گروه استانهای دفاعپرس- «حسینعلی قادری» آزاده دفاع مقدس؛ با آغاز ماه محرمالحرام تنها کاری که از دست عاشقان اباعبدالله علیهالسلام در اسارتگاههای عراق برمیآمد نشان دادن حزن و اندوه در چهره بود.
با توجه به جو خفقان و تنبیه و شکنجه هر روزه در سال اول اسارت و از طرفی وجود مسئولین آسایشگاه دستنشانده بعثیها و از طرفی ممنوع بودن هرگونه تجمع، نتوانستیم در دهه محرم عزاداری کنیم و در غربت و تنهایی فقط اشک ریختیم و مجبور بودیم بیصدا زیر پتو و در حالت درازکش گریه کنیم. چقدر گریهها را در درون خفه کردیم، چقدر عقدهها را فرو خوردیم، چقدر سکوت. چقدر مانع از شکستن بغضمان شدیم.
در سال دوم نیز در حد محدود تعداد افرادی که کنار هم بودند دور از چشم نگهبانان زیارت عاشورا میخواندند و بعضی از دوستان همینطور که کنار یکدیگر به دیوار تکیه داده بودند، نوحه یا مداحیهایی که بلد بودند آرام زمزمه میکردند.
محرم سال سوم اسارت بود. نمیشد محرم بیاد و شیعه باشی و کاری انجام نداد. از طرفی وضعیت کمی آرام شده بود و مسئولین آسایشگاه هم کمتر اذیت میکردند.
داخل آسایشگاه ۱۰ جدید بودم. شب عاشورا تصمیم گرفتیم همه عزاداری کنیم، آقای احمد فراهانی طلبه و بچه همدان زیارت عاشورا را حفظ بود. با تصمیم جمعی بعد از شام دور هم جمع شدیم و زیارت عاشورا خواندیم.
از طرفی خودمان را آماده کتک، شکنجه و زندان انفرادی کرده بودیم و یقین داشتیم که عاقبت خوبی نخواهد داشت ولی مگر خون ما از خون اهلبیت و اولاد امام حسین علیهالسلام رنگینتر بود.
شروع به قرائت زیارت عاشورا کردیم، نگهبان وقتی دید زیارت عاشورا میخوانیم شروع به داد و بیداد و تهدید کرد که همه را شکنجه میکند، اما هیچ کس توجهی به تهدیدات او نکرد، رفت و با چند نگهبان و مسئول اردوگاه آمد، اما کار انجام شده بود. مسئول اردوگاه تهدید کرد که صبح نتیجه کارتان را خواهید دید.
از طرفی میدانستیم که نگهبانان، شب به خاطر ترس از فرار اسرا وارد آسایشگاه نمیشوند بنابراین برای صبحی که معلوم نبود چه اتفاقی بیافتد خودمان را آماده کردیم.
صبح در آسایشگاه باز شد و حدود هفت هشت نفر نگهبان کابل به دست وارد آسایشگاه شدند حالا بزن که میزنی. ده دقیقه تا یک ربع ما را زدند و خوب از شدت کتک گرم شدیم، بعد همه را به خط کردند و گفتند افرادی که دیشب عزاداری کردند یک طرف بایستند، از کل آسایشگاه که ۱۱۰ نفر بودیم ۷۱ نفر اعلام کردند که ما در عزاداری حضور داشتیم و بعد بعثیها به بقیه اسرا گفتند بیرون بروید.
یک وقت دیدیم یکی را با ضرب و شتم داخل آسایشگاه آورند، آمارمان شد هفتاد و دو نفر، هنوز که هنوزه از آن عدد ۷۲ نفر (به عدد شهدای کربلا) احساس آرامش دارم.
بعد از ۳۵ سال خیلی خاطره شیرینی بود. آن کتکها و شکنجهها یک طرف ولی این آمار ۷۲ نفر و آمدن نفر هفتاد و دوم که ابتدا بیرون رفته بود و بعد پشیمان شده بود و به نگهبان گفته بود من هم عزاداری کردهام!
دوباره ما را زدند. بعد از آوردن نفر آخری، دو مرتبه شروع به کتکزدن ما کردند. نمیدانم چقدر طول کشید ولی خوب که خسته شدند گفتند سرها به سجده! دستها هم به پشت! هیچ کس حق ندارد تکان بخورد تا هر وقت که ما گفتیم!
هفت هشت ساعت سجده بودیم. از صبح ساعت ۸:۳۰ که شروع شد تا غروب سجده بودیم. در این مدت نه آبی، نه غذایی، نه بیرونی، نه دستشویی و کسی هم حق نداشت تکان بخورد. گاهی از شدت درد و بیحس شدن دست و پا میافتادیم دوباره ما را بلند میکردند. یک سجده هفت هشت ساعتی را تجربه کردیم. غروب شد سجده تمام شد یک شب دیگر را بدون آب و غذا گذراندیم.
روز بعد تعدادی از بچهها را جدا کردند و به سلول انفرادی بردند از جمله آقای فراهانی که زیارت عاشورا را خوانده بود.
سه چهار روزی شکنجهها ادامه داشت. زمانی که شکنجه میشدیم این طور تداعی میکردیم که در حال زنجیر زدن و عزاداری هستیم، به اصطلاح هیئتیها یک زنجیرزدن خیلی با حال که تا عمق جان احساس میشد. خیلی شیرین و دلچسب بود. بخصوص که اولین محرمی بود که به این خوبی عزاداری کردیم و بجای زنجیر زدن کابل خورده بودیم.
چند روزی که گذشت من و دو نفر دیگر را به سلول انفرادی بردند و اسرایی که قبلا انفرادی بودند را به آسایشگاه آوردند و بدین ترتیب سلول انفرادی را هم چشیدیم. آن سال محرمی خاطرهانگیز برایمان رقم خورد. انشاءالله که ارباب از ما بپذیرد؛ و شفاعتمان کند.
انتهای پیام/