به گزارش دفاع پرس از مشهد، این اثر مجموعهای است از خاطرات شهدای خراسان؛ هفتاد خاطره متفاوت و مشابه. متفاوت از آن منظر که هر کدام مربوط به یکی از شهدای خراسان است و مشابه به لحاظ آنکه در تمامی این خاطرات، هر شهید به طریقی ارتباطی با حرم مطهر رضوی و امام رضا(ع) داشته است. به برکت نام و مقام امام رضا(ع) و برای ایجاد نظم بیشتر در نوشته، خاطرات را به هشت قسمت تقسیم میکنیم.
خاطره چهل و یکم : «دعا زیر باران»
راوی این خاطره، خیرالنساء کوهستانی، مادر شهید عباس رحیمیان است. عباس و مادرش داخل صحن حرم مطهر رضوی نشسته و دعای کمیل میخوانند که باران شروع به باریدن میکند. با صلاحدید عباس، همانجا میمانند و دعایشان را تمام میکنند.
خاطره چهل و دوم:
«درست به یاد دارم روزی را که شهید کاوه در مشهد تشییع میشد.
...میان جمعیت پسرم علی با لباس فرم سپاه ایستاده بود. ...در آن شلوغی او را گم کردم». وقتی از حرم برگشتیم، با او صحبت کردم. گفت: «... منم دوست دارم مثل شهدا با عزت و افتخار در حرم تشییع بشم». مدتی از شهادت کاوه نگذشته بود که علی هم طبق گفته خودش خیلی زود شهید شد و برایش تشییع جنازه باشکوهی برگزار کردند.
قدسیه مغینی، مادر شهید علی دولو
«اشکی نریز»
با پسرم برای تشییع جنازه شهدا به حرم رفتیم. وقتی تابوتش را میبردند تا طواف بدهند، صدایش در گوشم پیچید «با شما مادر جان در تشییع این شهدا همراه شدم تا آمادهباشید و روزی که من هم به شهادت رسیدم، ... اشکی نریزید».
بیبی فاطمه آشفته، مادر شهید محمد نوریانی بیمرغی_ خاطره چهل و سوم
خاطره چهل و چهارم از زبان فاطمه حکمآبادی، مادر شهید قربانعلی نظیف بیان شده است. وی میگوید: «... دوست داشت خادم امام رضا(ع) شود. ...بیهیچ مخالفتی از سوی من و پدرش به جبهه رفت؛ و بهراستی هم لایق شهادت بود».
خاطره چهل و پنجم: «بهشت زمینی»
«... طعم شیرین آب سقاخانه حرم، دهانم را خنک کرد. ...تنها تا طبقه پایین صحن آزادی میروم. قاب عکس را روی مزار میگذارم. انگار رضا از میان عکس میخندد.
... چراکه برای ابد در همان بهشتی که دوست داشت، آرام گرفت».
راوی: برادر شهید رضا خضرائی راد
بخش ششم (خاطره 46 تا 54)
«اولین اذان»_خاطره چهل و ششم_ راوی: پدر شهید سید جعفر عصمتی
مرد قنداقه سفید پسر دهروزهاش را در آغوش گرفت. آنجا، از آقایی که در گوش نوزادی دیگر اذان میگفت، خواست تا در گوش نوزاد او نیز اذان بگوید. مرد داخل قبر رفت، بر سر پسرش بوسه زد و سر بر گوشش نهاد و گفت: «قدمت همیشه برامون خیر بود جعفر جان، انشاءالله که با آقا امام رضا(ع) محشور بشی».
رضایت مادر_ خاطرة چهل و هفتم_ راوی: لیلا احمدی، مادر شهید محمدرضا مهدیزاده طوسی
چشم از گنبد گرفت. به من نگاه کرد و گفت: «مادر جان تو را به امام رضا قسم میدهم که از من دل بکنی تا شهید شوم...»
آخرین نفر_خاطرة چهل و هشتم_ صفحة 66_ راوی: فضه داروغه، مادر شهید محمد بهاری
زن دستههای ویلچر را گرفت و آن را به جلو هل داد. آن شب، اجازة ورود به حرم را فقط به مجروحین جنگی و خانوادهشان میدادند. محمد گفت: «ما یک گروهان بودیم که به خط رفتیم اما از یک گروهان تنها من برگشتم. این نشان میدهد که من خیلی گناهکارم...»
زن... در دل دعا کرد که محمد به آرزویش برسد.
خاطرة چهل و نهم: زینبگونه
عصمت میرزایی صفیآباد میگوید: وقتی برادرم رضا شهید شده بود، با اصرار مهدی وصیتنامهاش را با صدای بلند روبهروی مشایعتکنندگان خواندم. برادر دیگرم مهدی، گفت: «من دلم میخواهد شما خواهرها کار زینبی کنید... دوست دارم وصیتنامة مرا هم اینگونه بلند و رسا، زینبگونه برای مردم بخوانی...»
خاطرة پنجاهم:
میخواستیم شب ازدواجمان را دور حرم امام رضا(ع) دوری بزنیم.
...تا آن لحظه ندیده بودم که دامادی در شب ازدواجش چنین عملی انجام دهد. این کار سید محمود برایم خیلی مهم بود و لبخند رضایت را بر لبم آورد.
راوی: فاطمه قاسمی، همسر شهید سید محمود موسوی بایگی
خاطرة پنجاه و یکم: اجر اخروی_راوی: قنبر اصغری، پدر شهید علیاکبر اصغری
یک روز جمعه، برای شرکت در نماز جمعه همراه با پسرم به حرم امام رضا(ع) رفتیم. آنجا از صداوسیما آمده بودند برای فیلمبرداری. علیاکبر گفت: پدر جان اجرتان را ضایع نکنید.. صفحة 71
در خاطرة پنجاه و دوم با عنوان «دکترِ حقیقی» ، پدری که رضا- کودک چهارماههاش- به شدت مریض است، با الهام ندای درونیاش، راهی حرم مطهر رضوی میشود. او چشم به ضریح میدوزد و طلب شفاعت میکند که دستی به شانهاش میخورد و میگوید: دکتر حقیقی حاجتتان را داده. آن پدر (که راوی خاطره نیز هست) محمد و آن کودک چهار ماهة شفا یافته، شهید رضا ابوطالبزاده سرابی بود.
مادر شهید احمد پورولی، در خاطرة «روی زمین نمازت را بخوان» عنوان کرده است که «نه قبل از آن روز و نه روزهای دیگر، هیچگاه ندیدم که احمد به حرم امام رضا(ع) بیاید و روی فرش نماز بخواند».
صفحة 74 _ خاطرة پنجاه و سوم
عنوان خاطرة پنجاه و چهارم «مرهم» است و آمنه گواهیان، از شهید حسین گواهیان میگوید: بار دومی بود که از جبهه میآمد و پایش هم مجروح شده بود. با هم رفتیم حرم. آنجا آقایی از حسین علت لنگیدنش را پرسید و هنگامیکه از دلیل آن آگاه شد، به او مرهمی داد که بعد از سه شب، پای او را خوب خوب کرد.
بخش هفتم (خاطرة 55 تا 63)
خاطرة پنجاه و پنجم:
از جایی که ایستاده بودیم، حرم امام رضا(ع) دیده میشد. با محمد عهد بسته بودیم که هرکداممان زودتر شهید شد، دیگری را شفاعت کند. روزی که محمد میخواست به جبهه برگردد، دل کندن از او برایم سخت شد. محمد چند بار پیاده شد و خداحافظی کرد و من تنها کسی بودم که میدانست دیگر بازگشتی برای محمد نیست.
راوی: دوست شهید محمدعلی نیکنامی باجگیران
خاطرة پنجاه و ششم برادر شهید رضا خضرائی راد میگوید: «یکی از بچههای محل جلویم را گرفت و گفت: خدا برادرت را رحمت کند. قبل از شهادتش برای انجام کاری به من سفارش کرد و من بیست سال است که آن کار را انجام میدهم. آن مرد، سفارش رضا را به من گفت و من یاد خاطرة دیگری از رضا افتادم...»
خاطرة پنجاه و هفتم: بوی پدر_ راوی: همسر شهید قربانمحمد محمدی
همراه با شوهرم و دخترم برای زیارت حرم امام رضا(ع) راهی شدیم. در راه، رقیه چندبار رفت که دست آقای محمدی را بگیرد ولی او به رقیه اجازه نمیداد و میگفت «برو پیش مادرت، دست مرا نگیر»! وقتی با ناراحتی علت کارش را پرسیدم، گفت: «خیلی بودند که همراه همسر و فرزندانشان به حرم و جاهای دیگر میرفتند... حالا اگر فرزندان شهدا مرا ببینند... فکر کنم خدا راضی به انجام این کار نباشد».
روزی که خبر آوردند آقای محمدی مفقودالاثر شده، به معراج شهدا رفته بودیم که رقیه با دست به مردی که لباس سیاه پوشیده و کناری ایستاده بود اشاره کرد و گفت: آن مرد بوی پدرم را میدهد. «آنجا بود که معنی حرف آقای محمدی را در آن روز که به حرم میرفتیم، دریافتم». صفحة 80
تمام رزمندگان خراسانی، عموماً قبل و بعد از جبهه به زیارت حرم مطهر امام رضا(ع) رفته و با ایشان دردِ دل و راز و نیاز داشتهاند. کتاب «دخیل» اثری است روایی،که گوشهای از خاطرات شهدای خراسان- که به طریقی ارتباط میان شهید و حرم مطهر رضوی و امام رضا(ع) را در خود دارد- را به نگارش در آورده است.
این اثر به قلم مریم عرفانیان و در 100 صفحه در شمارگان3000 نسخه، قطع رُقعی و توسط نشر ستارهها که در مشهد در سال 1390به چاپ رسیده است.