خاطره‌هایی از «پوتین‌های آشنا»ی شهید جمور بازخوانی می‌شود

«پوتین‌های آشنا» روایت زندگی شهید «بختیار جمور» است که در سه فصل زندگی، حماسه و شهادت از زبان کسانی که او را دیده‌اند، روایت شده است.
کد خبر: ۷۶۷۰۶
تاریخ انتشار: ۲۱ فروردين ۱۳۹۵ - ۰۸:۴۸ - 09April 2016

خاطره‌هایی از «پوتین‌های آشنا»ی شهید جمور بازخوانی می‌شود

به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، «بختیار جمور» در خانوادهای متدین و پرجمعیت در یکی از روستاهای تویسرکان همدان دیده به جهان گشود.

از ابتدای کودکی، به دلیل وضعیت نامناسب اقتصادی خانواده، به ناچار هم کار میکرد و هم درس میخواند. تحصیلات خود را بیش از سوم راهنمایی ادامه نداد. سپس در دادگاه شهرستان تویسرکان به عنوان منشی استخدام گردیده و پس از مدت کوتاهی با استناد به اینکه در این کار، پیشنهاد رشوه میدهند و اطرافیان و آشنایان نیز توقعات نا به جا و ناحقی دارند، از دادگاه استعفا داده و به عنوان بنا در یک ساختمان مشغول به کار میشود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، هم زمان با تشکیل سپاه پاسداران، به عضویت رسمی سپاه در میآید و در شهرستان اسدآباد همدان مشغول خدمت میگردد.

بختیار جمور در سال 60، در عملیاتی که در منطقه سر پل ذهاب و قلاویزان صورت میگیرد، شرکت کرده و از ناحیه پا مجروح میگردد. سپس به لشکر مهندسی 43 اما علی (ع) میپیوندد و ابتدا به عنوان فرمانده گردان انجام خدمت میکند و پس از آن، با توجه به شایستگیهایی که از خود بروز داده بود، به سمت معاونت آبی-خاکی لشکر منسوب میگردد.

از آنجایی که بختیار، فردی بسیار متواضع و فروتن بود، حتی اعضای خاواده هم از سمت ایشان نامطلع بودند و پس از شهادت ایشان متوجه این سمت میشوند.

شهادت برادر زارعی، فرمانده یکی از گردانهای لشکر، داغ سنگینی بر دل بختیار جمور نهاد. هنوز این زخم التیام نیافته بود فرمانده طرح و عملیات لشکر، شهید کوروند نیز شربت شهادت را نوشید و غم شهید جمور را مضاعف نمود. او با بیتابی زیاد بر جنازه شهید کوروند حاضر شد و گفت: برادر جان قبل از اربعین شهادتت به شما خواهد پیوست.

هنوز چهل روز از شهادت آن دو فرمانده نگذشته بود که شهید بختیار جمور در عملیات والفجر 8 و در عملیات فاو به دو یار خود پیوست.

کتاب «پوتینهای آشنا» درباره این شهید بزرگوار است که توسط حمید حسام تدوین و نوشته شده و در سه فصل به نامهای زندگی، حماسه و جهاد تنظیم شده است.

قسمتی از متن کتاب

«زمزمه عملیات بود. باید خانواده را از اهواز به شهرستان برمیگردانم. توی مسیر جاده، آقا بختیار را دیدم. هر دو پیاده شدیم و گرم گرفتیم. چشم او به دختر کوچک من افتاد و مقابلش نشست و با خوشرویی و محبت پیشانی او را بوسید.

میدانستم که خانواده او در اسدآباد همدان هستند. از ابراز محبت او شرمنده شدم و پرسیدم: آقا بختیار خانواده رو دیدی؟

خندید و گفت: نه، ولی با تلفن از جلو نظان دادم و یکی یکی باهاشون خداحافظی کردم.

از شرم سرم را پایین انداختم و ناخواسته نگاهم افتاد به پوتینهای او، همان پوتینهای آشنا.»

«پوتینهای آشنا» با عنوان فرعی «روایت زندگی، حماسه و شهادت سردار شهید بختیار جمور» به قلم «حمید حسام» در 197 صفحه مصور و توسط انتشارت فاتحان در 3000 نسخه منتشر شده است.

نظر شما
پربیننده ها