معرفی کتاب؛

«ابرقدرت خداست»

کتاب «ابرقدرت خداست» نوشته «مجید یوسفی»، روایت‌گر خاطرات مردم همدان از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی، توسط انتشارات «راه‌یار» منتشر شده است.
کد خبر: ۴۹۶۸۳۷
تاریخ انتشار: ۰۶ دی ۱۴۰۰ - ۱۰:۰۷ - 27December 2021

کتاب «ابرقدرت خداست» روایت مردم همدان از ایام شهادت سردار سلیمانیبه گزارش دفاع‌پرس‌ از همدان، کتاب «ابرقدرت خداست» روایت‌گر خاطرات مردم همدان از میزبانی شهید حاج قاسم سلیمانی و بزرکداشت ایام شهادت این سردار اسلام است.

این کتاب در ۲۴۰ صفحه نوشته «مجید یوسفی» توسط انتشارات «راه‌یار» منتشر و راهی بازار شده است.

در مقدمه این‌کتاب آمده است:

تیر سال ۱۳۶۱: آخرین جمعه ماه مبارک رمضان، مردم روزه‌دار همدان برای راهپیمایی روز قدس و نمازجمعه، از خیابان‌های شهر به‌سمت استادیوم ورزشی شهر سرازیر شدند. صدام و رژیم بعث با عصبانیت از پیش‌رَوی‌های عملیات رمضان در خاک عراق، تهدید کرده بودند همدان را بمباران می‌کنند. تهدید اثرگذار نبود و پیر و جوان و زن و مرد راهی نمازجمعه شدند که هواپیما‌های عراقی سر رسیدند. در این بمباران ۱۰۵ نفر شهید و ۶۰۰ نفر مجروح شدند. از بدن‌های مطهر نمازگزاران فقط تکه‌هایی کوچک باقی‌مانده بود. گویا هزینه آزادی قدس را ارباًارباشدن مقدر کرده‌اند.

زمستان سال ۱۳۶۴: چندروز به عملیات «والفجر هشت» باقی مانده بود که «محسن رضایی« فرمانده وقت سپاه پاسداران به محل استقرار تیپ انصارالحسین (ع) همدان رفت تا از انجام عملیات جدیدی خبر دهد. قرار شد از بین بسیجیان تیپ، یک نفر در حضور فرماندهان سخنرانی کند. «حمید هاشمی» نوزده‌ساله پشت بلندگو رفت و همه را میخ‌کوب کرد: «بسیجیان قهرمان، نور چشمان امام، یاران امام، فرزندان امت اسلام، یاوران امت مستضعف جهان، بدانید جهان زبون است، آمریکا کیست؟! شوروی کیست؟! ابرقدرت‌ها کیستند؟! ابرقدرت فقط خداست! خداست و خداست...».

شهادت فرمانده سپاه قدس برای مردم همدان، یادآور شهدای روز قدس همدان بود، هم در اسم و هم در رسم: هر دو با قدس گره خورده و ارباًاربا شده بودند. تشییع پیکر حاج‌قاسم و هم‌رزمانش همچون تشییع آیت‌الله «معصومی همدانی» زمینه‌ساز حیات اجتماعی‌سیاسی مجددی نه فقط در همدان، که این‌بار در سراسر ایران و امت اسلامی شد. صدای «مرگ بر آمریکا»‌ مردم تشییع‌کننده حاج‌قاسم و احساس غرورشان پس از سیلی سپاه به پایگاه عین‌الاسد، پژواک صدای بسیجی جوانی بود از بیابان‌های دزفول در دهه شصت که می‌گفت: «ابرقدرت خداست!»

در بخشی از متن این کتاب نیز آمده است:

«.. در خواب و بیداری صدای خبری را که از پذیرایی می‌آمد، می‌شنیدم: «سردار قاسم سلیمانی به فیض شهادت نائل آمد.» از شنیدن خبر گیج و مبهوت، خودم را کشاندم بیرون اتاق. یک «شهید» زیر عکس زیبا و غرورآفرینش خورده بود و من ضربان قلبم را حس می‌کردم. با ناباوری از مادرم پرسیدم: «خبر واقعاً درسته؟» نگاه غم‌آلود و سرتکان‌دادن‌هایش تن یخ‌کرده‌ام را به آتش می‌کشید. من بودم و دنیایی از سکوت در اعماق قلبم. بغض گلویم را چنگ می‌زد و افکارم آشفته بود. پی‌درپی از آرایشگاه زنگم می‌زدند که عروس‌خانم کجایی. دلم می‌خواست همه‌چیز را لغو کنم...».

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها