خاطرات جبهه و جنگ(40)

جشن تولد عراقی ها برای یک اسیر

اول فروردین سال ۶۳ و آغاز سال نو و عید نوروز رسید. در این روزها، چون عراقی‌ها بر سخت‌گیری و حساسیت خود افزوده بودند، هیچ‌گونه مراسمی برگزار نمی‌کردیم.
کد خبر: ۶۸۸۵۳
تاریخ انتشار: ۱۳ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۳:۰۷ - 02February 2016

جشن تولد عراقی ها برای یک اسیر

به گزارش فضای مجازی دفاع پرس، اول فروردین سال ۶۳ و آغاز سال نو و عید نوروز رسید. دراین روزها، چون عراقیها بر سختگیری و حساسیت خود افزوده بودند، هیچگونه مراسمی برگزار نمیکردیم.

 آن روز نیز دو سرباز عراقی مشغول تفتیش آسایشگاه ما شدند. ما در بیرون آسایشگاه در صف آمار نشسته بودیم. مدتی که گذشت. دو سرباز عراقی از آسایشگاه بیرون آمدند و گفتند کسی که جایش در زیر ستون آخر، در وسط آسایشگاه است بیرون بیاید. با شنیدن این جمله جا خوردم. چون آنجا، جای من بود. اما من چون هیچ چیز ممنوعهای نداشتم، هیچ پاسخی ندادم. بقیه بچهها هم جوابی ندادند.

 سربازان عراقی که عصبانی شده بودند، تقاضای خود را دوباره تکرار کردند و گفتند که پس از اتمام تفتیش، هر کس باید سر جای خود برود و آن وقت ما آن شخص را پیدا کرده و عقوبت سختی در انتظار او خواهد بود. باز هم پاسخی ندادم. اما در این لحظه یادم آمد، هنگام بیرون آمدن از آسایشگاه، یکی از دوستان که جایش کمی آن طرفتر از من بود، مقداری کاغذ سفید، زیر سیمخارداری که به دور ستون برای آویزان کردن لباسهایمان بسته بودیم، گذاشته بود. گویا وقتی که سربازان قصد گشتن لباسها را داشتهاند این کاغذها را از زیر سیم های خاردار رها شده و روی جای من افتاده بودند و عراقی ها گمان کرده بودند که اینها مال من است.

 به هر حال امیدوار بودم که سربازان عراقی تا پایان تفتیش، وعده خود را فراموش کنند. اما وقتی که به داخل آسایشگاه رفتم، دیدم که یکی از سربازان بر بالای جای من ایستاده است و منتظر آمدن من میباشد. ابتدا وانمود کردم که اینجا جای من نیست و مدتی در آسایشگاه پرسه زدم. اما هنگامی که همه در جای خود قرار گرفتند، ناچار شدم که خود را معرفی کنم بنابراین سر جای خود رفته و پتوهایم را مرتب کردم. سرباز عراقی بلافاصله گفت: پس این جای توست؟ گفتم: آری، ولی کاغذها مال من نیست.

 هر دو سرباز عر اقی مرا به بیرون از آسایشگاه بردند. گویا آن روز اجازهی کتک زدن بچهها را به صورت علنی نداشتند. چون مرا به داخل محوطه حمام ها بردند. بعد شیلنگ آبراه های زیر ظرفشویی را بیرون آورده و شروع به زدن کردند. برای اینکه صدای من به بیرون نرود، درب حمام را بستند و برای اینکه عقدههای خود را بیشتر خالی کنند و من درد بیشتری را تحمل کنم، دستور دادند تا پولیور خود را دربیاورم. فقط زیرپوش نازکی به تن داشتم و ضربات پیاپی شیلنگ، تمام پشت و کمرم را سرخ و کبود کرده بود. من فریاد میزدم و از درد به خود میپیچیدم. زیرا هنوز جای زخم هایی که سه روز پیش بر اثر کابل های آنها بر بدنم ایجاد شده بود، خوب نشده بود.

البته ناگفته نماند که ضربات آنها چون با شیلنگ های تو خالی زده میشد، نسبت به کابل درد چندانی نداشت. اما فقط برای اینکه رهایم کنند، داد و فریاد به راه انداخته بودم. بدینترتیب، عراقی ها عید نوروز را به من تبریک گفتند. ضمناً آن روز، روز تولد من هم بود.

راوی آزاده: عبدالحمید اکبرنیا

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار