به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، اگر مرتضی آوینی در طول عمر خود فقط یک روایت فتح را میساخت برای اینکه او را مهمترین روشنفکر و هنرمند مسلمان و انقلابی بنامیم کافی بود و حتی اگر فقط نریشنهای روایت فتح را مینوشت به اندازه بسیاری از روشنفکران حیران و مدعیان هنر انقلابی، حرکت انسانساز و الهی انجام داده بود. مرتضی آوینی درستترین مصداق برای روشنفکر انقلابی است؛ اگر روشنفکر را تفسیرکننده حقیقت به زبان دانش، هنر و روشنکننده راههای تعالی و پیشرفت بشر بدانیم، اگر روشنفکر را، چون روشنایی در میان بیراهههای مقابل و پیشرو بپنداریم و او را در نقطه تلاقی معنادهی به زندگی فردی و مسئولیت اجتماعی قرار دهیم، مرتضی آوینی دقیقا در همان نقطه ایستاده که روزگاری جلال آلاحمد سودایاش را داشت و علی شریعتی در جستوجوی آن بود که هر یک به نحوی با آن نسبت برقرار کردند. یک روشنفکری استخواندار و با اعتماد به نفس، نه خودباخته و خود کوچکبین و در عین حال پذیرنده ضعف و کمبود و از همه مهمتر راسخ در مسیر برای شکاندن دیوارها، تحول و تغییر؛ که انتهای مسیر روشنفکران را رفته بود و از آن سوی ناکجاآباد روشنفکری پی نور حقیقت را گرفت و انقلاب را از خود شروع کرد؛ مانند جلال؛ سید مرتضی آوینی چنین بود. ایستاده در نقطهای که هم از سوپرانقلابیها طعنه شنید و تکفیر شد و هم طعن شبهروشنفکران را تحمل کرد. آوینی، اما کار خودش را کرد و آن کار بزرگ را توفیقی جز شهادت نشاید؛ و اینچنین شد که نه او راوی روایت فتح که تبدیل به خود روایت فتح شد. اکنون در سالگرد این شهید بزرگوار فرصت مناسبی است تا به این سوال پاسخ دهیم؛ اگر آوینی در قید حیات بود، الان در کدام نقطه میایستاد و چگونه فکر میکرد؟ سید مرتضی آوینی ۱۴۰۲ چگونه «آوینی»ای است؟
سه وجه سید مرتضی
ما با سه آوینی مواجهیم؛ آوینی هنرمند، آوینی اندیشمند و آوینی عارف. مهمترین ویژگی سیدمرتضی آوینی، موضع تهاجمی و در عین حال واقع بینانهاش به اندیشه و تفکر غرب بود که ریشه در شناخت او از فلسفه غرب داشت. ما نه فقط با یک هنرمند که با یک اندیشمند مواجه بودیم که با تسلط بر ریشههای فلسفی هنر غرب، با نگاهی عمیق جهان هنر را درک میکرد؛ همان چیزی که برای یافتناش در ایران امروز کار سختی داریم. تسلط بر اندیشه و هنر غرب و شناخت فرم در کنار ایمان به انقلاب اسلامی از شهید آوینی یک روشنفکر الهامبخش و پیشرو ساخت که مسیر روشنفکری انقلابی را نه در بیتفاوتی به فلسفه غرب که از درون آن به صورت انتقادی آغاز کرد و برای رسیدن به هنر انقلابی نسبت به میراث غرب منتقد بنیادی، اما بیتفاوت نبود. در عین حال او به خوبی معارف، مفاهیم اسلامی و شیعی را دریافته بود و میان وجه حماسی و عرفانی شیعی پیوندی قریب ایجاد که روایت فتح را بیتردید باید محصول این همنشینی قلمداد کرد. آوینی در روایت فتح، آوینی عارف و هنرمند بود. روایت او از جنگ، رزمندگان، جبهه و شهادت نه فقط برآمده از تجربه عینی یک هنرمند که حاصل کشف و شهودی عارفانه بود که هرگز تکرار نخواهد شد. نگاه او به جبهه، نه فقط نگاهی نظامی و جنگی که نگاه به جبهه به مثابه مدرسه انسانسازی، خودآگاهی و خداآگاهی بود. نگاهی یگانه و بینظیر که چنین تجربهای را با هنر، عرفان و حماسه گره میزند و در مفهوم شهادت اوج میگیرد. این الگوی یک روشنفکری دینی و ملی است که تبدیل به بخشی از جامعه و جهان عینی میشود و حیات و جوشندگی جبهه را اینگونه روایت میکند. دقیقا نقطه برعکس غربگرایان و وطننادوستانی که ارج و قرب خود را در تراشیدن و کم کردن از وطن میجویند.
روشنفکری آوینی، روشنفکری اعتماد به نفس، آشنا، اما مظنون به غرب، امیدبخش و رهاییبخش بود و چنین روشنفکری اگر الان در قید حیات بود، حتما تندترین نقدها را بر «برادران لیلا» مینوشت که اینگونه بیرحمانه تار و پود جامعه ایرانی را له میکند. همانگونه که با لحن تند به مصاف «هامون» مهرجویی میرود و به نقل از یک منتقد غربی میگوید که همه جهان سومیها یک هامون دارند، احتمالا به سراغ روستایی هم میرفت که همه جهان سومیها انگار یک «برادران لیلا» هم دارند. فیلمی آکنده از خشم و کینه به فقر که به قول فراستی، حتی قهرمانهایش را هم دوست ندارد.
سراپای وجود حاتمیکیا قلب است
ایستادن مقابل هامون در زمانهای که مهرجویی در قله سینمای روشنفکری و فلسفی ایستاده، از روشنفکری شجاع، خطدار و با هویت میگذرد که فقط نفی نمیکند، بلکه سراسر فیلم «از کرخه تا راین» را هم میگرید و «عروس»، «وصل نیکان» و «ریحانه» را میستاید. آوینی پس از تماشای «از کرخه تا راین» که عصبانیت برخی سوپرانقلابیها را برانگیخته و شبهتوقیف شده بود، این فیلم را غلبه عشق حاتمیکیا بر عقلاش میداند و مینویسد: «تو همواره پای در عرصههای خلاف عادت و غیر متعارف نهادهای و این است که بسیاری را از تو رنجانده است. تو با قلبت در جهان زندگی میکنی و همانطور هم که زندگی میکنی فیلم میسازی، پس به تو اعتراض کردن خطاست، چراکه سرا پای وجودت «قلب» است و به غیر از این هم مگر راهی برای هنرمند بودن وجود دارد؟ تو زیستنات عین هنرمندی است و هنرمندیات عین زیستن. پس چگونه از تو میتوان خواست که از نفخ روح خویش در فیلمهایت ممانعت کنی؟»
در این متن است که آوینی آن جمله معروف زندگی در دامنه آتشفشان را به حاتمیکیا میگوید که تلاشی است برای حمایت از سینمای جسور انقلابی؛
«دو بار «از کرخه تا راین» را دیدم و هر دو بار ازآغاز تا انجام گریستم. دلم میگریست، اما عقلم گواهی میداد که تو بر دامنه آتشفشان منزل گرفتهای. دلم میدانست که تو بر حکم عشق گردن نهادهای و به همین علت، از عادات متعارف فاصله گرفتهای. عقلم میپرسید «چگونه میتوان در این روزگار سر به حکم عشق سپرد؟» عقل من میگوید که او «موقعشناس» نیست و دلم پاسخ میدهد «نباید همچنین باشد» عقل میگوید: «آخر او که عاقل نیست!» عقل اعتراض میکند: «او نباید این همه بیپروا باشد.» دل میگوید: «در نزد عاشقان، پروا ریاکاری است.» عقل پرخاشی میکند: «او هر چه را که در دلش گذشته، صادقانه بر زبان آورده است.» دلم جواب میدهد: «هر کس باید خودش باشد نه دیگری.» عقل میگوید: «اینکه دیوانگی است!...» و دلم تایید میکند: «درست است!» عقل از کوره به در میرود: «او بسیجی را به مسلخ مظلومیتاش کشانده است.» و دلم جواب میدهد: «روزگار چنین کرده است؛ مگر جبهه فاو را در آخرین روزهای جنگ از یاد بردهای؟ آن چشمهای کور و چهرههای تاولزده...؟ مگر این روزها اخبار شهرچرسکا به تو نمیرسد؟» عقل اعتراض میکند: «هر واقعیت تلخ را نمیتوان گفت.» و دل پاسخ میدهد: «هر واقعیتی را که نمیتوان به جرم تلخ بودن پنهان کرد.» و عقل پیروزمندانه میگوید: «پس اذعان داری که این فیلم تلخ است؟»
دوست من! فیلم «از کرخه تا راین» تلخ است؛ به تلخی بمبهای شیمیایی، به تلخی از دست دادن فاو، به تلخی مظلومیت بسیجی. میخواهم بگویم که تلخ است، اما ذلیلانه نیست. این تلخی همچون تلخی شهادت شیرین است.»
نکته، اما اینجاست که آوینی در مصاف با سوپرانقلابیهایی که به سیلی بسیجی مهاجرت کرده بر صورت سعید نقد کردند، جملهای تاریخی میگوید که همچنان ترازی برای شناخت سینمای انقلابی است؛ «از کرخه تا راین تلخ است، اما ذلیلانه نیست.» چهقدر به این جمله نیاز داریم. چهقدر این جمله بزرگ و خواستنی است. چه جمله درخشانی. جملهای که باید جلوی صورت جعفر پناهی، سعید روستایی و دستهای از این کارگردانهای سیاهساز گرفت و گفت فیلم تلخ بسازید، اما فیلم ذلیلانه نسازید. آوینی اگر امروز بود، حتما به حاتمیکیا برای ساختن آن سکانس روشنایی تونل بادیگارد آفرین میگفت و چمران او را میستود، همانگونه که بر شبهروشنفکران جشنوارهایساز میتاخت.
یا آنجا که «عروس» را فیلم زمانه خود میداند و یک سینمای واقعی و غیرتصنعی که اندازه و کافی است. توصیف آوینی درباره پایانبندی فیلم جالب است: «سکانس آخر فیلم «عروس» را به خاطر بیاورید: هیچ سخنی رد و بدل نمیشود. حمید بعد از آن همه ماجرا که از سر گذرانده، منتظر است که چراغ راهنمای تونل سبز شود و عبور کند. کودکی در صندلی عقب اتومبیل جلویی نشسته است و برای او ادا درمیآورد. حمید ناگهان در وجود آن کودک معصومیت بشر را بازمییابد و همه آنچه را که باید بفهمید، میفهمد؛ معصومیتی را که دیگر باز نخواهد گشت، جریان طبیعی زندگی انسانی و لطایف آن را... و همه آنچه این لطف و معصومیت را در هم میریزد... و به گریه میافتد. تماشاگر نیز با او به گریه میافتد و خود را انسانی در کنار انسانهای دیگر مییابد، نه خوبتر از آنها و نه حتی بدتر از دیگران. آنگاه برای مهرورزی خود به فرزندان، همسرش و حیات بشری معنایی عمیق و غیرقابل بیان مییابد. میبیند که انسانها بیشتر با قلبشان زندگی میکنند تا عقلشان... و این زیباست. میبیند که همه آنچه که بهطور معمول زندگی او را انباشته، اسراری است که حقیقت در آن معنا میشود و خودش را نیز در این تجلی سهیم مییابد و میبیند که مهر او به دیگران چیزی فراتر از وجود مشخص اوست.»
و یا نقد او بر فیلم افق مرحوم ملاقلیپور که آن را بیشتر از نگاه انسانی معطوف به تکنولوژی و هالیوودی میداند؛ «وظیفه فیلمسازان مسلمان در این مسیر بسیار دشوار است و مگر وظیفه گردان تخریب، بچههای اطلاعات و عملیات و خطشکنها آسان بود؟ آنها بر «تکنولوژی تسلیحاتی غرب» غلبه کردند و اینها نیز باید عرصه «هنر تکنولوژیک» را فتح کنند. با روی آوردن به جاذبیتهای کاذب، دلقکبازی، آرتیستبازی و هیجانات عصبی و... نمیتوان سینما را به خدمت اسلام کشید. انسان در عمق وجود خویش دارای فطرتی الهی است ژرف و دیرپا و جذبهای بسیار قدرتمند از درون او را به جانب حقیقت یگانه عالم میکشاند... و هنر باید جوابگوی این جذبههای الهی باشد، نه حدیث نفس، نه وسیله تفنن محض، نه تفرجگاه نفس اماره. تفاوت اساسی فیلم «افق» نیز با دیگر فیلمهای جنگی امسال در همین جاست که مقصد آن ایجاد تحول عمیق فطری در انسانها نیست. «افق» خواسته است که وسیلهای برای تفنن مخاطبان سطحی و آسانپسند باشد و این هدف والایی نیست؛ گذشته از آنکه تاریخ جنگ نیز با این قهرمانپروریها مخدوش میشود و عملیات کربلای سه تبدیل میشود به ملقمه در هم جوشی از فیلمهای هالیوودی، سینمای فردین و دیگر ستارگان...، اما با پرسو ناژهایی که مردانش لباس بسیجی پوشیدهاند و زنانشان چادر شرمن و مقنعه سفید. چه ضرورتی برادر «ملاقلی پور» را وا داشته است که پای در این راه بگذارد» همان شجاعتی که که از عروس فیلم مناقشهبرانگیز «عصر بعد از جنگ» و «از کرخه تا راین» روایتی از مخالفان و موافقان دفاع مقدس حمایت میکند، مسیر افق را در جهت جنگِ انسانساز نمیداند و به این فیلم نهیب میزند و مقابل هامون مهرجویی میایستد و انسان واله و شیدای او را نقد میکند.
اگر سیدمرتضی زنده بود
با چنین گذشتهای اگر آوینی در قید حیات بود، همانگونه که همچنان بر روایتهای کلیشهای از حماسه خرده و مقابل سیاهسازان سنگر میگرفت، حتما روایتهای سینمایی درباره منافقین در «ماجرای نیمروز» و «ایستاده در غبار» مهدویان را میستود و از «موقعیت مهدی» حجازیفر تمجید میکرد همانگونه که از سینمای اجتماعی و محکمی که تلخ باشد، اما ذلیل نه، دفاع میکرد و در عین حال حتما از مدافعان حرم، روایت فتحی دیگر میساخت. چه دوربینی بهتر از دوربین آوینی میتوانست حماسه حاج قاسم و یارانش را ثبت کند؟ چهقدر حیف که آوینی نبود و آن روایت فتح بزرگ را نساخت.
زبان آوینی مقابل روشنفکران مدعی دور از مردم و جامعه همچنان تیز و تند بود و مقابل کارگردانهای ملی که فرم و سینما را میفهمند، جز حمایت نبود همانگونه که گذشته این را نشان میدهد و البته گروهی از سوپرانقلابیها همچنان او را مینواختند و یا وسط لحافی میخوانندش یا مذهبی صورتی یا چنین و چنان.
روشنفکری انقلابی آوینی نه فقط در قامت اصلاح اجتماعی و دانش هنرمند که از سلوک فردی آغاز و به قله تقوا و زهد شخصی مرگ آگاهی میرسید و برعکس روشنفکرانی، چون هدایت، همینگوی و دیگرانی از این دست در اوج معنا و با شهادت به پایان رسید؛ آن چیزی که عاشقانه دوستش میداشت عاقبت نصیبش شد و اگر امروز هم بود همچنان طلبش میکرد، چراکه این جمله او همچنان در قله حماسه و عرفان قرار دارد؛ «در عالم رازی است که جز به بهای خون فاش نمیشود.»
منبع: صبح نو
انتهای پیام/ ۱۳۴