گروه سایر رسانههای دفاعپرس، جعفر علیاننژادی؛ «ژاک رانسیر» فیلسوف فرانسوی در کتابی با عنوان «استادِ نادان»، ایدهای را طرح میکند و مدعی است با آن ایده، درصد موفقیت یک نظام تبیینگر چند برابر میشود. رانسیر این ایده را از تجربه آموزشی یک معلم فرانسوی میگیرد که مجبور بود به تعدادی دانشپذیر هلندی، زبان فرانسوی بیاموزد، بدون اینکه خود این معلم یا استاد، ذرهای هلندی بلد باشد.
به زعم رانسیر ما در این کلاس شاهد مواجههای بین یک استاد نادان نسبت به زبان هلندی و شاگردانی دانا به زبان هلندی بودیم. او برای اینکه به شاگردانش فرانسه بیاموزد به یک راه حل جالب رسید. او منطق نظام تبیین را عوض کرد. معمولاً تبیین کردن موضوعی برای فرد دیگر، به معنی آن است که مقدمتا به او نشان دهیم، نمیتواند خودش به تنهایی آن را بفهمد. او فهمید که این تبیینگر است که به ناتوانی تبیینشونده نیاز دارد نه تبیین شونده.
بر همین اساس دانشپذیران را تنها با ترجمهای فرانسوی از یک متن هلندی رها کرد. متنی که از قضا ترجمه خط به خط هم نبود، او آنها را در میان جنگلی انبوه بدون اینکه خود بداند راههای آن به کجا ختم میشود رها کرد. یعنی به ذکاوت شاگردان در فراگیری زبان فرانسه، اعتماد کرد. حاصل کار شگفتانگیز بود. آنان با همان هوش و مراحل یادگیری زبان مادری توانسته بودند با مشاهده، بهخاطرسپردن، تکرار و راستیآزمایی زبان فرانسه را بهتر از مدلهای موجود تبیینی فرابگیرند.
در واقع کاری که آن معلم فرانسوی کرده بود، تحریک اراده و انگیزه دانشپذیران برای یادگیری بدون اتکا به استاد بود. ایجاد این باور که آنها خود از هوش لازم برای یادگیری زبان بدون برتر دانستن هوش استاد برخوردارند. تنها باید استادی پیدا میشد که در چنین وضعیتی قرار میگرفت و با درک درست موقعیت پیشآمده، دانشپذیران را راهنمایی میکرد. وانگهی خود دانشپذیران نیز موفق به درک موقعیت پیشآمده شده بودند. فهمیده بودند، برای یادگیری زبان فرانسه بیشتر از آنکه به تبیین استاد نیاز داشته باشند، باید به قوه و قدرت خودتبیینگری و خویشفهمی نائل میشدند.
به گمان نگارنده این یادداشت، چنین موفقیت تبیینی، در گرو فهم دو موضوع بود. اول آنکه استاد دانایی خود را پس از پذیرش نادانی در شناخت زبان هلندی، بازیافت. دوم آنکه دانشپذیران دانایی خود را پس از کنارزدن ناتوانی در فهم زبان فرانسه و عدم نیاز به استاد دانا به زبان مادریشان، حاصل کردند. حاصل کار، کارآمدی آن نظام تبیینی بود.
استفادهای که از این ماجرا میتوان کرد آن است که عنصر تبیینگر باید به دنبال فهم نادانی خود در موضوع تبیینی باشد. فهم اینکه چه چیزی را در خصوص موضوع تبیینی نمیداند بر آنچیزهایی که میداند ارجحیت دارد. امید میرود با چنین فهمی، مانند آن معلم، موقعیت و وضعیت خود را در قبال مخاطبین عرصه تبیینی درک کند. متوجه شود که در یک وضعیت همطراز با تبیینشونده قرار دارد. چنین بصیرتی او را برای تحریک اراده و انگیزههای تبیینی مخاطبین، دارای مقبولیت و صلاحیت میکند. مخاطبین از او حس برتربودگی و دانشنمایی نمیگیرند.
مخاطبین عرصه تبیین نیز از تخاطب با عنصر تبیینگر، به یک خویشکاوی و دروننگری نائل میشوند که به آنها اراده لازم برای تبیینگری و فهم خودبسنده زبان واقعیت میدهد. این اعتماد به نفس که برای تبیین نباید تنها متکی به دانایی تبیینگر و منتظر یادگیری از بالا به پایین بود. بلکه خودشان این سلسله مراتب یادگیری را وارونه کرده و به عنصر تحلیل پدیدهها و واقعیات مجهز شوند.
در انتها میخواهم بگویم، تجربه مردم ایران در جمهوری اسلامی اساسا به صورت ارگانیک مبتنی بر چنین سازوکاری بوده است. درک موقعیت مردم و حضور بهنگام آنان در صحنههای مهم، ناشی از ارادهمندی آنان در خویشفهمی، خودبسندگی و غلبه بر اسطوره ناتوانی در فهم شرایط بود است.
گمان میکنم با این صورتبندی ارائه شده، امام و رهبری بالاترین میزان اعتماد و اطمینان به اراده تبیینی چنین مردمی را از ابتدای انقلاب تا کنون داشتهاند. قدرت درک موقعیت مردم، مهمترین قوت تبیینی نظام جمهوری اسلامی است که امام و رهبری به خوبی آن را فهمیده و هدایت میکردند.
انتهای پیام/ ۱۳۴