به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، حجتالاسلام «مصطفی مصری» از همرزمان شهید چمران در لبنان خاطراتی را از زمان کشتار ۱۹۷۸ در جنوب لبنان و فعالیتهای شهید چمران بیان کرده است. او روایت میکند: نیروهای اسرائیلی شهر صور را محاصره کرده بودند. از دریا تا نزدیکی «قانا» و «مالکیه» در شرق تا «بازوریه». بازوریه کمتر از سه کیلومتر با مدرسه فنی و حرفهای فاصله دارد. تانکهای اسرائیلی از جهت دیگر عباسیه بسیار نزدیک شده بودند. عباسیه از خط ساحلی که جاده صور را قطع میکرد، حدود دو کیلومتر فاصله داشت.
هنگامی که نیروهای اسرائیلی مسجد را بمباران کردند، کشتاری فجیع به راه انداختند. مردم در مسجد پناه گرفته بودند که مسجد بمباران شد. میگفتند همان روز بعضی از مسلحین از منارهها تیراندازی میکردند. خلاصه اینکه مسجد بمباران شد و مردم به خاک و خون کشیده شدند. شاید این کشتار، بزرگترین حادثه سال ۱۹۷۸ بود. حدود ۲۰۰ نفر شهید شدند که زن و کودک هم در میان آنان بود. بعد از این، اسرائیلیها به عباسیه رسیدند.
دکتر چمران میخواست بداند که آیا به راه ساحلی رسیدهاند یا نه؟ یعنی راه برای عبور و مرور مردم و خروج آنها باز است یا نه؟ در همان روز بعضی از جوانان به مراکز و دفاتر احزاب از جمله حزب توده در صور رفتند و از آنجا اسلحه به مدرسه فنی و حرفهای آوردند. در واقع، همه احزاب فرار کرده بودند و هیچ کس در صور نمانده بود. آن روز جمعی از روزنامهنگاران فرانسوی که «لوسین جورج» هم با آنها بود، به مدرسه آمدند. خیلی خوشحال شدیم. هیچ کس رفت و آمدی نمیکرد. چند نفر بیشتر نبودیم که این خبرنگاران آمدند.
شهر «صور» مانند شهر ارواح شده بود. جوانان چیزی را که اتفاق میافتاد به ما خبر میدادند. وقتی لوسین جورج و خبرنگاران آمدند با دکتر چمران صحبت کردند. قرار شد که روی پارچه بنویسیم Press و آن را روی ماشین نصب کنیم. به طوری که از راه دور معلوم باشد.
لوسین جورج گفت که مصطفی هم با من میآید. شهید «حسین عواد» هم برای رانندگی همراه آنان شد. ما و ماشین خبرنگاران رفتیم تا به دو راهی عباسیه رسیدیم. دو راهی عباسیه اندکی بعد از البرغلیه است. الان همین نقطه در ورودی صور و نزدیک شبریحا ایست و بازرسی ارتش است. خلاصه به دوراهی عباسیه که رسیدیم، چمران گفت: بایستیم.
چمران با اوراق شناسایی از ماشین پیاده شد. حتی شناسنامه لبنانی هم داشت. یک کارت خبرنگاری همراه داشت. به او گفتم: چه کار میکنی؟
گفت: من هم به عنوان خبرنگار با آنها میروم.
چمران کارت خبرنگاری خارجی و شناسنامه لبنانی داشت و طبعاً تمام آنها جعلی بودند.
به ما گفت: اینجا منتظر بمانید تا برگردیم.
گفتم: دکتر کجا میروید؟
گفت: نگران نباش من به عنوان خبرنگار با آنها میروم.
گفتم: خطرناک است.
گفت: «توکلت علی الله.» نترس. میخواهم بدانم قصد دارند به جاده اصلی برسند و به طور کلی جاده صور را ببندند و وارد شهر شوند یا خیر. این روزنامهنگاران نمیتوانند آنچه را میخواهیم متوجه شوند.
رفت و ما ماندیم. من با یکی از جوانان بودم که شهید شد. این لحظات از سختترین اوقات زندگی من بود. چه اتفاقی ممکن بود بیفتد. اگر چیزی پیش میآمد، کار به تیراندازی میکشید. خلاصه بعد از حدود یک ساعت و نیم آمدند و وحشت زده بودند. لوسین جورج گفت: «دیگر مصطفی را جایی نمیبرم.»
آنها به عنوان خبرنگار درخواست کرده بودند که با افسر ارشد صحبت کنند. دکتر چمران نیز به عنوان خبرنگار از او سؤالاتی پرسیده بود. افسر گفته بود که این سؤالات، امنیتی و نظامی هستند، نپرس! چمران ساکت شده بود. دوباره بعد از چند سؤال همان سؤال را تکرار کرده بود.
گویا افسر اسرائیلی عصبانی میشود و میگوید: مگر نگفتم درمورد این چیزها سؤال نکن. این سؤالات، امنیتی هستند. لوسین جورج به شدت میترسد و مصاحبه را تمام میکند و با نگرانی سوار ماشین میشوند و برمیگردند.»
این مصاحبه توسط گروه «تاریخ شفاهی» مؤسسه امام موسی صدر انجام شده است.
انتهای پیام/ 118