به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، شهید «سید مرتضی رضاقدیری» متولد سال ۱۳۴۴ در تهران بود که تا پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی درس خواند و سپس در مخابرات مشغول به کار شد و سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و یک پسر دو سال و شش ماهه و یک دختر یک سال و سه ماهه داشت که به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.
وی پس از چندین بار حضور در جبهههای نبرد به عنوان بیسیمچی گردان کمیل در عملیات والفجر مقدماتی انجام وظیفه کرد. او در سن ۲۷ سالگی همراه با رزمندگان همیشه جاودان گردان کمیل و حنظله به شهادت رسید اما پیکرش در منطقه ماند و در زمره شهدای مفقودالاثر قرار گرفت.
بسیاری از رزمندگان گردانهای «کمیل» و «حنظله» در این عملیات و در منطقه جنوبی فکه پس از قرار گرفتن در محاصره دشمن به شهادت رسیدند و پیکرهای آنان بازنگشت. شهید «ابراهیم هادی» معروفترین شهید گردان کمیل است که همچنان پیکر او گمنام مانده است.
پس از تفحص پیکر این شهید، خانواده او برای وداع با پیکر مطهر شهیدشان به معراج شهدای تهران آمده بودند. مردم هم برای زیارت شهید و عرض تبریک و تسلیت به خانواده شهید به معراج شهدا آمدند.
از اعضای خانواده شهید خواهر، همسر و دو فرزند شهید حضور داشتند و والدین شهید به رحمت خدا رفتهاند. حال در این مورد که پیکر شهید رضاقدیری بعد از ۳۹ سال بازگشته است، اعضای خانواده چه احساسی داشتند، با همسر شهید همکلام شدیم که حاصل این گفتوگو به شرح زیر است:
«سیده اشرف واقفی» همسر شهید سید مرتضی رضاقدیری در ابتدا درمورد چگونگی آشنایی خود با شهید رضاقدیری اظهار داشت: من و مرتضی سال ۱۳۵۷ و پیش از پیروزی انقلاب با هم آشنا شدیم. مراسم عقد ما روز ۹ آذر ۱۳۵۷ برگزار شد. شهید ۲۳ ساله بود و من هم ۱۷ سال داشتم. آن موقع هنوز معلوم نبود که سرنوشت انقلاب چه خواهد شد. صحنه عقد ما مانند صحنه یک تظاهرات بود. در عقد من گروه سرود مسجدی که در آن عقد کردیم، آمدند، سرود خواندند و شعار «مرگ بر شاه» سر دادند و همسرم هم از این بابت لذت میبرد.
همسر شهید رضاقدیری در مورد ویژگیهای اخلاقی همسرش گفت: تمام شهدا اسوه و نمونه بودند. خداوند اینها را برای شهادت انتخاب کرده است و من احساس میکنم حیف است که اینها میان ما زندگی کنند. اگر شما با تمام خانوادههای شهدا مصاحبه کنید، همه آنها اعتراف دارند که شهیدانشان انسانهای نمونهای بودند و تمام همسران شهدا میگویند که شهیدان ما برتر از همه بودند و اخلاق خاصی داشتند که هر کسی نمیتواند این ویژگیها را داشته باشد.
وی درمورد بارزترین ویژگیهای اخلاقی همسر خود اظهار داشت: مردمدوستی و محبت به خانواده از بارزترین ویژگیهای اخلاقی همسرم بود و اینکه همسرم ما را خیلی دوست داشت.
واقفی درمورد اصولی که برای تربیت فرزندان اولویت همسرش بود، گفت: هنگام اعزام مرتضی به جبهه پسرمان دو سال و شش ماه داشت و دخترمان هم یک سال و سه ماه. زمانی که همسرم با ما بود، خیلی کوتاه بود، اما در این مدت کوتاه هم همیشه به فرزندان یاد میداد که به بزرگترها احترام بگذارند. این اصل خیلی برای او مهم بود.
همسر شهید درمورد هدف همسرش از شرکت در جبهه اظهار داشت: مردم به ما میگویند که اگر این فرد به جبهه رفت و به شهادت رسید، شما را دوست نداشت، اما اینگونه نبود. از آنجا که سن کمی داشتم، یک بار سال ۱۳۶۱ هنگامی که داشت به جبهه میرفت، به همسرم گفتم: اینکه به جبهه میروی، به این معناست که ما را دوست نداری؟ وی پاسخ داد: نه، شما تمام وجود من هستید؛ اما من برای دینم، اسلام، قرآن و صورت سیلیخورده حضرت زهرا (س) میروم.
همسر شهید با بیان خاطرهای آخرین دیدار او و همسرش را اینگونه توصیف کرد: همسرم یک دوربین کتابی داشت و این دوربین در دستانم بود و دائم از او عکس میگرفتم. مرتضی از من میپرسید: چرا اینهمه عکس از من میاندازی؟
من به او گفتم: برای اینکه تو دیگر برنمیگردی.
به من گفت: اینگونه نیست که تو فکر میکنی. من برمیگردم.
به او گفتم: اینطور نیست. من دیگر تو را نمیبینم.
وی در پاسخ به این سؤال که آیا همسرش هم حرفی از شهادت میزد، گفت: اینکه کسی به شهادت میرسد، اتفاقی نیست. بلکه خداوند تمام این اتفاقات را از قبل کنار هم چیده است و اینها همه حکمتهای خدا هستند. شهدا انتخاب شدهاند. حضور در جبهه علیالخصوص برای رزمندگانی که متأهل بودند خیلی سختتر بود. چون به خاطر اسلام از فرزندان و خانواده خود گذشتند، شهدا از همه چیز خود گذشتند تا دینشان پابرجا بماند. شهدا رفتند تا ارزشها را حفظ کنند.
واقفی درمورد اینکه خبر شهادت همسرش را چطور به گوش او رساندند، اظهار داشت: یکی از دوستان و همرزمان همسرم در کانال کمیل به نام «مصطفی ماهرخزاد» به منزل ما آمد و به من خبر داد. از او پرسیدم که آیا خودت هم پیکر را دیدی؟ به من گفت: بله، کنار هم بودیم. از آنجایی که من یک دست نداشتم (وی یکی از دستان خود را در عملیات بیتالمقدس از دست داده بود)، مرتضی اسلحه من را هم گرفته بود و با دو اسلحه با دشمن میجنگید و بیسیم را هم روی کول خودش حمل میکرد و به من میگفت: تو یک دست نداری. اگر اینها را با هم حمل کنی، خسته میشوی.
همسر شهید ادامه داد: همرزم همسرم تعریف میکرد که مرتضی حوالی ساعت چهار صبح لبه کانال ایستاده بود. هوا کمی روشن شده بود. گفتم: مرتضی بیا برویم و جایی مخفی شویم. (ما پناهگاهی درست کرده بودیم، چون تقریبا تمام بچههای گردان شهید شده بودند.) دو نفری نمیتوانیم با اینها بجنگیم؛ اما مرتضی گفت: من نیامدم اینجا که قایم شوم. من به جبهه آمدهام که با دشمن بجنگم.
وی درمورد انتظاری که همسران شهید از عموم مردم دارند، چنین گفت: هم من هم تمام همسران شهدا که جوانی و بهترین سالهای عمرمان را پای انقلاب گذاشتیم، دوست داریم اسلام واقعی در این مملکت پیاده شود، عدالت اجرا شود، مردم قدردان شهدا باشند و بدانند که آزادی و امنیتی که از آن برخوردار هستند، حاصل خون شهداست. شهدا مملکت ما را بیمه کردند.
واقفی درمورد آخرین صحبتهای شهید در بیسیم اظهار داشت: همسر من آخرین بیسیمچی گردان کمیل بود که به شهادت رسید. به گفته ماهرخزاد، شهید همت بسیار مشتاق این بود که با سید مرتضی صحبت کند، اما همسرم نپذیرفت و گفت که سلام ما را به امام برسانید و به ایشان عرض کنید که ما حسینوار جنگیدیم و حسینوار به شهادت رسیدیم.
همسر شهید ادامه داد: زندگی، سختی دارد. خداوند خودش فرموده است که «من انسان را در رنج آفریدم.» مرتضی در وصیتنامهاش نوشته بود: «همسرم، از اینکه مرا از دست میدهی، ناراحت نباش و بدان دنیا ساعتی بیش نیست. امیدوارم به زودی در بهشت برین یکدیگر را ملاقات کنیم.»
وی درمورد احساسی که از بازگشت پیکر همسرش دارد، گفت: بعد از این همه مدت، انتظار بازگشت پیکر همسرم را نداشتم و فکر میکردم بازنمیگردد، اما بازگشت پیکر او یک معجزه بود. از همسرم میخواهم به قولی که به من داده است، وفا کند و من و فرزندانش را شفاعت کند. از او میخواهم برای تمام فرزندان شهدا و سلامتی تمام همسران شهید که این سالها رنج بسیاری را تحمل کردند، دعا کند.
واقفی از گمنام ماندن همسران شهدا در جامعه یاد کرد و گفت: آنها هیچ گاه در جامعه مطرح نشدند و بسیار گمنام بودند. شهدا با رضایت همسرانشان به جبهه اعزام شدند و خیالشان از طرف همسرانشان راحت بود که رفتند، چون ما به آنها قول دادیم که زندگی آنها را ادامه میدهیم و فرزندان آنها را بزرگ میکنیم. اگر دغدغه فکری داشتند، نمیتوانستند بروند.
گفتوگو از فرشته افشردی
انتهای پیام/ 118