به گزارش خبرنگار دفاعپرس از آذربایجانشرقی، شهید «علی علیزاده» در شهرستان مراغه چشم به جهان گشود. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی و همزمان با آغاز دفاع مقدس به خدمت مقدس سربازی اعزام شده و پس از مدتی خدمت مخلصانه و مبارزه با دشمن بعثی نهایتا در تاریخ هفتم آذرماه 1366 در قصرشیرین به شهادت رسید.
وی پس از اعزام به سربازی مدتی در اصفهان خدمت کرد و سپس به جبهه اعزام شد. در ابتدای جنگ، به واحد خدمتیاش قصر شیرین عزیمت کرده و 6 ماهی تا موعد شهادت را در آنجا مستقر بود. تنها یک روز به اتمام خدمت سربازی ایشان باقیمانده بود.
باید جهت تصفیه حساب مجددا به واحد خدمتی خود مراجعه میکرد، در حین رفتنش، پدر گرامی شهید میگوید: من مقدمات آمدنت را فراهم میکنم. شهید میگوید عجله نکن پدر، حتی یک روز هم قابل اعتماد نیست، شاید برگشتنی در کار نباشد.
پدرش گوسفندی میخرد تا به هنگام برگشتن، قربانی کند اما اقوام مانع میشوند و میگویند صبر کن، چرا که در آخرین روز خدمت مقدس سربازی در اثر بمباران هوایی به درجه رفیع شهادت نائل آمده ولی این مسئله از پدرش پنهان نگه داشته شده بود.
خاطرات، برادر شهید:
حسین برادر شهید میگوید من آن موقع نه سالم بود و در کارگاه فرشبافی کار میکردم. عشق زیادی به علی داشتم. به همین دلیل وقتی علی به مرخصی میآمد تا برگشتنش به کارگاه نمیرفتم. میخواستم حتی یک لحظه از کنارش دور باشم.
روزی در کوچه بودم که گفتند برادرت از جبهه آمده، با سرعت خود را به خانه رساندم و گوسفندی سر بریده بودند. میهمانان زیادی در حیاط اجتماع کرده بودند. با دیدن همسایهها و ریخته شدن خون قربانی، شدیدا گریه کردم. خدایا بر سر برادرم چه آمده؟ وقتی میخواستم وارد اتاق شوم، مانعم شدند.
نهایتا به اجبار داخل اتاق شدم و دیدم برادرم در بستر خوابیده و تقریبا به حالت اغما رفته بود.
6 ماه مانده به اتمام دوره خدمتش دچار موجگرفتگی شده بود. روزهای اول ناخوشی، پرستاری از طرف پادگان آمد و وی را برای معالجه به نزد پزشک پادگان برد. علی در این مدت حال خوشی نداشت، معالجه مدتها ادامه یافت و بالاخره حالش خوب شد، با این حال به محض بهبودی، عازم جبهه شد.
خیلی با جبهه انس گرفته بود و میگفت وضعیت نابسامان خانوادههای مرزنشین نمیگذارد که من اینجا راحت بنشینم.
در آخرین وداع که پیراهن سیاهی بر تن نموده و آماده رفتن بود، شنیدم که میگفت میروم اما به دلم الهام شده بازگشتی نخواهد بود. حتی خوابش را هم دیدهام. وقتی خبر شهادتش را آوردند، خیلی بیتبی میکردم و آنی از گریه فارغ نمیشدم. در یکی از شبها به خوابم آمد و گفت حسین زیاد گریه نکن، من نمردهام، زندهام. این خواب تاثیر زیادی در آرامش روحی من گذاشت.
انتهای پیام/