گروه استانهای دفاعپرسـ «غلامرضا بنیاسدی» پیشکسوت دفاع مقدس؛ در میان مردم زندگی میکنند. معمولی مثل دیگران. آمد و شدشان به چشم کسی نمیآید. حضورشان گاه از چشم پنهان میماند چنان که غیبتشان هم توجه کسی را برنمیانگیزد. بیشتر ما آدمها در این قاعده تعریف میشویم.
هستیم در سطور عادت روزگار. اما گاه از میان همین آدمهایی شبیه ما، آدمهایی قد میکشند که روزگار، ذکر نام و احیای یادشان را عبادت میبیند. در عبادتی چنین است که میفهمیم آنان در عبودیت به چنان مقامی رسیدهاند که عبادت، در جانشان هزار چراغ روشن کرده است تا کوچههای ذهن و خیابانهای زمین را روشن کنند. آن وقت است که به این نتیجه میرسیم که برخی آدمها، ذخیره خدایند برای یک موقعیت خاص. خدا آنان را در آب و نمک خوابانده تا در روزگاری که طعم زندگی برای گروهی از مردم به هم میریزد، عطر بدهد به فضا.
آقا سید علیاکبر ابوترابی در این شمار، جایگاهی بلند مرتبه داشت. مردی که هم به دانش دین و هم به سیره اخلاقی، «حجتالاسلام» بود برای «مسلمین». این را مسلمانانی که در بند اشقیا بودند بیش از همه درک کردند.
او در اردوگاههای دشمن، یک «خمینی» بود برای کسانی که به ولایت روحالله ایمان داشتند. نگاهش، رفتارش، کلامش، برهان قاطع بود برای آزادگان تا رفتار خود را به حکمت او تراز کنند. او هم این تراز را از امام خویش فراگرفته بود. این را از آزادگان، بارها، شنیدهام که اگر آقای ابوترابی نبود، خیلیها شاید میبریدند. او بود که با تدبیر ملهم از آموزههای دینی هم ما را پای کار نگه داشت. او بود که گاه حتی دست عراقیها هم به دامنش بود برای رستگاری.
سید، میتوانست تحصیل در رشتههای مختلف را پی بگیرد. حتی امکان تحصیل در آلمان هم برایش فراهم بود اما او باید میماند تا خود به المانِ استقامت تبدیل شود. خدا او را برای نقشی چنین ذخیره کرده بود لذا راهش به حوزه علمیه و مشهد گره خورد. تا نجف هم امتداد یافت تا نیوشای انوار پر شهدی باشد که از کاریز اندیشه بزرگان دین میجوشید. او به شان روحانی، جایگاهی محترم داشت اما جنگ او را از وادی اجتهاد تا میدان جهاد کشاند تا در کنار شهید چمران، بندگی را در ساحتی سرخ معنا کند. اسارت در ۲۶ آذر ۱۳۵۹ هم نه تنها او را از پا نینداخت که باعث شکفایی او شد. در این فصل سرد و سخت او گرمای مهر و نماد امید آزادگان بود. اردوگاه به اردوگاه میگشت، شکنجه میشد اما فرزندان غریب وطن را پدری میکرد. پایان اسارت اما او را در نقطه آغازی نو قرار داد تا در کنار نقش راهبردی برای آزادگان، در عرصه سیاست هم آزادگی را معنا کند. تا آخر هم بر سر پیمان خویش ماند.
سرانجام نیز در مسیر زیارت حرم علی بن موسی الرضا (ع) به همراه پدرش؛ سید عباس ابوترابیفرد، بر اثر سانحه رانندگی در ۶۱ سالگی دعوت حق را لبیک گفت و میهمان همیشگی امام رضا شد. باری او ذخیره خدا بود برای فصلی که دشمن زرد میخواست اما او حتی شاخههای خشکیده را هم دگر باره سبز پوش و شکوفا میکرد.....
انتهای پیام/