خاطرات جبه و جنگ(34)

ابتکاری برای پنهان کردن خودکار در زندان

از ساعت هشت صبح تا ظهر مشغول کار بودیم و در این بین من یک خودکار برداشتم و در جوراب پاى چپم گذاشتم، غافل از این که یکى از سربازان عراقى مرا زیر نظر داشته است.
کد خبر: ۶۷۶۲۰
تاریخ انتشار: ۰۵ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۶:۳۱ - 25January 2016

ابتکاری برای پنهان کردن خودکار در زندان

به گزارش فضای مجازی دفاع پرس، یک روز صبح من و یکى دیگر از برادران که اهل نجف آباد بود، داشتیم با هم قدم مى زدیم که یکى از سربازان عراقى ما را صدا زد و وقتى به طرفش رفتیم، ما را به طرف مقر فرماندهى راهنمایى کرد. به آن جا که رسیدیم، گفت: این محوطه را تمیز کنید.

در همین اثنا چشممان به خودکارهایى افتاد که روى میزى قرار داشت. با خود فکر کردیم هر چقدر از ما کار بکشند، مى ارزد به شرط این که بتوانیم از این خودکارها براى بچه ها به ارمغان ببریم (در آن جا از خودکار استفاده هاى زیادى مى شد، نظیر نوشتن دعا، تکثیر آیات قرآن، انجام تکالیف درسى و...) پس، بى درنگ شروع کردیم به نظافت.

از ساعت هشت صبح تا ظهر مشغول کار بودیم و در این بین من یک خودکار برداشتم و در جوراب پاى چپم گذاشتم، غافل از این که یکى از سربازان عراقى مرا زیر نظر داشته است.

به هر حال، وقتى نظافت تمام شد، ما خوشحال بودیم از این که هر کدام توانسته ایم خدمتى هر چند ناچیز به بچه ها بکنیم. اما ناگهان سه سرباز عراقى که در کنار محوطه ایستاده بودند، به من اشاره کردند به نزدشان بروم. در مقابلشان که قرار گرفتم، پرسیدند: خودکار کجاست؟

گفتم: کدام خودکار؟

سربازى که برداشتن خودکار را دیده بود، به پاى من اشاره کرد.

در آن لحظه دنیا پیش چشمم تیره و تار شد، زیرا که از صبح تا ظهر کار کرده و خسته شده بودیم براى هیچ. از طرف دیگر، اگر خودکار را پیدا مى کردند، شکنجه و زندان از تبعات حتمى آن بود. پس، باتوکل به حضرت حق با حالتى که وصف شدنى نیست، فقط توانستم آیه کریمه «وجعلنا من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سداً فاغشیناهم...» (۱) رااز مقابل دیدگانم بگذرانم، آن هم با حالتى که در عمرم فقط یک بار آن حالت به من دست داد.

در همین بین، یکى از سربازان عراقى خم شد و در جورابم شروع به جست وجو کرد ولى چیزى نیافت، در حالى که خودم از بالا خودکار را مى دیدم. سرباز عراقى گفت: نیست.

سرباز اولى گفت: لابد در آن یکى جوراب است.

آن جوراب را هم تفتیش کرد ولى خودکارى نیافت. پس، دو سرباز دیگر غرولند کنان رفتند و آن دیگرى هم از پى آنان رفت و من نیز در حالى که مکرر شکر و ثناى حضرت حق را مى گفتم، خود را به در مقر رساندم و از آن جا خارج شدم. سپس خم شدم و خودکار را برداشتم و دوان دوان خودم را به آسایشگاه رساندم و آن را پنهان کردم.

راوی: آزاده قادر آشنا

نظر شما
پربیننده ها