به گزارش خبرنگار دفاعپرس از خراسان شمالی، سردار «محمدحسین عسگرزاده» در سال ۱۳۴۰ در شهر گرمه از توابع خراسان شمالی متولد شد. در دوره خردسالى نماز و قرآن را نزد پدر «ایوب عسگرزاده» آموخت.
تحصیلات ابتدایى و راهنمایی را در شهر گرمه به اتمام رساند. به مدرسه و تحصیل علاقه فراوان داشت. تکالیف مدرسه را با عشق و علاقه انجام مىداد. در اوقات بیکارى در امور کشاورزى و دامپرورى به خانواده کمک مىکرد. سپس براى گذراندن دوره دبیرستان به مشهد رفت و در سال ۱۳۵۹ موفّق به اخذ دیپلم شد.
از دوران نوجوانى به علّت جو مذهبى خانواده، تغییر و تحوّل در ایشان احساس مىشد. چون مداح اهل بیت بود، بیشتر به مطالعه آثار مذهبى، کتابهاى اشعار مداحى به خصوص کتابهاى اخلاقى شهید دستغیب میپرداخت. در بیرون از منزل در بسیج فعالیّت چشمگیر داشت و با سپاه پاسداران در گشتهای شبانه همکارى مىکرد. همچنین به علّت فعالیت زیاد و اخلاق حسنه از محبوبیت خاصى برخوردار بود.
از طریق کنکور وارد تربیت معلم مشهد شد و حدود یکسال در آنجا به تحصیل مشغول بود. فردى فوقالعاده فعال و پرتلاش بود و از مؤثرترین بنیانگذاران انجمن اسلامى و بسیج تربیت معلم مشهد به شمار مىرفت. همزمان با تحصیل در تربیت معلم، به مدت یک سال در کردستان - آن هنگام که گروهکهاى ملحد و منافق بر آن منطقه حاکمیت داشتند - مشغول خدمت بود و با تلاش و توان فوقالعاده و ایثار تمام، در جبهههاى کردستان از جمهورى اسلامى دفاع کرد و به تنهایى درگیریهاى زیادى با دموکراتها و دیگر گروهکها داشت.
وقتى از جبهه باز میگشت در اکثر مراسم و برنامههاى مذهبى شرکت میکرد و یکى از مخالفین جریانهاى منافق و لیبرال بود و در افشاى مواضع آنها و نیز لو دادن منافقین کوشش زیادى کرد. به همین دلایل نیروى شناخته شدهاى در مبارزه علیه کفر و نفاق در صحنه هاى مختلف بود. به طورى که در زمان حاکمیت بنى صدر و به علت دفاع از سنگر انقلاب و دولت مکتبى - شهید رجایى - در صحن مطهر على بن موسى الرضا (ع) توسط دار و دسته چماقداران مورد ضرب و شتم قرار گرفت که شدت آن به اندازهاى بود که ساعتها در حال اغما و بیهوشى به سر برد.
سردار شهید عسگرزاده به علت احساس ضرورت حضور در جبههها، در سال دوم تربیت معلّم ترک تحصیل کرد. خدمت نظام را در سپاه پاسداران در منطقه کردستان گذراند و به دلیل ایمان و عشق زیاد به امام (ره) و انقلاب، از سوى سپاه پاسداران دعوت به استخدام شد و به دنبال آن رهسپار جبهههاى نبرد حق علیه باطل شد. در عملیات رمضان در گردان سیف اللّه به خدمت مشغول و در شکستن خط دشمن جزء اولین افراد بود که در همانجا از چندین ناحیه مورد اصابت ترکش نارنجک قرار گرفت و مجروح شد.
پس از بهبودى به جبهه بازگشت و در گردان ولى اللّه مدتى در جبهههاى جنوب مشغول خدمت شد و بعد از مدتى به جبهه غرب رهسپار شد. در سومار هم بر اثر فرود آمدن گلوله خمپاره روى سنگر، از ناحیه کمر به شدت آسیب دید که منجر به شکستگى و جابهجایى یکى از مهرهها و آسیب به نخاع شد. او با وجود اینکه بهبودى پیدا نکرده بود. به جبهه باز گشت و در عملیات والفجر مقدّماتى و در والفجر ۱ عاشقانه جنگید و کوشش کرد تا رضاى خدا را کسب کند. در جبهه حالات روحانى و عرفانى خاصى داشت گویى بارقههایی از نور الهى در روح و روان او متجلى گشته و او را از خود بیخود کرده بود. آتش عشقش چنان شدید بود که با وجود درد شدید در ناحیه کمر و شکستگى مهره و آسیب نخاعی و مخالفت مسئولان از شرکت وى در عملیات، باز دلش طاقت نیاورد و قدرت تحمل دورى از دیار عاشقان را نداشت. در تمام مدّت فکر و ذکرش شهادت و نگریستن به وجه اللَّه بود.
سردار شهید محمّدحسین عسگرزاده میگوید: «در قرارگاه هر شب دعاى توسل را در جایى دور از قرارگاه و ساکت کنار رودکارون اجرا میکردیم. سعادت نصیب من شد که در این مجالس نوحهاى بخوانم. در یکى از شبها بود که رفته بودیم داخل یک گودال و مشغول خواندن دعاى توسل بودیم، به قسمت توسل به امام زمان (عج) که رسیدیم برادران یا مهدى ادرکنى میگفتند و همگى سینه میزدند و یک شور و حال دیگر بر جلسه حکمفرما بود. تا اینکه یکى از برادران پاسدار با بلندگو داد زد که آقا آمد و در مجلس ما شرکت کرد. در همان لحظه وقتى من از پایین گودال به بالا نگاه کردم، فردى را با لباس سیاه دیدم که به طرف ما میآمد و دستش را نیز بلند میکرد و تکان میداد. وقتى این برنامه را دیدم بدون تأمل حرکت کردیم، ولى وقتى رسیدیم آنجا کسى نبود. بعد از این کار تمام برادران در بیابان سرگردان بودند و داد میزدند مهدى بیا، آقا بیا. زمزمه کردند و ناله میزدند و دنبال فرماندهشان میگشتند. بالأخره در آن شب عدهاى از برادران آقا را همراه با حضرت زهرا (س)، عدهاى نیز امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) دیده بودند و این عادىترین شکل حضور امام زمان (عج) در جبههها است.»
محمّد حسین به ازدواج، چون سایر مسائل از دید مذهبى نگاه میکرد و به مصداق حدیث: «ازدواج نصف دین را حفظ میکند.» تصمیم به ازدواج گرفت. او در بیست سالگى با خانم معصومه ذاکرجزئى ازدواج کرد که مدّت زندگى مشترکشان چهار روز بود. از ایشان فرزندى به یادگار نمانده است. در فاصله بین والفجر مقدّماتى و والفجر ۱ که بیشتر از ده روز نبود - ایشان به مرخصّى آمد و شرایط دامادیش را فراهم کرد و همسرش را به عقد خود در آورد. مراسم در کمال سادگى برگزار شد و برادر شهید عقد نامه را نوشت و خطبه عقد نیز توسط مرحوم حاج میرزا جواد آقاى تهرانى قرائت شد و ایشان یک نسخه کتاب دستنویس خطّى را به شهید هدیه دادند.
در والفجر ۱ بعد از شکستن خاکریز عراق، تنها کسى بود که پشت خاکریز رفت و آمد میکرد، آتش شدید و سنگین توپها، خمپارهها و کالیبر ۵۰ دشمن به بچّهها فرصت سربلند کردن را نمیداد، امّا محمدحسین دائم از این سر گردان به آن سر در حرکت بود و نیروها را به سوى اهداف هدایت میکرد. وقتى که عدهاى از نیروها در محاصره قرار گرفته بودند، به تنهایى به سوى آنها رفت و در حالى که هیچ کس انتظارش را نداشت، نیروها را از محاصره در آورد و با چهل اسیر برگشت.
محمّدحسین در عملیّات والفجر ۱ در ساعت هشت صبح در ۲۴ فروردین ۱۳۶۲ بر اثر اصابت تیر کالیبر ۵۰ دشمن به پهلوى راستش به شهادت رسید و پیکر پاکش در جبهههاى گرم خوزستان جا ماند.
شهید در وصیتنامهاش از خداوند میخواهد که شهادت او را باعث ایجاد یک تحول قرار دهد و واقعاً نیز چنین شد. شهادت ایشان چنان تحوّلى در محل زندگى و در بین دوستان ایجاد کرد که انتظار نمى رفت.
در فرازی از وصیّتنامه اش مینویسد: «خدایا! شهادتم را باعث ایجاد یک تحرّک و تحوّل در محل زندگیم قرار بده. تا حال که زنده بودم فرد مفیدى نبودم، شاید مرگ من هر چند ناچیز مؤثر باشد. بعد از شهادتم جنازه من به مشهد مقدّس منتقل شود و بعد از تشییع در مشهد مقدس و طواف در مرقد حضرت رضا (ع) که تیپ خدمتى من به اسم این امام عزیز است - به زادگاهم گرمه منتقل شود و بعد از تشییع در گورستان آنجا به خاک سپرده شود. از برادران عزیز دانشجوى تربیت معلّم میخواهم که راه شهیدان تربیت معلّم را به خوبى ادامه دهند و تقواى الهى را پیشه خود کنند و معلّمى خوب و متعّهد و پیامبروار براى جامعه اسلامى باشند و از خداوند بزرگ سلامتى و طول عمر براى رهبر عزیز - امام خمینى و پیروزى براى اسلام و مسلمین و نصرت براى رزمندگان و سعادت و سلامت براى امّت شهیدپرور را خواهانم.»
انتهای پیام/