بخش چهارم/ سه آزاده نجات‌یافته از حزب دموکرات در گفت‌وگو با دفاع‌پرس مطرح کردند؛

اعتراف سرکرده جدایی‌طلبان به نفرت کردها از آنان/ خیانت خلبان ایرانی پادگان اشرف به ایرانیان اسیر حزب دموکرات

گروهک‌های ضد انقلاب در غرب کشور اعم از کومله و دموکرات از جمله مخالفان سرسخت نظام اسلامی در سال‌های ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی بودند که با هدایت کشور‌های غربی دست به اقدامات شرورانه و خرابکارانه همراه با جرم و جنایت زدند.
کد خبر: ۴۸۸۲۸۳
تاریخ انتشار: ۲۳ آبان ۱۴۰۰ - ۰۴:۲۰ - 14November 2021

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: گروهک‌های ضد انقلاب در غرب کشور اعم از کومله و دموکرات از جمله مخالفان سرسخت نظام اسلامی در سال‌های ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی بودند که با هدایت کشور‌های غربی دست به اقدامات شرورانه و خرابکارانه همراه با جرم و جنایت زدند. این گروهک‌ها با تلاش و جانفشانی نیرو‌های ارتش و پاسدار و بسیجی، در نهایت مهار شده و اعضای آن‌ها به خارج از کشور متواری شدند، اما آثار اقدامات جنایتکارانه آنان با شهادت صد‌ها نفر از مردم مظلوم ایران در صفحات تاریخ این مرز و بوم باقی مانده است.

«حسین سجادی‌پور»، «داوود خاکپور» و «غلامرضا شیران» سه آزاده‌ای هستند که اوایل انقلاب به اسارت نیرو‌های کومله درآمدند. آنان در میزگردی به مناسبت یکم آبان سالروز آزادی‌شان از چنگال نیرو‌های دموکرات، در خبرگزاری دفاع مقدس به بیان خاطرات و دیده‌های خود از رفتار و اقدامات این گروهک پرداختند که ماحصل آن را در چند بخش تقدیم خوانندگان خواهیم کرد. بخش اول و دوم و سوم پیش از این گفت‌وگو منتشر شده است که در ادامه بخش چهارم را می‌خوانید.

چگوارا در زندان حزب دموکرات!

دفاع‌پرس: «دوله‌تو» مشهورترین زندان دموکرات است، با این‌حال کمتر در بین مردم شناخته شده، کمی درباره این زندان و شرایط نگهداری اسرایش بگویید.

خاکپور: «دوله‌تو» بین دو دره در نقطه صفر مرزی قرار داشت که زندان مرکزی دموکرات محسوب می‌شد و زندان کومله هم در نزدیکی همین زندان بود. اسیر که شدیم ۱۱ بار جا عوض کردیم تا رسیدیم به این زندان. در بین راه پیشمرگان می‌گفتند شما نمی‌دانید زندان «دوله‌تو» چیست اگر بروید چه گوارا به دیدنتان می‌آید! واقعا چنین تصوری از این زندان داشتند در صورتی که یک خرابه بیشتر نبود. اولین لحظه‌ای که اسیر شدیم، من و صدرالله نوری و آقای موسوی بودیم که دست من را به دست صدرالله دستبند زدند. مردمی که ما را می‌دیدند به حالت افسوس و ناراحتی پشت دست می‌زدند و می‌گفتند حیف است این‌ها را می‌برید. صدرالله جانباز و بعد شهید شد. خیلی کمدی بود.

طیفور بطحایی دانشجوی هنر‌های زیبا برای توطئه علیه ربودن فرح پهلوی با خسرو گلسرخی و یکسری از این چپی‌های فدایی خلق قبل از انقلاب دستگیر شده بودند، وقتی رسیدم زندان دیدیم مسوول سیاسی حزب دموکرات و بازجوی ما شده بود. صدرالله به او گفت: تو ۱۰ سال پیش که در تلویزیون دادگاهی شدی ما دعا می‌کردیم اعدام نشوی، حالا من کارگر را اسیر کردی، شمایی که مدعی حمایت از کارگر هستید.

ماجرای دیدن چوارا در زندان دموکرات! / همراهی مردم با زور اسلحه

اسلحه را کنار بگذاریم مردم می‌روند

شهید یزدان پناه با هیئت هفت نفره جهادگران برای خدمت به کردستان رفته بود که اسیر شد. چون بطحایی را می‌شناخت همین بحث را با او داشت که تو شعار حمایت از کارگر و قوم کرد را می‌دهی، حتی یکبار به بطحایی گفت اسلحه را بگذار کنار با مردم صحبت کنیم ببینیم چه می‌خواهند، بطحایی بی اختیار گفت اسلحه را زمین بگذاریم مردم ما را تحویل نمی‌گیرند. دموکرات‌ها مردم اقلیتی که تحت سطیره داشتند را هم با زور اسلحه همراه کرده بودند. طیفور بطحایی نمونه اش بود. خلیقی کسی بود که ادعا داشت با شهید مطهری ارتباط داشته.

زندان «دوله‌تو» ۲۰۰ نفر اسیر داشت که ما هم وارد زندان شدیم. عین انسان‌های اولیه زندگی می‌کردند. خود کرد‌هایی که ما را می‌بردند نمی‌دانستند داخل زندان چه خبر است، می‌گفتند اینجا چه داستان‌هایی است، اعضای حزب با بی سیم با همه جای دنیا صحبت می‌کنند. از دور که دودکش‌های زندان را با آن دود غلیظش دیدیم فکر کردیم حتما حرف مردم درست است. نگو روز نظافت بود و داخل پیت‌های حلبی آب داغ کرده و در حال شست و شوی خود با پودر رختشویی بودند. وارد زندان شدیم تازه فهمیدیم طویله‌ای است که اسمش را گذاشته‌اند زندان!

رمضان الهی از رفقای ما بود که شهید شد. از نیرو‌های جهادی بود و دو ماه اسیر بود آزاد شد و دوباره با شهید یزدان پناه اسیر شد، باهم بودیم که اسیر شدیم، موسوی که برادرزاده میرحسین موسوی هم بود به پزدان پناه می‌گفت اگر به ما می‌گفتی این زندان چطور است حتما فرار می‌کردیم. سروان امید خواهرزاده قاسم لو که یزدان پناه را دید زد زیر گوشش و گفت ایندفعه فرار کردی دفعه بعد اعدام می‌شوی.

در زندان با پنج نفر آشنا شدیم که اسرای کومله و اعدامی بودند که با کندن تونل و با چه زحمتی فرار کردند، اما سه نفر بین راه شهید شدند و پنج نفر دیگر اسیر دموکرات شدند. موسوی دو سه ماه بعد آزاد شد، او را با یک اسیر زن دموکرات مبادله کرده بودند، بعدا فهمیدند از بچه‌ها مخابرات است.

دفاع‌پرس: خبر داشتند پسرعموی میرحسین است؟ به خاطر همین آزاد شد؟

نه نمی‌دانستند، اتفاقی شد. بعد از آزادی هم موسوی خیلی پیکر آزادی ما بود.

دفاع‌پرس: چند وقت بعد بمباران زندان و آن اتفاق عجیب رخ داد؟

خاکپور: ۱۷ اردیبهشت سال ۶۰ اوج درگیری‌های داخلی در کشور بود. از طرفی بنی صدر و جریانش، از طرفی اقدامات منافقین و از آن طرف اختلافات در دموکرات هم عود کرده بود. اسرا در واقع روی دستشان مانده بودند، نمی‌دانستند با آن‌ها چه کنند، برایشان هزینه بردار بودیم. فکر کردند چطور کلک اسرا را بکنند، با خودشان گفتند از بیرون که می‌گویند ما مزدور صدام هستیم که عملا هم اینطور بود، داخلی‌ها هم فشار می‌آوردند برای همین راه حل را در از بین بردن اسرا و بمباران زندان دیدند.

آن زمان امیر سلطانی خلبان پادگان اشرف که در کودتای نقاب از ایران فرار کرده بود و یک روز جمعه قبل از بمباران به زندان آمد، دیدم در حیاط زندان با آینه در حال انداختن نور به آسمان است، نگو می‌خواست نقطه را برای هواپیما‌ها مشخص کند.

ماجرای دیدن چوارا در زندان دموکرات! / همراهی مردم با زور اسلحه

ننگ ابدی برای رهبران «دوله‌تو»

ایرج سلطانی برنامه بمباران را هدایت کرد. صبح روز ۱۷ اردیبهشت ما را بردند بیگاری، وقتی برگشتیم، کسانی که پشت تیربار بودند را ندیدم. ساعت ۱۱ من و شهید یزدان پناه رفتیم هواخوری، در حال صحبت بودیم، یکدفعه کاک مینا که قبل انقلاب در شهربانی کار می‌کرد و فراری بود دستور داد همه زندانی‌ها بروند داخل ساختمان. دیدیم هیچ نگهبانی جز یک نفر نیست. تعجب کردیم. بعد دو هواپیما روی سرمان ظاهر شدند. یکی، دو خلبانی که بین اسرا بودند گفتند این‌ها هواپیما‌های سوخو ۲۲ ارتش عراق است، گشتی زدند و دیوار صوتی شکاندند، ما آمدیم داخل زندان، بعد از پنج دقیقه هواپیما‌ها برگشتند و بمب انداختند.

بعد از سال‌ها، هنوز از خواب می‌پرم به خاطر آن بمباران. یک لحظه آتش جلوی چشم ما را گرفت. بمبی که زدند تخریب زیادی داشت یک بمب بین روستا و زندان زدند و یک بمب هم با فاصله از روستا خورده بود. باورمان نمی‌شد این سناریوی دو سه ساعته انجام شود، کسی از اسرا پیش بینی چنین اتفاقی را نمی‌کرد. ما فرار کردیم و آمدیم داخل حیاط. در آن روز که سنگین‌ترین حادثه زندگیم است می‌گفتم مگر می‌شود کسی هموطن خودش را اینطور از بین ببرد. رحیم غفاری اسیر کومله و بعد اسیر دموکرات شده بود را دیدیم که سرش رفته بود و چهار بعد از ظهر شهید شد.

سروان ایلامی ارتشی عجیبی بود، با جراحت شدیدی که برداشته بود فریاد می‌زد داوود من را نجات بده، درخت افتاده بود رویش، محشر کبری بود، جز ناله و فریاد چیزی از دستمان برنمی‌آمد. هیچکس نبود به دادمان برسد. بعد از ۲۰ دقیقه که هلکوپتر‌ها نیز آمدند و تیراندازی کردند، سروان امید به همراه چند مسلح برای دیدن شرایط و اوضاع آمد.

یکی از دوستان ارتشی بلند شد و مقابل سروان امید فریاد زد من را بکش من سرباز خمینی هستم. سروان امید هم کنترل خودش را از دست داد به قول معروف از دیدن آن صحنه به خود لرزید و همراه با ما گفت من هم سرباز خمینی هستم. از بین ۲۱۵ نفر زندانی ۵۰ تن شهید و ۵۰ تن مجروح شدند. اطراف زندان هم زمین و جاده صافی وجود نداشت و مال‌رو بود. هرکس جنازه و زخمی‌ای را برمی‌داشت و به ۵۰۰ متری زندان می‌برد.

انتهای پیام/ ۱۴۱

نظر شما
پربیننده ها