گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: «چهار سال در زندانهای بعثی مفقود بودم. خانوادهام از زنده بودنم خبر نداشتند. ما هیچ وسیله سرگرمی کنندهای در زندان نداشتیم. با کلاسهایی همچون حفظ قرآن و ... سرگرم بودیم. اگر یک تکه از یک روزنامه به دستمان میرسید آن را تجزیه و تحلیل میکردیم. گاهی با اسرا مینشستیم و تعداد شلاقهایی که به بدنمان خورده بود را میشمردیم. بیش از اسرا خانوادهها از این اسارت رنج میبردند؛ زیرا هیچ خبری از عزیزشان نداشتند. وقتی آزاد شدم و مادرم را دیدم، او را با مادربزرگم اشتباه گرفتم؛ آنقدر پیر شده بود که او را نشناختم. پدرم هم در دوران چشم انتظاری به رحمت خدا رفته بود.»
متن بالا برگرفته از سخنان دکتر «رحیم قمیشی» از آزادگان دوران دفاع مقدس است. در بخش نخست، دوم و سوم گفتوگوی خبرنگار ما با این آزاده سرافراز به روزهای آغاز جنگ، عملیات کربلای ۴ و لحظات تلخ و شیرین اسارت اشاره شد. در بخش پایانی این گفتگو به خاطرات روزهای پایانی اسارت و آزادی پرداخته شد که در ادامه میخوانید:
بعثیها برای ترساندن اسرا یک نفر را میکشتند
نوع نگهداری اسرای مفقودی با اسرایی که نامشان در صلیب سرخ ثبت شده بود، فرق داشت. آنها اگر از وسایل سربازان عراقی رادیو یا وسایل دیگر برمیداشتند، میدانستند که تنبیهشان شکنجه یا انفرادی است، اما اگر اسرای مفقودی چنین کاری میکردند، حتما کشته میشدند.
رژیم بعث به بهانههای مختلف یک نفر را میکشت تا دیگر اسرا بترسند و آن کار را انجام ندهند؛ مثلا قبل از محرم برای اینکه اسرا عزاداری نکنند، یک نفر را میکشتند تا درس عبرتی برای باقی شود.
عراقیها هم امام (ره) را مقدس میدانستند
روزی که قطعنامه قبول شد، برخی از اسرا ناراحت بودند و گلایه میکردند که چرا امام (ره) این قطعنامه را پذیرفته است؛ اما من میگفتم که جنگ باید یک زمانی به پایان میرسید و به نظرم این قطعنامه عقلانی بود.
بعد از قبول قطعنامه، منتظر آزادی بودیم که ناگهان اخلاق عراقیها با ما تغییر کرد. ما را زودتر از وقت موعد به داخل آسایشگاهها بردند. یکی از اسرا خبر رحلت امام خمینی (ره) را آورد. پیش از این، تلویزیون عراق تصاویر حضرت امام را وقتی در بستر بیماری بودند، نشان میداد و ما هم برای سلامتیشان ختم صلوات میگذاشتیم. ما ابتدا این خبر را انکار کردیم. نمیخواستیم باور کنیم، اما وقتی رسانه عراق خبر را مکرر پخش کرد، باور کردیم. هیاهویی در آسایشگاه بلند شد. در آن لحظه به یادِ یادداشتی افتادم که قبل از اسارت یکی از کارکنان بیت امام (ره) به من داده بود. در آن یادداشت نوشته بود که من هر وقت به تهران رفتم، میتوانم با امام دیدار کنم.
نیروهای بعثی با وجود اینکه دشمن ما بودند، سعی میکردند ما را آرام کنند. یکی از افسران بعثی از پشت پنجره خطاب به اسرا گفت «پیامبران و امامان نیز روزی از این دنیا رفتند، خمینی هم رفت.» برایم جالب بود که امام (ره) هم برای آنها مقدس بود؛ زیرا او را با ائمه مقایسه کردند.
یکی از اسرا در آن شرایط گفت «یعنی امام نمیدانست که ما در اسارت هستیم که از دنیا رخت بست و رفت.» گریه حاضران با شنیدن این حرف شدت گرفت.
عقایدمان باعث شد فشارهای را تحمل کنیم
در اسارت علاوه بر شکنجههایی که میشدیم، از نظر تغذیه هم شرایط بدی داشتیم، اما به جهت این که عقیدهمان قوی بود، کم نیاوردیم. معتقد بودیم که اگر ایمان قوی داشته باشیم، ناملایمات به ما ضربه نمیزند بلکه قویترمان میکند. گرسنگی در عراق همیشه به ما یادآوری میکرد که ما در حال مبارزه و خدمت در راه خدا هستیم. این ناملایمات برای ما یک آزمایش بود. امروز هم هر قدر اعتقادمان کم شود، تحریمها به مراتب بیشتر میشود.
ما ماندیم تا آخرین گروه از اسرا آزاد شوند
من جزو آخرین گروهی بودیم که قرار بود شهریور سال ۶۹ آزاد شویم. در کنار آسایشگاه ما، گروهی را در اتاقی نگهداری میکردند. این موضوع را از غذاهایی که برایشان میبردند فهمیدیم. بعد از این که ناممان را در صلیب سرخ ثبت کردند و اتوبوسها نیز به دنبالمان آمدند، اعلام کردیم ما سوار اتوبوس نمیشویم. با اسرا قرار گذاشتیم که ابتدا اسرایی که در اتاق دیگر نگهداری میشوند، را سوار اتوبوس کنند. فرماندهان عراقی با هم صحبت میکردند تا اینکه به یک نتیجه رسیدند. آنها ابتدا اسرای آن اتاق که مرحوم ابوترابی نیز جزو آنها بود را سوار اتوبوس کردند، وقتی نوبت به ما شد، اجازه سوار شدن ندادند. حدود ۸۰ نفر را جدا کردند و باقی سوار اتوبوس شدند و رفتند.
قبل از این که این اتفاق بیافتد در جمع اسرا بلند دعا کردم که خداوندا اگر ما پاک شدهایم آزادمان کن. در غیر این صورت آنقدر ما را نگهدار تا پاک از این اردوگاه بیرون برویم. وقتی این اتفاق افتاد و ما جدا شدیم، اسرا از دست من عصبانی بودند که چرا چنین دعایی کردی.
از آنجایی که نام ما در صلیب سرخ ثبت شده بود، بعثیها مجبور بودند که ما را آزاد کنند. به همین خاطر ۳۰ آبان ۶۹ ما را آزاد کردند.
آزادیمان را مدیون مردم میدانم. اگر مقاومت مردم و پیروزی آنها در صحنه نبرد نبود، ما باید با سرشکستگی وارد کشور میشدیم. وقتی ما وارد کشور شدیم، مورد استقبال مردم قرار گرفتیم. مردم تجسم خوبیهای خودشان را در ما میدیدند. دلشان میخواست قهرمانان ایرانی اسلامی را در ما تجسم کنند. این مردم بودند که در طی این سالها به ما عزت دادند. در حالی که میبینیم امروز در عراق یک اسیر هیچ احترامی ندارد.
انتهای پیام/