شهید رحیم‌پور در قدس چشم به راه ماست

این حجله ممکن بود عکس‌های بیشتری را قاب بگیرد، الله‌وردی رحیم‌پور هم ممکن بود تنها شهید غیرنظامی حمله اسرائیل نباشد اگر رشادت‌های جوانان کشورمان نبود، اگر آن سامانه پدافند هوایی قدرتمندمان در آسمان ایران چتر نمی‌شد.
کد خبر: ۷۰۱۵۹۰
تاریخ انتشار: ۰۷ آبان ۱۴۰۳ - ۱۸:۳۶ - 28October 2024

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، معراج، شمیم شاخه‌های زیتون را دارد و عطر حرم شریف مسجدالاقصی را. مهمان و مسافر این بار معراج‌الشهدا، شهید راه قدس است، الله‌وردی رحیم‌پور، تنها شهروند غیرنظامی‌ای که در حمله اخیر اسرائیل به ایران به مقام شهادت نائل شد. نگهبان شرکت پیمانکاری بود و متولد تکاب استان آذربایجان غربی. تازه سن و سالش به ۵۰ رسیده بود که موشک‌های اسرائیلی او را به آرزوی دیرینه‌اش رساندند و شهید شد. عکسش نشسته در حجله معراج شهدا، جایی که تصویر خوبان عالم قاب گرفته می‌شود و پیشوند بهشتی شهید به اسم‌ها پیوست می‌شود.

شهید رحیم‌پور در قدس چشم به راه ماست

با خودم فکر می‌کنم این حجله ممکن بود عکس‌های بیشتری را قاب بگیرد، الله‌وردی رحیم‌پور هم ممکن بود تنها شهید غیرنظامی حمله اسرائیل نباشد اگر رشادت‌های جوانان کشورمان نبود، اگر آن سامانه پدافند هوایی قدرتمندمان در آسمان ایران چتر نمی‌شد، اگر سرگرد سجاد منصوری، استوار مهدی نقوی، سرگرد جهان‌دیده، استوار شاهرخی‌فر و مردانی، چون آنها نبودند.

هر شهید که پایش را در معراج‌الشهدا می‌گذارد برگی از مقتل را با پیکرش روایت می‌کند، مثلاً شهید پاشاپور روایت سربریده اباعبدالله علیه‌السلام را برایمان خواند، شهید محمدحسین حدادیان، با زخم‌های تن مرثیه‌سرای علی‌اکبر شد، دستی که از علی‌امرائی شهید مدافع حرم به وطن برگشت روضه مجسمی از دست‌های بریده حضرت عباس بود. الله‌وردی رحیم‌پور، اما آمده تا برگ‌های وداع حضرت زینب سلام‌الله‌علیها با برادر را برایمان مجسم کند.

آشفتگی و بی‌تابی خواهر و لحظات آخری که خانم رحیم‌پور کنار تابوت برادر می‌گذراند ناخودآگاه دل همه حاضران را به کربلا می‌کشاند، روضه‌خوان هم برای دل‌هایمان زمزمه می‌کند: «خداحافظ‌ای جوانی زینب...» هم‌کلام خواهر شهید که می‌شوم این وداع خواهر و برادری کربلایی‌تر می‌شود، مخصوصاً آنجا که می‌گوید: «غیر از او کسی را نداشتم، نه پدرم در قید حیات است نه مادرم، همین یک برادر را داشتم. برادری که تنها پشت و پناهم بود.» آرام‌تر که می‌شود میان گریه‌هایش از شهید برایم می‌گوید: «اصلاً فکرش را نمی‌کردم چنین اتفاقی بیفتد، برادرم چند ساعت قبل از حمله با من تماس گرفت و چنددقیقه‌ای صحبت کرد و حالم را پرسید. مظلوم بود و مظلومانه هم شهید شد. خیلی بامحبت و مهمان‌نواز بود.» نگاهش را از من می‌گیرد و رو می‌کند به برادرش: «عزیزتر از جانم، من هر وقت می‌اومدم جلوی پام بلند می‌شدی به استقبالم می‌اومدی، حالا چرا بلند نمیشی برادر؟! پاشو خواهرت اومده.»

پای صحبت‌های اقوام و آشنایان که می‌نشینم همه از خوش‌رویی او می‌گویند از لبخند‌های مادام‌العمری که روی صورتش حکاکی شده بود. از مهمان‌نوازی و خانه‌ای که همیشه وعده‌گاه دورهمی‌های اهل فامیل بود. یکی از اقوام همسر شهید می‌گوید: «امکان نداشت کوچک‌ترین مشکل شخصی یا مالی برای یکی از اعضای فامیل پیش بیاید و آقای رحیم‌پور کمکش نکند. بسیار دلسوز و خانواده‌دوست بود.» پای تابوت شهید راه قدس، شانه‌های کوچک دخترکی آرام تکان می‌خورد و زیر لب نجوا می‌کند بابا. یلدا دختر ۱۱ساله شهید رحیم‌پور است.

دختری که عشق و علاقه پدر به او زبانزد فامیل است. خاله‌اش می‌گوید: «تک دختر بود و ته‌تغاری، آقای رحیم‌پور هم مثل پروانه دورش می‌چرخید. خیلی او را دوست داشت. همین چند هفته پیش روز جهانی دختر، فامیل را دور هم جمع کرد و برای دخترش جشن گرفت. با همان چیزی که در توانش بود دخترش را در ناز و نعمت بزرگ کرد.» چشم‌های بی‌رمق دخترک روی عکس بابا ثابت مانده، شاید هم هنوز رفتن او را باور ندارد. بابا هیچ‌وقت نمی‌گذاشت یک قطره اشک هم بریزد، تا بغضش می‌گرفت و ناراحت می‌شد. بابا بغلش می‌کرد، قربان‌صدقه‌اش می‌رفت و تا یلدا نمی‌خندید هم دست‌بردار نبود، حالا، اما سیل اشک صورتش را می‌شست دیگر بابایی نبود که بگوید: «یلداجان قاداین آلیدم آغلاما، یلدا جان قربونت برم گریه نکن.»

روز جمعه آقای رحیم‌پور مثل همیشه از خانواده خداحافظی کرد و به محل کار رفت، شنبه صبح خانواده آقای رحیم‌پور منتظر بودند طبق معمول صدای چرخیدن کلید بابا را در قفل خانه بشنوند و به خانه برگردد، اما بابا دیر کرده بود. ساعت‌ها بعد بود که متوجه شدند اسرائیل به ایران حمله کرده است و پدر شهید شده. البته شهادت آقای رحیم‌پور برای همسرش و خانواده‌اش آن‌چنان هم غیرمنتظره نبود.

اعظم رنجبر همسر شهید می‌گوید: «گاهی می‌پرسید اعظم اگر من شهید بشم شما چی‌کار می‌کنید؟! بعضی وقت‌ها هم می‌خواست برایش دعای شهادت بکنم. دوست نداشت همین‌طوری برود، دلش می‌خواست عاقبتش ختم به شهادت بشود و برای همین هم شهیدانه زندگی کرد برای همین هم در این چندسال زندگی از او بدی ندیدم. شب قبلش چندباری تماس گرفت و حالمان را پرسید و صحبت کرد.

صبح منتظرش بودم که بیاید، اما خبر شهادتش را برایم آوردند.» وقت رفتن فرارسیده، خداحافظی می‌کنم و راه حیاط معراج‌الشهدا را پیش می‌گیرم، قبل از رفتن دوباره به‌عکس لبخند شهید الله‌وردی نگاه می‌کنم، به مردی که حالا در بیت‌المقدس ایستاده و منتظر ماست. منتظر روزی که نابودی اسرائیل را جشن می‌گیریم، خودمان را به قدس می‌رسانیم و سجاده پهن می‌کنیم برای اقتدا به صاحب‌الزمان عجل‌الله تعالی فرجه الشریف. به‌یقین آن روز نزدیک است و خون الله‌وردی و الله‌وردی‌ها و آه دخترکان‌شان دامن‌گیر صهیونیست‌ها خواهد شد. 

منبع: فارس

انتهای پیام/ 112

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار