نویسنده کتاب تا خمینی شهر:

بازگو کردن برخی خاطرات بشاگردی ها را ناراحت می کند

همین یک خاطره بس است که شما جبهه باشید با آن حال و هوا و حرف امام باعث شود که جبهه را با تمام لذت هایی که برای رزمنده ها داشته است رها کند و بعد هم در بشاگرد بماند.
کد خبر: ۴۷۷
تاریخ انتشار: ۲۸ خرداد ۱۳۹۲ - ۰۸:۱۳ - 18June 2013

بازگو کردن برخی خاطرات بشاگردی ها را ناراحت می کند

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، کتاب تا خمینی شهر به عنوان اولین مجموعه مدون، تقریبا همه اتفاقات زندگی حاج عبدالله والی را در سال های ابتدایی حضور ایشان در بشاگرد به نمایش می گذارد. این کتاب با تلاش جمعی از اعضای موسسه جهادی که به پیشنهاد خود حاج عبدالله والی تشکیل شده، نوشته شده است.

حسن ادیب زاده نویسنده اصلی این کتاب است. وی در گفت و گو با خبرگزاری دفاع مقدس، خاطرات جالبی از نوشتن کتاب تا خمینی شهر دارد که بخشی از آن را در ادامه می خوانید.


نحوه آشنایی تان را با حاج عبدالله می گویید؟
مؤسسه ما در سال 81 تشکیل شد و از چند سال قبل از آن، چند تن از رفقا با اردو جهادی هایی که از طرف مسجد رفته بودند حاج آقا را می شناختند یا ارتباطات شخصی با حاج عبدالله داشتند. ما در موسسه بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه های مختلف دور هم جمع شدیم، پیشنهاد حاج عبدالله بود که جمع شوید و حالت تشکیلاتی بگیرید و تشکیل مؤسسه بدهید. در واقع یکی از دلایل تشکیل مؤسسه خود حاج عبدالله بود. بعد از این که موسسه در سال 81 تأسیس شد تعداد بیشتری از ما با حاجی ارتباط گرفتیم، ولی تا آمد مؤسسه ما دوام پیدا کند و شکل کار روند جدی به خود بگیرد با فوت حاج عبدالله مواجه شدیم. به صورت مؤسسه ای قبل از فوت حاج عبدالله بشاگرد نرفتیم تا این که فوت حاجی جرقه ای شد که ما یک کار تولیدی فرهنگی را بعد از فوت حاجی شروع کنیم و بعد از فوت بود که با برادرها و منطقه بشاگرد ارتباط پیدا کردیم و آن جا رفتیم.
 

چه شد که کتاب حاج عبدالله را نوشتید؟
سالی که ایشان فوت کردند با برادرهای ایشان صحبتی کردیم، ایشان قابلیت این را داشتند که به عنوان یک الگو معرفی شوند و تا فضا داغ بود و مسئله در ذهن ها ماندگار باید پروژه ای تعریف کردیم که مسأله جمع شود. از همان سال شروع کردیم به گرفتن مصاحبه و عکس و اسناد را جمع می کردیم و تا سال 86 فقط جمع آوری می کردیم . طرح کتاب های پنج جلدی بود که نشد؛ کار ما جمع آوری بود و البته بچه ها همه دانشجو بودند و وقت های پاره وقتی داشتند تا این که سال 86 مجله گذرگاه بهشت را منتشر کردیم که کار خلاصه ای درباره بشاگرد و حاجی بود. بعد از آن جلساتی گذاشتیم که راجع به خروجی اصلی کار تصمیم بگیریم که به یک کتاب دو جلدی «تا خمینی شهر» رسیدیم و از سال 86 تا 88 کار منسجم انجام دادیم برای جاپ جلد اول این کتاب.


چند نفر در انتشار این کتاب کمک کردند؟
حدود سه چهار نفر
 

با چند نفر مصاحبه گرفتید؟
ما با حدود نود نفر مصاحبه گرفتیم، حدود دویست و پنجاه ساعت.
 

جلد دوم را چه زمانی آغاز می کنید؟
ما منتظر چند مصاحبه خاص هستیم که هنوز متأسفانه وقت این ها محیا نشده، کار خیلی پیش رفته ولی تا این مصاحبه ها گرفته نشود ما نمی توانیم زمانی را اعلام کنیم چون خودمان را هم مقید کردیم که حتما این مصاحبه ها را هم داشته باشیم. شاید یک سال طول بکشد ولی در حال حاضر هشتاد درصد کار پیش رفته است.


از زمانی که شروع به کار کردید مهمترین ویژگی حاج عبدالله را در چه چیز دیدید؟
دو ویژگی خاص که همیشه جلوی چشم ما بوده، یکی بحث ولایت پذیری و تبعیت و دیگری بحث استقامت و اخلاص بود.


چه خاطره ای از ولایت پدیری ایشان دارید؟
همین یک خاطره بس است که شما جبهه باشید با آن حال و هوا و حرف امام باعث شود که جبهه را با تمام لذت هایی که برای رزمنده ها داشته است، رها کنید و بعد هم در بشاگرد بمانید.
 

در مورد استقامت؟
هر کسی که بشاگرد را ببیند و یک بار به آنجا برود متوجه می شود که یکسال در آن جا ماندن خیلی دشوار است و حالا بحث دوری از خانواده و سختی ها و بیماری ها هم از طرف دیگر فشار وارد می کند. همه فکر می کردند وقتی حاجی مالاریا گرفت بعد از اینکه حالش خوب شود می گوید یکی دیگر برود، من دیگر نیستم چون حاجی به خاطر مالاریا تا پای مرگ رفت و بعد از آن حتی حرفی از برنگشتن هم نزد.


به نظر شما حاج عبدالله خوب به جامعه معرفی شده است؟
اول راه است. تازه حضرت آقا کاری کردند که این معرفی شروع شود.
 

چرا تا الان نشده؟ خلاصه 23 سال در بشاگرد بوده است؟
تا زمانی که حاج عبدالله بود که نمی شد کاری کرد. کافی بود که شما پیش حاج عبدالله بروید و حرفی بزنید که بویی از این داشته باشد که ما می خواهیم کاری درباره شما انجام دهیم، حاجی از آن به بعد دیگر شما را تحویل نمی گرفت. اگر می گفتی می خواهم راجع به بشاگرد کار کنم همه جا، شما را می چرخاند و مشکلی نبود. حالا موضوعاتی که مطرح می شود که مثلا ما مرده پرست هستیم راجع به حاجی درست نیست، چون اصلا اجازه نمی داد که ما کاری انجام دهیم. حتی سهیل کریمی که رفته بود آن فیلم را بسازد خروجی اش این شد که تا زمان فوت حاجی نتوانست  آنرا منتشر کند؛ ولی بعد از آن به هر حال کم کم لازم بود که اسم حاجی پخش شود و مردم آشنا شوند تا بتوان کارهای قوی تری انجام داد. وقتی ما شروع کردیم به این کار و به جاهای مختلف می رفتیم و می گفتیم بشاگرد و حاج عبدالله، اصلا کسی اسم ایشان را نشنیده بود. باید کم کم کتاب و کارهای دیگر و کارهای رسانه ای و سالگردها انجام شود تا زمینه ای ایجاد شود که برای اینکه در جامعه اقبال شود.


چه کار باید کنیم که از الان به بعد بتوانیم ایشان را بشناسیم؟ یا بشناسانیم؟
اول خودمان که می خواهیم کاری درباره اش انجام دهیم و حتی بچه های جهادی که الان اردوهای جهادی میروند باید حاجی را بشناسند و خوب هم بشناسانیم. برای شناختن باید ببینیم که الان چه چیزی در دسترس مان است. به هر حال الان کتابی در اختیارمان است. مثلا ما می توانستیم کتاب تا خمینی شهر را خیلی جذاب تر از این در بیاوریم ولی از همان ابتدا هدف ما این بود که چیزی از قلم نیفتد که حالا مثلا یک نویسنده خوش ذوقی خواست یک داستان کوتاه یا یک رمان کوتاه بنویسد بتواند و این کتاب یک منبع کامل باشد. حالا فکر می کنیم در آن حدی که وسع آن را داشتیم، انجام دادیم. بالاخره یک آدم به آن عظمت خیلی در کتاب نگنجد با این که به نظر ما کتاب از همه رسانه های دیگر در این زمینه قوی تر است. ولی خب این وسع ما بوده و فکر می کنیم در این حد یکی از بهترین منابع برای شناخت ایشان باشد. از آن طرف هم زمانیکه از غربت در بیاید مصاحبه ها و کارهای رسانه ها و ... انشاءالله در جامعه بیشتر نشان خواهد داشت. شناساندن هم یک مقدار می خواهد. مثلا امسال ماجرای حاجی به خاطرعنایتی که آقا داشتند، پخش شد و سالگرد سال های  بعد ایشان خیلی می تواند متفاوت تر باشد. ما پارسال هم در سالگرد ایشان همایش راه انداختیم که این ها می تواند گسترده تر شود.


در نوشتن این کتاب سختی کار کجا بود؟
یک وقت هایی به گره های اطلاعاتی برمی خوردیم. مثلا تناقض گفته های آدم ها، یا یک گمشده ای بر می خوردیم؛ مثلا برای خرید بولدوزرها داشتیم تحقیق می کردیم که اول کدام ماشین خریداری شد و  چطور خریداری شد که هیچ منبعی نداشتیم حرف های هم که زده می شد معلوم می شد که حدس و گمان است. بعضی وقت ها هم ترمزهای سه ماه و چهار ماهه داشتیم که ما را متوقف می کرد تا این که یک آدمی پیدا می شد یا این که بعضی از آدم ها به راحتی مصاحبه نمی دادند یا ما آن ها را پیدا نمی کردیم یا آن ها کار را سخت می گرفتند ولی در مجموع مصاحبه تا گرفته می شد و بعد پیاده می شد فقط زمان گیر بود و ما هم تعدادمان محدود بود.


با کدامیک از خاطرات حاجی حسابی خندیدید؟
خاطرات حاجی که نه ولی سر خاطرات حاج امیرو حاج محمود خیلی.... یکی خاطره ای که حاج عبدالله با رفقای شان به کلار دشت می رفت. بعد از انقلاب در اسفند سال 57 همان نیروهایی که در مدرسه علوی بودند از طرف حضرت امام (ره) به حاج عبدالله مأموریت می دهند که کاخ شاه را در کلاردشت پاک سازی کنند و حاج عبدالله هم با حاج محمود و یکی دو تا از رفقایشان می روند و ماحصل قضیه این است که قبل از این که حاجی و نیروهایش برسند، کاخ تخلیه می شود و شایعه می شود که نیروهای فلسطینی آمده اند که این کاخ را پاکسازی کنند. این مسئله هم به خاطراین که حاجی و نیروهایش چفیه بسته بودند و یا برخوردهایی که مردم آن جا دارند تیکه های خنده دار دارد که این ها به خاطر روحیه حاج محمود و حاج امیر که شما اگر در مصاحبه هم ببینید کلا روحیه شادی دارند مخصوصا در تعریف کردن این ماجرا که ما خیلی خندیدیم. یکی هم خاطره عروسی حاج محمود بود که من دوست دارم از کتاب این قسمت به مردم معرفی شود. این خاطره در صفحه 72 کتاب است.
 

کجا حسابی گریه کردی؟
یکی اول کتاب، یعنی سفرنامه ای که خود حاجی نوشته و به آن قصه ای که دور کپر را بچه ها گرفته اند و حاجی ابتدا فکر می کند نور رفت که بعد می بینید که بچه ها همه دور کپر را گرفته اند که حاجی خودش خیلی گریه کرده بود. یکی هم قصه فوت حاجی بود که ما در مصاحبه ها به آن رسیدیم که در هر گفت و گو، مصاحبه شونده وقتی به این جا می رسید بغض می کرد که خیلی تأثیرگذار بود. البته ما در مصاحبه ها اشاره نکردیم ولی در مصاحبه ها خیلی برای ما تأثیرگذار بود. چه حالا جاهایی که مصاحبه شونده از محرومیت های دیگر حرف می زد و بهم می ریخت چه آن جایی که به فوت حاجی می رسید و هردوی این موردها را داشتیم.


ماجرای شربت اکسپکتورانت حقیقت دارد؟
البته این را حاج محمود منکر می شوند. حاج محمود خیلی احتیاط می کنند که غلوی در قصه بشاگرد نیاید و چون خودشان این صحنه را ندیدند ما هم اول چیز کردیم ولی حاج امیر گفتند که من خودم دیدم که ما گفتیم دیده عینی است و آن را ملاک قرار دادیم. مثلا قصه علف ریختن جلوی ماشین خیلی در مورد بشاگرد معروف است ولی هیچ شاهد عینی ای وجود ندارد و حرفی است که دهن به دهن چرخیده  وحاج امیر و حاج محمود هم رد کردند؛ ولی خب این صحنه اکسپکتورانت را حاج محمود و یکی دو تا از دکترهایی که به آن جا رفتند برای ما تعریف کردند که این شربت را گرفتند و یکی دو مورد آب روی آن ریختند ولی خود بشاگردی ها الان دوست ندارند این موضوعات بازگو شود. ما الان در کتاب خیلی احتیاط می کنیم که این خاطرات به حداقل نقل شود.


چرا؟
بشاگردی ها خیلی حساس هستند و عزت نفس جوان های شان خیلی بالاست و وقتی  خاطراتی که شدت محرومیت در آن ها زیاد است، نقل می شود ناراحت می شوند. مثلا این که اگر کسی مریض می شد سریع قبرش را می کندند. این ها را ما در کتاب آوردیم ولی برای آوردن آن در کتاب هم ساعت ها ماندیم آن جا و برای آن توضیح دادیم و با دانش آموزان و دانشجوهای شان صحبت کردیم که از ناراحتی شان کم کنیم. زمان حیات حاج عبدالله، روزنامه یالثارات پرونده ای راجع به بشاگرد و حاجی کار کرد که خوب هم بود ولی یک تکه این طوری در آن بود و یک مقدار راجع به بشاگردی ها یکم زیاده روی کرده بود و بشاگردی ها ناراحت شده بودند. این موضوع خیلی برای حاجی خیلی گران تمام شد و مردم آمدند جلوی حاجی اعتراض کردند و ناراحت شدند. بالاخره همچنین حساسیت هایی هست.
 

بعد از نوشتن کتاب مؤسسه جهادی می خواهد چه کار کند؟
هدف گذاری مؤسسه جهادی دو قسمت دارد قسمتی از آن حاج عبدالله است و ما الان در سه تا از راه های بشاگرد پایگاه فرهنگی داریم و سالی دو اردوی جهادی به آن جا می رویم که می خواهیم راجع به این قصه هم کار کنیم که گسترش پیدا کند تا در حد کوچکی کمکی باشیم. و قسمت دیگر کار ما هم قصه مقام معظم رهبری و محصولات صهباست که حالا الحمدالله با دیدار مقام معظم رهبری با خانواده حاج عبدالله والی این دو محور مؤسسه با هم دست داده اند و با این دو کار ما درگیر هستیم. جلد دوم حاج عبدالله هم که تمام شود قصه بشاگرد را داریم.  

اگر حرف آخری هست؟
امام یک جمله ای گفته بودند راجع به بشاگرد که اگر هرکسی رقما، قلما و قدما کمک کند به بشاگرد مورد نظر امام زمان خواهد بود. انشاالله امام زمان به ما نظری کنند.

نظر شما
پربیننده ها