به گزارش خبرنگار دفاعپرس از تبریز، «مرتضی یاغچیان» از موسسین و نخستین اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تبریز بود که با آغاز جنگ تحمیلی همراه با نخستین گروه از پاسداران تبریزی راهی جبهههای نبرد حق علیه باطل شد.
وی در عملیات «بیتالمقدس» مسئولیت محور را برعهده داشت و در عملیاتهای «رمضان»، «مسلم بن عقیل»، «محرم»، «والفجر مقدماتی» و «والفجر یک» معاون تیپ عاشورا بود.
با تبدیل تیپ «عاشورا» به لشکر، «مرتضی یاغچیان» بهعنوان یکی از معاونین «مهدی باکری» در عملیاتهای «والفجر ۲»، «والفجر ۴» و «خیبر» شرکت کرد و در طول این مدت بارها دچار مجروحیت شد و با انجام چند عمل جراحی، مجدداً به جبههها بازگشت و نهایتاً اسفند سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر در جزایر مجنون به شهادت رسید.
«ناصر بیرقی» جانباز ۷۰ درصد و از همرزمان شهید «مرتضی یاغچیان»، داستان یکی از مجروحیتهای وی را اینگونه روایت کرده است:
بعد از آزادسازی سوسنگرد، بار دوم به اکیپ ما ملحق شد. به زودی عملیاتی در منطقه آغاز میشد و قرار بود با هم برویم شناسایی. من بودم، شهید «نوری» از سپاه راهآهن و قائممقام لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) و «مرتضی». سوار بلمی شدیم تا از سمت مالکیه از کانال عبور کنیم و برویم برای شناسایی منطقه.
بعد از شناسایی هنگام برگشت، منطقهای بود که باید سینهخیز و آرام از آنجا عبور میکردیم تا عراقیها ما را نبینند. هوا روشن شده بود و گویا عراقیها متوجه حضور ما شدند. در عرض چند دقیقه زیر آماج گلولههای دشمن قرار گرفتیم. توپ و تیر و خمپاره بود که از هر سمتی میبارید روی سرمان. خوب یادم هست که حتی هلیکوپتر هم بالای سرمان چرخ میزد و ما را به رگبار بسته بود. «نوری» داد میکشید که بابا ما همهاش سه نفریم! این همه تجهیزات برای چه؟ خلاصه در شرایط خاصی قرار گرفته بودیم.
به زحمت خودمان را به بلم رساندیم. زمستان بود. کرخه مثل همیشه وحشی و پر خروش، اینبار گلآلود و سرد. پریدم داخل بلم و تند اسلحههای «نوری» و «مرتضی» را گرفتم. «نوری» داشت طناب بلم را باز میکرد که یک دفعه خمپارهای درست کنار بلم فرود آمد. همان وقتی که «مرتضی» پا انداخته بود روی بلم که سوار شود. ترکشها خوردند به پایش و بعد هم افتاد داخل کرخه. کاملا گیج شده بودم. اوضاع خیلی بدی بود. «مرتضی» توی آب دست و پا میزد و اطرافش هر لحظه از خون پایش سرخ میشد. پریدم توی آب و با «نوری»، «مرتضی» را از آب کشیدیم بیرون و گذاشتیم توی بلم و راه افتادیم به سمت سوسنگرد.
این دومین باری بود که «مرتضی یاغچیان» از ناحیه پا مجروح میشد. با خودم گفتم دیگر کارش تمام است. تمام نشده بود، ولی... خیلی طول نکشید که برگشت. فقط «مرتضی» بود که سرپا میماند وگرنه این زخم هرکس دیگری را از پا میانداخت. بعدها فهمیدم که او حیاتش بسته به حضور در جبهه بود و این زخمها چیزی نبودند که مانع او شوند.
انتهای پیام/