به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، دفاع مقدس گنجینهای ماندگار از حضور عارفانه انسانهای برگزیده خداست که شهادتطلبی، ایثارگری، گذشت، شجاعت، رشادت، مردانگی و جوانمردی را میتوان از جمله خصوصیات بارز شخصیتی و اخلاقیشان نام برد.
همانان که جان برکف برای دفاع از دین و ناموس، ارزشها و آرمانهای این نظام دل به جاده زدند و در کربلای ایران حماسههای بیبدیل خلق کردند و بر دشمن بعثی پیروز شدند. شهیدانی که هر کدامشان نمونه و الگوی ایستادگی و مقاومت هستند.
«محمدحسین زارعی» یکی از ۱۰ هزار و ۴۰۰ شهید استان مازندران و اهل شهرستان «میاندورود» است که در ادامه زندگینامه و فرازی از وصیتنامه این شهید را از نظر میگذرانیم.
زندگینامه شهید
در دومین روز از آذر ۱۳۴۲، در روستای «نجف» فیروزکوه، از پدر و مادری کشاورز، به نامهای «محمد و شیرین» به دنیا آمد. دوران شیرین کودکیاش را در زادگاهش سپری کرد. سپس از سال ۱۳۴۸، به همراه خانواده، به فریدونکنار مهاجرت کرد و آنجا را برای سکونت انتخاب کردند.
محمدحسین وقتی به سن مدرسه رسید، در سنگر علم و دانش مشغول به تحصیل شد. دوران ابتدائی را در دبستان «شهید اسدی» فعلی و راهنمائی را در مدرسه «مهدیه» گذراند. مادرش میگوید: «محمدحسین از کودکی به خواندن قرآن علاقه داشت و از همان دوران هم، به نماز خواندن روی آورد.»
زمان فراغت، کمککار خانواده بود. علاوه بر آن، با مهارتی که در رشته برق داشت، به طور رایگان به دیگران کمک میکرد. در ایام انقلاب، سن کمی داشت؛ اما بعد از پیروزی نهضت اسلامی، به عضویت بسیج در آمد و با گشتهای شبانه و ایستهای بازرسی، فعالیتش را از سر گرفت. او مخالف سرسخت گروههای سیاسی معاند نظام بود و در تظاهرات و درگیریهای سال ۱۳۶۰ آمل حضور داشت.
محمدحسین، مدتی بعد لباس سبز پاسداری را بر تن کرد. مدتی چند، محافظ امامجمعه فریدونکنار و فیروزکوه بود. در علاقه وی به شخصیت امامخمینی، همین بس که همواره به سخنان ایشان گوش میداد و پیرو خط رهبریشان بود. یکی از آرزوهای بزرگش، دیدار امام خمینی بود. میگفت: «بعد از مرگم چطور بگویم که من یک ایرانی بودم، در حالیکه هنوز به دیدار امام نرفتم؟! چطور پیش حضرت فاطمه (س) و امام حسین (ع) پاسخگو باشم؟»
شیپور جنگ که نواخته شد، به یاری برادران رزمندهاش شتافت. او یکبار مجروح شد. به همین خاطر، به مدت یکماه در بیمارستان بستری شد؛ ولی هرگز خانواده را مطلع نکرد.
محمدحسین در خصوص شهادت، به مادرش میگفت: «تو چه اشک بریزی، چه نریزی، من شهید میشوم. اگر شهید شدم، طوری رفتار نکن که مردم تصور کنند، چون پسرت شهید شده، اینگونه رفتار میکنی.»
و سرانجام، جزیره مجنون در پانزدهمین طلوع اسفند ۱۳۶۲، نظارهگر رشادتهای این شیرمرد مازندرانی در نوشیدن شربت شهادتش بود تا به ضیافت حق بشتابد. آرامگاه «معصومزاده» فریدونکنار، اینک سالهاست که میعادگاه «معصومه» با همسر شهیدش است.
فرازی از وصیتنامه شهید
ما رهروان طریقت پاک حسین (ع) هستیم، همچون حسین (ع) ندا سر میدهیم.ای مستضعفان جهان کجایید، اگر در مولکولهای خون نهفتهای، پسای گلولهها به سوی من بیایید و این رگهای مرا پاره پاره کنید تا خون به زمین ریخته شود و همچون کبوتری شود بر آسمان مستضعفان جهان پرواز کند و به آنها نوید آزادی و فجری که سرخی آن از خون جوانان پاک اسلام فراهم آمده است، بدهد و نوید دهد کهای هابیلیان بر قابیلیان بشورید که آنها را چند صباحی عمر نمانده است.
به بچههای شهدا دروغ نگویید، نگویید که پدرتان از سفر بر میگردد، بگویید پدرت خواست اسلام زنده بماند. دشمن به خانه ما حمله کرد و خواست دین ما را لگدمال کند، لذا پدرت همچو شیر غرید و جنگید و بالاخره شهید شد. بگذارید از همین الان قلب معصوم آنها آکنده از کینه به آمریکا شود، بگذارید آنها از همین حالا دشمن خود را بشناسند، به آنها بگویید که در جلوی پای پدرت دو راه قرار گرفت، یک راه ذلالت و سرافکندگی در برابر دشمنان خدا و دیگری راه شهادت و سربلندی در راه انبیاء و امامان، لذا او راه دومی را انتخاب کرد، راهی که باید وابستگی مادی را گسست و تنها به قدرت لایزال الهی تمسک جست.
انتهای پیام/