این فصل را با من بخوان؛

فقط با گفتن یک کلمه از شکنجه خلاص می‌شد!

بعد از مشاهده آن اوضاع عراقی‌ها از احمد مترجم می‌خواهند تا علی را راضی کند به حضرت امام خمینی توهین کند تا از شکنجه رها شود. ولی او سر باز می‌زند و فقط لبخندی که تفسیر لبخندش، خود به تنهایی یک مثنوی عارفانه بود. او با همان لبخند به آن‌ها فهماند که از قبیله دیگری است که فهم و درک آن را ندارند. او از قبیله عشق بود. بالأخره او با لبخندش نوید پیروزی بزرگش در امتحان بزرگ الهی را می‌داد. امتحانی که حتی بزرگترین اصحاب رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلم همچون عمار یاسر نیز تاب تحملش را نداشتند. 
کد خبر: ۶۹۳۶۶۸
تاریخ انتشار: ۰۴ مهر ۱۴۰۳ - ۱۵:۰۲ - 25September 2024

فقط با گفتن یک کلمه از شکنجه خلاص می‌شد!گروه استان‌های دفاع‌پرس‌- «حسینعلی قادری» آزاده دفاع مقدس؛ مدال ارزشمند آزادگی امروز ما، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط متعلق به آزادگان نیست و سرمایه‌های ارزشمند این آب و خاک است که باید برای آیندگان به یادگار بماند و راز ماندگاریش انتقال آن به نسل‌های آینده و ثبت در تاریخ پر افتخار این سرزمین می‌باشد. پس بیاییم با هم «گذشته پر افتخار» خود را به «آینده‌ها» ببریم.

شکنجه علی قزوینی 

 بعد از مدتی که در قسمت زندان قلعه بودیم یک روز شروع به تفتیش اتاق‌ها کردند. نگهبان‌ها با دو سه نفر از بچه‌ها شروع به تفتیش وسایل کردند که در حین تفتیش تکه کاغذی از بین وسایل بچه‌ها بیرون افتاده بود.

بعثی‌ها بچه‌ها را به خط کردند و از مترجم که از بچه‌های خودمان بود خواستند که آن را بخواند.

نوشته داخل کاغذ شعر بسیار زیبا و پرمغزی بود و محتوایش درد دل اسرا بود که به صورت شعر روی یک تکه کاغذ نقش بسته بود.  

متن آن شعر به این شرح بود:

بسم رب المستعان دل را منور می‌کنیم
صبر و درد و رنج و الم را اینچنین سر می‌کنیم
گر نصیب ما نشد آن مرگ سرخ با شرف
در اسیری اینچنین غوغا و محشر می‌کنیم
گر بیازارند یاران را به درد روزگار
سر به چاه صبر چون سردار خیبر می‌کنیم
چون کفایت می ‌کند حب علی در راه حق
جان فدای تاری از موهای قنبر می‌کنیم
گر شود رخسارمان از ضربت سیلی کبود
یاد سیلی خوردن زهرای اطهر می‌کنیم
گر شود مهر خموشی مونس لب‌هایمان
نهضتی چون مجتبی فرزند حیدر می‌کنیم
نیمه شب‌گر بشنویم ناله وفریاد و آه
یاد یارب یارب موسی بن جعفر می‌کنیم
همچو زینب کز اسیریش سیه رو شد یزید
با اسیری چهره دشمن مکدر می‌کنیم
 
بعد از خواندن شعر، عراقی‌ها تعدادی از بچه‌ها را جدا کردند و بقیه اسرا را به داخل آسایشگاه فرستادند. نگهبان‌های بعثی کابل به دست آماده شکنجه بچه‌ها شدند. یکی از نگهبان‌ها گفت: «اگهر نویسنده این شعر خودش را معرفی کند ما کاری به بقیه نداریم والا همگی رو شکنجه می‌کنیم و حتی اجازه داریم چند نفرتون رو بکشیم.  

یکی از بچه‌ها که مسئول بند بود از آن‌ها وقت خواست تا کمی فکر کنیم. او هم رفت و ما را تنها گذاشت. بعد از رفتن او نادر که مسئول بند بود، رو به بچه‌ها کرد و گفت: «باید یکی خودش را فدای بقیه بکند و نوشتن شعر را به گردن بگیرد البته این را هم بداند که ممکن است سالم به آسایشگاه برنگردد و شهید شود» 

یکی از اسرای بی‌سر و صدا که به خاطر آرامش خاصش کمتر به چشم می‌آمد بلافاصله بلند شد و گفت: «من گردن می‌گیرم». او کسی نبود جز قهرمان دوران اسارت یعنی علی ناصحی‌فر (علی قزوینی پاسدار). 

او چون اهل قزوین بود به این نام معروف شده بود. صحنه‌ای که او دستش را به سرعت بالا برد تا رقیب دیگری برایش در این عملیات شهادت‌طلبانه پیدا نشود تا خود شکنجه شود و ما شکنجه نشویم به قدری باشکوه بود که تا سال‌های سال از خاطر نمی‌رود.  

این صحنه انسان را به یاد روزهای عملیات می‌انداخت که برای عبور از میدان مین بچه‌ها از هم سبقت می‌گرفتند. عراقی‌ها برگشتند و علی بی‌هیچ مقدمه و ترسی مسئولیت شعر را به عهده گرفت. عراقی‌ها او را بردند و بقیه را به آسایشگاه برگرداندند. 

هیچ صدایی از آن قلعه با چند صد اسیرش نمی‌آمد. دلهره و اضطراب امان همه را بریده بود. چرا صدای داد و فریاد علی نمی‌آمد؟ طبیعتاً بر اثر شکنجه باید داد و فریادی از او شنیده می‌شد. نکند در این مدت علی به شهادت رسیده باشد؟! گاهی صدای داد و فریاد بعثی‌ها می‌آمد. 

بعد از مدتی ناگاه صدای پایی در راه رو پیچید. با شدت درب آسایشگاه باز شد و یک بعثی داخل آمد و مترجم را با خودش به شکنجه‌گاه برد. 

حماسه‌ای دیگر از سربازان خمینی 

احمد مترجم اینطور صحنه را روایت می‌کند: صحنه‌ای که آن لحظه جلوی چشمانم ظاهر شد یک حماسه جاویدان از سرباز خمینی بود. صحنه‌ای که به یقین فرشتگان الهی لحظه‌لحظه‌هایش را با افتخار ضبط می‌کردند.  

نمایشی الهی که بازیگرش علی بود فرزند خمینی. پاهای علی را به چوب فلک بسته و دو نفر عراقی بالا نگه داشته بودند و با یک کابل برق سه فاز به پاهای علی می‌کوبیدند. آن قدر زده بودند که لایه‌های عایق کابل همگی باز شده بودند و سیم‌های مسی آن، ریش ریش و لخت شده بود. با هر ضربه کابل، سیم‌های مسی کف پای علی می‌نشست و خون بود که به اطراف می‌پاشید. پوست پاهای علی برآمده بود و ضربه‌های کابل بر گوشت واستخوان پایش می‌خورد و می‌چسبید و باز خون بود که به اطراف می‌پاشید. علی حتی یک بار هم ناله نکرد و فقط با همان آرامش همیشگی‌اش عراقی‌ها و شکنجه‌گرش را نگاه می‌کرد. تازه فهمیدم چرا در تمام این مدت هیچ صدایی نمی‌شنیدیم. شکنجه‌گر از سکوت علی به شدت به خشم آمده بود و با نامردی تمام بر پای علی کابل می‌زد. بعثی‌ها هم هر از چند گاهی عربده می‌کشیدند. تو گوئی این ضربات بر مغز آن‌ها وارد می‌شد نه بر کف پای علی قزوینی.

فقط با گفتن یک کلمه از شکنجه خلاص می‌شد!

بعد از مشاهده آن اوضاع عراقی‌ها از احمد مترجم می‌خواهند تا علی را راضی کند به حضرت امام خمینی توهین کند تا از شکنجه رها شود. ولی او سر باز می‌زند و فقط لبخندی که تفسیر لبخندش، خود به تنهایی یک مثنوی عارفانه بود. او با همان لبخند به آن‌ها فهماند که از قبیله دیگری است که فهم و درک آن را ندارند. او از قبیله عشق بود. بالأخره او با لبخندش نوید پیروزی بزرگش در امتحان بزرگ الهی را می‌داد. امتحانی که حتی بزرگترین اصحاب رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلم همچون عمار یاسر نیز تاب تحملش را نداشتند. 

پیروز میدان علی بود!

 علی با این استقامت و سکوت آرامش بخشش، لحظه‌لحظه به اضطراب و نگرانی بعثی‌ها و افسر آن‌ها که شاهد شکنجه‌اش بود را می‌افزود. همگی آن‌ها منتظر کلمه‌ای از علی بودند که اگر آن را می‌گفت خلاص می‌شد ولی او هرگز آن کلمه را بر زبان نیاورد. 

در آن لحظه احساس می‌کردی این علی است که با استقامتش بعثی‌ها را شکنجه می‌کند. اکنون وقتی علی را با عمار مقایسه می‌کنم می‌بینم عمار در زمان حیات برترین مخلوق عالم یعنی حضرت رسول صلى‌الله عليه‌وآله و سلم حاضر شد برای نجات از شکنجه‌اش چند کلمه بگوید، ولی علی قزوینی حتی بعد از رحلت امام خمینی حاضر نشد به ایشان بی‌احترامی کند. و چه نیکو امام بزرگوار ما فرمودند که امت ما از امت حضرت رسول (ص) برتر است. 

 این استقامت نتیجه داد و او پیروز این میدان بود، بدن کوفته شده علی را انداختن توی یکی از آسایشگاه‌ها و اعلام کردند این فرد ممنوع الملاقات است و هر کس باها ا تماس بگیرد و حرف بزند کتک خواهد خورد، ولی بچه‌ها توجهی نکردند و شروع کردن به مداوا و مراقبت از علی و مدت‌ها طول کشید تا خوب شد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار