دفاع‌پرس گزارش می‌دهد؛

اعتقاد نگهبان بعثی به نفس پاک اسرای ایرانی

غلامحسین کهن از آزادگان دوران دفاع مقدس در خاطراتی از روز‌های اسارتش در اردوگاه‌های رژیم بعث عراق به روحیه معنوی اسرا و بالا نگه داشتن این روحیه اشاره کرده است.
کد خبر: ۶۳۰۱۱۲
تاریخ انتشار: ۲۶ آبان ۱۴۰۲ - ۰۰:۱۳ - 17November 2023

.به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، غلامحسین کهن از آزادگان دوران دفاع مقدس در خاطراتی از روز‌های اسارتش در اردوگاه‌های رژیم بعث عراق به روحیه معنوی اسرا و بالا نگه داشتن این روحیه اشاره کرده و دو خاطره را روایت کرده است که در ادامه آن را می‌خوانید.

بچه ها، اردوگاه‌ها را با دعا‌ها و نیایشهایشان به حسینیه و مسجد تبدیل کرده بودند. اجرای مراسم عزاداری برگزاری احیاء شب‌های قدر و مجالس دعا، روز به روز به اراده خلل ناپذیر بچه‌ها می‌افزود. چه بسا که به خاطر مزاحمت‌های نگهبان‌های عراقی بچه‌ها مراسم دعا را برای نیمه‌های شب و یا نزدیکی اذان صبح می‌گذاشتند. حتی سعی می‌کردند غسل‌های مستحبی علی الخصوص غسل جمعه را حتماً به جا بیاورند.

از جمله مسائل و آدابی که در اردوگاه‌ها بین اسرا بود، تغییر نام بچه‌هایی بود که از اسمهایشان دل خوشی نداشتند. با توافق بچه‌ها و آن بنده خدا که خواستار تغییر اسمش بود مجلس نام گذاری برپا می‌شد و اسم متین و با معنایی برای شخص انتخاب می‌شد؛ نام‌های بهرام، شهرام، بهمن، پرویز، کورش به مهدی حسین و محسن و دیگر نام‌های اسلامی تغییر می‌کرد. هر برادری که اشتباه می‌کرد و اسم قدیمی طرف را‌ می‌گفت برای تنبیه موظف بود ۱۰۰ صلوات بفرستد.

بچه‌هایی که اسم‌هایشان عوض می‌شد طی نامه‌ای اسم جدید خود را برای خانواده‌هایشان می‌نوشتند و بچه‌ها با این کارهایشان فضای تاریک و غیر معنوی اردوگاه را به نور اسلام و معنویات، روشنی می‌بخشیدند.

یکی از نگهبان‌های عراقی به نام «حمزه»، که برای باز کردن در آسایشگاه بالایی رفته بود، با بد و بیراه وارد آسایشگاه شد. با عتاب به علی گفت: «قفلها خراب شده. اگر در آسایشگاه بالا باز نشه، شما هم حق بیرون رفتن نخواهید داشت.»

-تمام قفلها سالمه!

سرباز عراقی با عصبانیت فریاد زد: «یعنی من دروغ می‌گم. نیم ساعته که با قفل‌ها ور می‌رم اما باز نمی‌شند بیا برو ببینم می‌تونی قفل را باز کنی یا نه؟» بعد دسته کلید را کوبید زمین. علی دسته کلید را برداشت و رفت طبقه دوم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که اول همهمه بچه ها و بعد صدای پایین آمدن آنها از پله ها شنیده شد. بعد علی با لبخند
وارد شد.

-بیا حمزه قفل‌ها باز شد.

حمزه دهانش باز مانده بود. به بچه‌هایی که داشتند پایین می آمدند نگاهی کرد و بعد :گفت «والله علی العظيم. تو دعا خواندی و قفل‌ها باز شد والا من این همه سعی کردم .... » و این تنها موردی نبود که، عراقی‌ها به نفس پاک و دعای بچه ها اعتقاد پیدا کرده بودند.

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار