به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، شهید محمد حسن ابراهیمی از جمله شهدای انقلاب اسلامی است که با وجود تلاشهای فراوان برای پیشبرد انقلاب در کشورهای دیگر اما همچنان و بعد از گذشت قریب به ۱۰سال از زمان شهادت ایشان، همچنان مغفول و گمنام مانده است. شهادت این شهید بزرگوار نیز تا کنون در هالهای از ابهام به سر میبرد. در بخش اول گفتوگو با همسر شهید ابراهیمی، شهناز انصاری، به چگونگی ارتباط حجت الاسلام ابراهیمی با همسر و خانواده خود پرداختیم و در این بخش به ورود حجت الاسلام ابراهیمی و همسر ایشان به گویان و سختیهای این سفر و چگونگی ساخت کالج اسلامی و همچنین برخورد مردم گویان با این کالج و خانواده آقای ابراهیمی میپردازیم. در بخش سوم و پایانی گفتوگوی خود با همسر شهید ابراهیمی که فردا منتشر خواهد شد نیز به نحوه شهادت و ابهامات پیرامون آن خواهیم پرداخت.
دفاع مقدس: علت سفر شما به گویان چه بود؟
همسر شهید: حدود سال ۷۹ بود آقای ابراهیمی به در قالب یک گروه تجاری جهت شناسایی منطقه گویان و وجود شرایط برای انجام کار فرهنگی، به این کشور سفر کرد. بعد از سه ماه از این سفر بازمی گردد و گزارش جامع و کاملی از گویان ارائه میکند که در نهایت سبب رضایت مسئول وقت جامعة المصطفی و اعزام آقای ابراهیمی به عنوان مسئول ایجاد کالج اسلامی به کشور گویان میشود. من و خانواده آقای ابراهیمی به خصوص مادر ایشان، به هیچ وجه موافق این سفر نبودیم. مادر آقای ابراهیمی میگفت: «شما میخواهید جایی بروید که هیچ ایرانی در آنجا وجود ندارد به خصوص اینکه همسر شما هم زن جوانی است و وجود ایشان در آنجا و در آن کشور غریب، خطرناک است. آقای ابراهیمی در جواب مادر خود گفت:» من به عشق اهل بیت (ع) میروم و خودشان هم به ما کمک میکنند. «آقای ابراهیمی آنقدر نسبت به کار خود توضیح داد تا در نهایت، همگی متقاعد شدیم و پذیرفتیم و در نهایت، ۲۵اسفند ۱۳۸۰ به سمت گویان حرکت کردیم.
ما به صورت ترانزیتی رفتیم. ابتدا به هلند سپس ونزوئلا و بعد به ترینیداد و از آنجا نیز به گویان رفتیم.
آمده ام تا برای اهل بیت کار کنم
دفاع مقدس: برای شما سخت نبود که کار و محل زندگی خود را رها کرده و به کشور غریبی می روید که حتی سفارتخانه ای هم در آنجا وجود نداشت؟
همسر شهید: طبیعتاً مشکلات فراوانی داشتم. آموزش و پرورش به دلیل اینکه ما برای کار تبلیغی به گویان می رفتیم، مخالفتی نکرد و به من مرخصی بدون حقوق داد و به مدت 2سال به این کشور رفتم. البته اعتقاد من این است که وقتی یک خانم با آقایی ازدواج می کند، وظیفه اش این است که در خوشی ها و ناخوشی ها با او همراه باشد و همچنین به دلیل اینکه در ابتدا قرار بود آقای ابراهیمی به مدت یک سال به گویان برود، من نمی توانستم ایشان را تنها بگذارم. هرچند به دلیل عملکرد خوب و مثبتی که آقای ابراهیمی داشت، مأموریت ایشان تمدید شد و قرار شد که یکسال دیگر، آقای ابراهیمی در این کشور بماند.
با این حال زمانیکه به گویان رسیدیم و وارد فضای جامعه شدیم، بسیار متعجب شدمو با تحیر فراوان با خود گفتم که ما کجا آمده ایم. احساس می کردم که آنجا آخر دنیا است. ما شب به این کشور رسیدیم و فاصله فرودگاه تا شهر نیز بسیار زیاد بود. مسیر ما آکنده از درخت و سراسر جنگل بود. در آنجا به آقای ابراهیمی گفتم که اگر صد نفر را هم در اینجا به قتل برسانند، هیچ کس متوجه نمی شود؛ حدود 2سال بعد، آقای ابراهیمی را در این جنگل ها به شهادت رساندند و هیچ کس هم متوجه نشد و اگر فشار ایران نبود و خودشان جنازه را تحویل نمی دادند، شاید سال ها، پیکر ایشان مخفی می ماند.
گویان کشور عقب افتاده ای بود و من یک بار به آقای ابراهیمی گفتم که شما با این سطح سواد و با این اطلاعات جامعی که داری چرا به این کشور آمده ای؟ ایشان در جواب من می گفت: "شما اصل هدف را گم نکن و ببین که ما برای چه هدفی به این کشور آمده ایم. من اینجا برای خوش گذرانی نیامده ام و آمده ام تا برای اهل بیت کار کنم."
در صرف اموال بیت المال دقت کنیم
در ابتدا، فردی قرار بود که مکانی را برای آموزش تهیه کند. وی یک مکان مسکونی را خریداری کرده بود اما آقای ابراهیمی مخالفت کرد چرا که مکان مسکونی، فضای مناسبی برای برگزاری کلاس های آموزشی نیست. در نهایت، فضای دیگری خریداری شد. برای مدتی در همان ساختمانی که برای کالج اسلامی تهیه شده بود زندگی کردیم. طبقات مختلف را آماده کردیم و اتاق ها را مهیای فضای آموزشی ساختیم. آقای ابراهیمی، کامپوترها را تدارک دید و با یکدیگر، کتاب هایی که از قبل آورده بودیم را در کتابخانه ها قرار دادیم. ایشان لباس کارگری پوشید و در و دیوارهای کالج را رنگ آمیزی کرد. حتی گاهی اوقات شب ها با یکدیگر جلوی درب کالج می رفتیم و آنجا را با آب و جارو تمیز می کردیم. آقای ابراهیمی همیشه تأکید می کرد: "خودمان تا آنجاییکه می توانیم کار کنیم تا هزینه غیر لازم از اموال بیت المال پرداخت نکنیم و در صرف اموال بیت المال دقت کنیم.
چند ماه بعد از آماده سازی کالج، خانه ای تهیه کردیم و در آنجا مستقر شدیم و آقای ابراهیمی هر روز از منزل به کالج می رفت و برای ناهار به منزل بازمی گشت و دومرتبه به کالج می رفت و تا آخر شب در آنجا به دنبال کارها بود. ایشان دست تنها بود و حتی یک ایرانی هم آنجا نبود که کمک حال ایشان باشد و گاهی اوقات خودم با ایشان به کالج می رفتم و در کارها به ایشان کمک می کردم. آقای ابراهیمی به تنهایی به اندازه چند نفر کار می کرد.
گویان به لحاظ آب و هوایی هم در وضعیت بسیار بدی قرار داشت. آنقدر آب آشامیدنی این کشور بد بود که وقتی چند روز حمام می رفتیم و دوش می گرفتیم، کف حمام، کاملاً زرد می شد. آب آشامیدنی آنجا بسیار کثیف بود و برای آب خوردن از آب تصفیه شده استفاده می کردیم. هوای گویان هم در وضعیت متعادلی قرار نداشت، یا آفتابی و سوزان بود و یا آنقدر باران میامد که سیل به راه میافتاد.
دفاع مقدس: با مردم گویان مشکلی نداشتید؟ آیا می توانستید به راحتی با یکدیگر ارتباط برقرار کنید؟
همسر شهید: خیر. در خیابان که راه می رفتم، به دلیل حجابی که داشتم، زمانی که آقایان از کنار من عبور می کردند به بنده سلام می کردند و می گفتند: سلام sister. با اینکه به زبان انگلیسی صحبت می کردند اما در مواجهه با مسلمانان، hello یا hi نمی گفتند و می گفتند "سلام". جالب اینجاست که برای "خداحافظی" هم "سلام" می گفتند.
شبی که آقای ابراهیمی ربوده شد، صبح آن روز در جست و جوی کرایه محلی برای عده ای از شیعیانی بود که از یکی از جزایر گویان به کالج اسلامی می آمدند. ایشان مقدمات حضور این گروه از شیعیان را فراهم کرده بودند و قرار بود فردای آن روز، قراردادی برای کرایه محل، بسته شود تا شرایط برای حضور شیعیانی که چند روز آینده به کالج اسلامی می آمدند آماده شود.