌الله سیدمحمود طالقانی، پیکر پاکش برای خاک‌سپاری به سمت قم تشییع شد.

همچنین وزیر وقت کشور، «هاشم صباغیان»، به نمایندگی از طرف نخست‌وزیر و هیئت دولت در مراسم شرکت و جنازه را تا قم تشییع کرد. چندین مراسم یادبود نیز در شهرهای قم، تهران (مسجد ارک و مسجد سپهسالار؛ استاد مطهری کنونی) و یزد برگزار شد. حجت الاسلام حسن روحانی، رییس جمهور فعلی در بزرگداشت مقام شهید محمد فراشاهی سخن گفت.

آیت‌الله «صدوقی» امام‌جمعه‌ی یزد، مجلس ختمی در یزد برگزار کرد و یادش را گرامی داشت. دکتر مصطفی چمران (وزیر دفاع وقت) و … ، ضمن پیام‌های تهنیت و تسلیت خود، دلاوری و از جان گذشتگی‌‌‌اش را ستودند. اهمیت موضوع به اندازه ای بود که امام خمینی (ره) هم‌زمان با شرکت در مراسم تشییع شهید «مهدی عراقی» و فرزندش حسام، در مراسم تشییع پیکر شهید محمد فراشاهی از مسجد امام‌حسن عسکری (علیه السلام) تا حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) شرکت کردند و در صحن حرم نماز میت گزاردند.

پس از نماز، وقتی جنازه را بلند کردند، از پدر شهید پرسیدند: «کجا دفن می‌کنید؟» پدر شهید گفت: «در باغ بهشت». امام فرمودند: «ایشان اولین افسر شهید ارتش است، در شیخان دفن کنید.» به فرمان امام، پیکر شهید محمد فراشاهی در گلزار شهدای شیخان و در جوار مرقد مطهر حضرت معصومه (سلام الله علیها)، به خاک سپرده شد.

گوشه ای از خاطرات و خصوصیات شهید از زبان نزدیکان ایشان:

نوع‌دوستی و مهربانی

حس نوع‌دوستی و همکاری صادقانه‌ای داشت. زمانی که در پادگان «رِینه» در لاریجان خدمت می‌کرد، چندین بار جاده هراز بر اثر ریزش ناگهانی بهمن بسته شد و او به کمک مسافران در راه مانده شتافت. همچنین شهید فراشاهی با افراد تحت فرماندهی‌اش، مهربان و خوش‌رفتار بود. به تغذیه و سلامت سربازان رسیدگی می‌کرد. یک بار متوجه شد که جیره‌ی گوشت غذای سربازان، در حالت یخ‌زده وزن می‌شود؛ دستور داد که مواد غذایی پس از انجمادزدایی، وزن شود تا از جیره‌ی روزانه‌ی غذا آنان کم نشود.

خاطره خشاب‌هایتان را خالی نگه دارید به نقل از همسر شهید

عشق به وطن و ملت ایران، ریشه‌ای استوار در قلبش داشت. در زمان حکومت نظامی تهران، قبل از انقلاب، متوجه حساسیت موج انقلاب گشته و از رفتن به محل حکومت نظامی منطقه‌ای که به او محول شده بود، امتناع ورزید و به سربازان تحت امر خود نیز دستور اکید داد که خشاب اسلحه‌های‌شان را خالی نگه دارند.

لباس شهادت (همسر شهید)

همیشه می‌گفت: «لباس نظامی لباس شهادت من است». همواره تأکید می‌کرد که در این لحظه حساس تاریخ کشور (بحران کردستان) نباید اجازه دهیم که حتی یک وجب از خاک کشورمان تجزیه گردد. او مظهر پاکی، شرافت، شجاعت، صداقت و خدمت به مردم بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از اولین افسرانی بود که داوطلبانه به کردستان رفت و فرمان امام (ره) را اجابت کرد.

بالاترین افتخار (همسر شهید)

قبل از رفتن به هر مأموریت خطرناکی، به من می‌گفت: «تو نباید ناراحت شوی و باید افتخار کنی که همسر مردی شده‌‌ای که بدون ترس و وحشت به استقبال حوادث رفته و از مملکت اسلامی دفاع می‌کند. اگر از این مأموریت برنگشتم، بیشتر باید افتخار کنی که در راه انجام وظیفه شهید شده‌ام. این بالاترین افتخار است. چون مرگ قسمت هر انسانی هست و باید این راه را دیر یا زود بپیماید. پس چه بهتر که شهادتی پرافتخار نصیب کسی بشود تا سال‌های سال از او یاد کنند».

چهره‌اش هم سالم بود! (فرزند شهید)

جنازه‌ی پدرم که پس از چند روز به تهران رسید، سالم بود. گویی با لباس نظامی‌اش آرام خوابیده است و ملحفه‌ای سفید به رویش کشیده‌اند. … در قم، ساعتی در مسجد منتظر امام خمینی (ره) و همراهانش برای شرکت در تشییع ‌جنازه ماندیم. در این مدت من کنار تابوت پدرم که ترمه‌ای به روی آن انداخته بودند، نشسته بودم و دعا می‌خواندم. از روی کفن و ترمه هم قد بلند و رشیدش قابل تشخیص بود. هنگام خاک‌سپاری چند ساعت طول کشید تا قبر را به اندازه‌ی قامت پدرم آماده سازند، در شیخان نیز من در کنارش نشستم. هنگامی که داخل قبر گذاشته شد، برای آخرین وداع، سر و صورتش را از کفن بیرون آوردند و دیدم سالم است

دست‌نوشته‌ی شهید

شهید محمد فراشاهی، اعتقاد راسخی به امام رضا (علیه السلام) و شفای او داشت. در سال ۱۳۴۸، همسرش سخت بیمار شده بود. در یادداشتی نوشته است: «یا امام رضا! یا ضامن آهو! لحظه‌ی اول که به پابوسی‌ات مشرف شدم، سلامتی همسر و فرزندانم را از تو خواستم.» سپس، می‌نویسد: «حال همسرم بدتر و تبش شدیدتر شده است. امشب به حرم امام رضا (علیه السلام) مشرف شدم و تا صبح با گریه و زاری، سلامتی همسر عزیزم را آرزو کردم. صبح به بیمارستان آمدم و دیدم همسرم خوب شده است».

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها