به گزارش خبرنگار
دفاعپرس از گلستان، شهید «مختار رجب لو»، پانزدهم شهریور ۱۳۴۰، در شهرستان رامیان به دنیا آمد. پدرش «مشهد»، کشاورز بود. مادرش «صغرا»، نام داشت. تا دوم متوسطه درس خواند. به عنوان گروهبان یکم ژاندارمری در جبهه حضور یافت. پانزدهم آذر ۱۳۶۰، در بستان بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.
برگی از خاطرات/ گروهبان یکم شهید مختار رجب لو
خاطرات شهید به نقل از دوست هم رزم.
قبل از انقلاب من و مختار محصل بودیم و در دبیرستان شریعتی کنونی درس میخواندیم. روزی در دبیرستان مختار، پیش من آمد و گفت: مرتضی امروز درس چیه؟ در حال حاضر چیزی مهمتر از درس وجود دارد. با من بریم. با او همراه شدم. مرا کنار محوطه حیاط برد. از درون جیبش کاغذی را بیرون آورد و به من نشان داد و گفت: بیا این را بخوان. دیدم از اعلامیههای امام خمینی «ره»، بود که از فرانسه ارسال شده بود. به من گفت: این اعلامیه را بخوان. ببین این روحانی بزرگوار چه میگوید؟
ببین ما در این رژیم از دست این مزدوران چه میکشیم؟
شروع کار مبارزه مختار با رژیم ستم شاهی از همان روز آغاز شد و تا جایی رسید که من و مختار را از دبیرستان اخراج کردند و ما متهم به فعالیت سیاسی شدیم. بعد از آن والدین ما را خواستند و از ما تعهد گرفتند که دیگر از این کارها انجام ندهیم. ما گفتیم: برای ما مهم نیست، چه به ما اجازه تحصیل بدهید در دبیرستان باشیم و چه اجازه ندهید، ما کار خودمان را انجام میدهیم.
کم کم این حرکات جوش و خروش بیشتری پیدا کرد و انقلاب به پیروزی رسید. هیچ وقت یادم نمیرود با مختار در ورودی رامیان چادر زده بودیم وافرادی که وارد و یا خارج شهر میشدند را کنترل میکردیم. ما در حال نگهبانی بودیم.
در آن لحظه چوبی در دست مختار بود و من با تفنگ سرپری که از منزل آورده بودم افراد را کنترل میکردیم. یک شب هنگام ایست بازرسی شخصی با ماشین آمد. محتار رجب لو به ایشان ایست داد.
راننده ماشین همان لحظه نتوانست بایستد. کمی دورتر ایستاد و دوباره حرکت کرد. مختار خیلی ناراحت شد و با عصبانیت به من نزدیک شد و گفت: مرتضی بزن! من گفتم: بزنم، میخورد. دوباره اصرار کرد. من هم هوایی گلولهای را رها کردم. راننده ماشین ایستاد و مختار پس از شناسایی و بازرسی ماشین به او اجازه ورود به شهر را داد.
انتهای پیام/