گفت‌وگوی دفاع مقدس با خانواده شهید محمدحسن طوبایی؛

شهیدی که دعای توسلش حلّال مشکلات رزمندگان بود

زمانی که ایشان دعای توسل می‌خواند یک حالت عرفانی میان بچه‌ها و همرزمان ایجاد می‌شد. این بار هم بسیاری از بچه‌ها از حال رفتند و زمانی که به هوش آمدند، دیدند که گردنه‌ها پشت سر گذاشته شده و خطرها رفع شده است و راننده به راحتی به مسیر خود ادامه می‌دهد.
کد خبر: ۹۳۰۵
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۳۹۲ - ۱۲:۲۰ - 12January 2014

شهیدی که دعای توسلش حلّال مشکلات رزمندگان بود

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، شهید "محمدصادق طوبایی" یکی از جوانان حاضر در جبهههای حق علیه باطل در دوران دفاع مقدس و هشت سال جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود. او با زندگی زاهدانه و صادقانه خود توانست در زمره یارانی قرار گیرد که حضرت روح الله در آغاز قیامش علیه رژیم طاغوتی پهلوی، آنان را کودکان در گهواره خطاب کرد که سالها بعد در دفاع از کیان اسلام و انقلاب به پا برمیخیزند.

محمدصادق طوبایی به سبکی زندگی کرد که لایق دریافت بالاترین پاداش الهی برای بندگان زمینی شد و به فیض شهادت نائل آمد. سبک زندگی این شهیدان همواره برایمان حامل درسها و پیامهای گرانسنگی است که ما را برای ادامه راه آنان و حفظ انقلاب، موظف به انجام آن میکند؛ باشد که ادامه دهنده راه آنان باشیم. به این جهت بر آن شدیم که با خانواده شهید محمدصادق طوبایی گفتوگویی انجام دهیم. متن زیر، گفتوگوی دفاع مقدس با حجج اسلام محمدحسن و احمد طوبایی، پدر و برادر شهید محمدصادق طوبایی است.        

دفاع مقدس: چند سال با برادر خود فاصله سنی دارید؟

حجتالاسلام احمد طوبایی (برادر شهید): بنده یک سال از برادرم کوچکتر هستم.

دفاع مقدس: در یک مدرسه درس می خواندید؟

برادر شهید: بله. هر دو در هنرستان شهید اندرزگو درس می خواندیم.

دفاع مقدس: از رفتار و برخوردهای آقا محمدصادق با خودتان بفرمایید.  

برادر شهید: شهید محمدصادق طوبایی فردی متخلق و متواضع بود. ما رابطه نزدیکی با هم داشتیم به همین خاطر نیز اتاق هایمان در کنار یکدیگر بود. ما دو اتاق مجزا داشتیم. به دلیل نزدیک بودن اتاقمان، گاهی اوقات متوجه نماز شب خواندن هایش می شدم. ایشان هیچ گاه دعای توسل و ختم قرآنش ترک نمی شد و همواره نمازهایش را اول وقت می خواند.

محمد صادق با وجود اینکه جوان بود و مانند هر جوان دیگری دارای غرایض دوران جوانی، اما یاد خدا را فراموش نمی کرد و دارای احوالات خاصی بود. با همه افراد برخورد خوبی داشت و با هرکس در شأن خودش رفتار می کرد. در خانواده هم با بنده، پدر، مادر و خواهر خود رفتار و تعامل متفاوتی داشت.

به نظر بنده امثال محمدصادق به عرفانی رسیدند که بسیاری از کسانی که سال ها درس عرفان خوانده اند، به هیچ وجه آن عرفان را متوجه نمی شوند و درک نخواهند کرد.

محمدصادق یک سال قبل از شهادتش و در حضور بنده و مادرمان خبر از شهادتش می دهد. من با تعجب و با حالتی ترحم آور به او گفتم که مگر می شود هرکسی به این راحتی خبر از شهادتش دهد و فکر نمی کنم درست باشد. اما در کمال تعجب، ایشان در همان موعدی که گفته بود به شهادت رسید.

محمدصادق همچنین به لحاظ علمی هم ممتاز بود و در دوران تحصیل خود، رتبه اول مدرسه را کسب کرد. او که در رشته راه و ساختمان در هنرستان مشغول تحصیل بود، با وجود سن کمی که داشت توانست نقشه یکی از طبقات منزل پدری خود را طراحی کند و آن طبقه نیز بعد از شهادتش و بر اساس همان نقشه ساخته شد. من خیلی نمی دیدم که ایشان مطالعه کند اما همواره در سر کلاس به خوبی به درس ها گوش می داد و در همانجا اطلاعات کافی را به دست می آورد و در ایام امتحانات با نمرات بالایی، درس ها را به خوبی می گذراند.

دفاع مقدس: هیچ وقت مشاجره و یا اصطلاحاً دعوایی بین شما اتفاق افتاد؟

برادر شهید: بنده هیچ موردی در خاطرم ندارم هرچند زمان هایی پیش میآمد که ناراحت شود اما هیچگاه برخورد تند و عصبانیتی از او ندیدم. محمدحسن همواره حرمت نگه می داشت و در کمال ادب با همگان برخورد می کرد، لذا حتی یک مورد نیز ما و دوستانش، سراغ نداریم که حرف ناشایست و بدی از دهان ایشان خارج شده باشد. البته تربیت خانوادگی محمدحسن هم چیزی جز این نبود و پدر و مادر ما نیز هیچگاه از کلمات زشت و ناصواب در برخورد با یکدیگر و اعضای خانواده استفاده نکردند.

محمدصادق در میان دوستانش هم از محبوبیت خاصی برخوردار بود. البته این موضوع بدین معنا نبود که با دیگران تفاوت خاصی داشته باشد و اصطلاحاً تافته جدا بافته باشد، بلکه با همگان برخورد خوب و شایسته ای داشت. همچنین به جهت اینکه جُثه و فیزیک مناسبی داشت فوتبالیست خوبی هم بود و گاهی نیز از درب منزل تا مدرسه با دوچرخه ای که داشتیم با یکدیگر مسابقه می دادیم. 

(در ادامه، متن گفتوگوی خبرگزاری دفاع مقدس با حجتالاسلام محمدحسن طوبایی، پدر شهید محمدصادق طوبایی، آمده است.)

دفاع مقدس: آقا محمدصادق فرزند چندم شما هستند؟

حجتالاسلام محمدحسن طوبایی (پدر شهید): فرزند اول

دفاع مقدس: ایشان در چه سال و کجا متولد شدند؟

پدر شهید: 1344.01.17 در نجف اشرف به دنیا آمد.

دفاع مقدس: از خصوصیات اخلاقی آقا محمدصادق برای ما بفرمایید.

پدر شهید: ایشان فردی وارسته و متقی و در خط اصیل رهبری بود. به گفته مسئولین هنرستان شهید اندرزگو، در دوران تحصیل خود جزء نخبگان و تلاشگران بی منت بود. اما به محض شنیدن پیام امام خمینی(ره) مبنی بر پر کردن جبههها، درس و تحصیل را رها کرده و به خیل رزمندگان گردان شهادت در سپاه محمد رسول الله(ص) پیوست.

همسنگران محمدصادق برای ما تعریف می کردند که ایشان فردی مخلص و عارف بود و همواه در جبهه ها، از جمله افراد تأثیرگذار به شمار می رفت. کتاب های درسی خود را به جبهه برده بود و برای سایر رزمندگان تدریس می کرد و همواره به رزمندگان تأکید می نمود که درس خود را فراموش نکنند و در هر زمان از کسب علم غافل نشوند. همچنین محمدصادق به کتاب های "شهید دستغیب" علاقه فراوانی داشت و همواره آنها را مطالعه می کرد.    

آقای احمدلو مدیرکل جمعیت ایثارگران و شهدای شهرداری تهران که از همسنگران محمدصادق بود، در مراسمی که به بهانه بزرگداشت شهدای روحانی برگزار شد خاطره ای از محمدصادق نقل کرد که باعث دگرگونی فضای جلسه شد. آقای احمدلو گفت "دوستان محمدصادق در جبهه آنقدر به او اعتماد و اطمینان داشتند که به نامش قسم می خوردند و اگر در جبهه به مشکلی برمی خوردند از محمدصادق می خواستند که دعای توسل بخواند. یک بار که به غرب کشور و منطقه سومار اعزام شده بودیم، در مسیر بازگشت و در گردنه اسدآباد در میان برف شدید گیر افتادیم. راننده اتوبوس گفت که آنقدر برف شدید است که دیگر من جلوی خود را نمی بینم. اگر بایستم ممکن است بهمن بیاید و ما در زیر برف بمانیم و اگر هم حرکت کنم ممکن است در مسیر و در پیچ ها از دره سقوط کنیم، یا به سمت دشمن رفته و یا منحرف و از مسیر خود خارج شویم. تنها راهی که به ذهنمان رسید این بود که به محمدصادق بگوییم دعای توسل بخواند. زمانی که ایشان دعای توسل را می خواند یک حالت عرفانی میان بچه ها و همرزمان ایجاد می شد. این بار هم بسیاری از بچه ها از حال رفتند و زمانی که به هوش آمدند، دیدند که گردنه ها پشت سر گذاشته شده و خطرها رفع شده است و راننده به راحتی به مسیر خود ادامه می دهد.» 

محمدصادق حالات روحانی خاصی داشت.

دفاع مقدس: بر اساس اعتقادات ما، هر کدام از عزیزان ما که به شهادت می رسند به طور قاطع در زندگی خود کارهایی کرده اند که نتیجه کارهایشان منجر به پاداشی عظما چون شهادت می شود. از نظر شما آقا محمدصادق چه کرد که لیاقت شهادت یافت؟

پدر شهید: محمدصادق به قرآن علاقه زیادی داشت و قرآن زیاد می خواند. احترام زیادی برای افراد مختلف و به ویژه بنده و مادرش قائل بود و باادب صحبت می کرد. بنده به عنوان پدر ایشان، هیچ بی ادبی در طول دوران زندگیش ندیدم و در تمام امور، کمک حال بنده بود. محمدصادق همواره در کارهای خانه به مادرش کمک و خانه را مرتب و منظم می کرد. مادر محمدصادق بعد از شهادتش خاطره ای را نقل کرد و گفت "یک سال، نزدیک محرم، محمدصادق به من گفت که لباس مشکی به من بدهید، می خواهم برای محرم بپوشم. ما لباس مشکی از سال های گذشته در خانه داشتیم لذا همان را به او دادم. کهنه بود و حتی پارگی هایی هم داشت. بعد از اینکه لباس را به او دادم، دیدم که آن را برداشت و شروع به دوختن پارگی های لباس کرد و سپس آن را اتو و مرتب نمود و در نهایت، آن را پوشید."

هیچ حرفی نزد که چرا این لباس کهنه و اینطور است و باید لباسی دیگر برایم تهیه کنید.

هیچ گاه حاضر به اسراف نبود. کفشی را مدتها می پوشید و بسیار کهنه شده بود. به همین دلیل به او گفتم که برایت کفشی را خریداری کنم چون شما می خواهی به دانشگاه بروی و این کفش ها مناسب نیست؛ اما قبول نکرد و گفت که همین کفش ها برایم خوب است.             

همواره در انجام واجباتش تأکید داشت و هیچ واجبی بر گردنش نبود. نمازهایش را اول وقت به جا میآورد و همیشه به بنده و مادرش احترام می گذاشت و خواستههای ما را انجام میداد. به هیچ وجه اهل ریا نبود. محمدصادق همچنین در حوزه علمیه چیذر هم مشغول تحصیل بود اما هیچگاه ما متوجه این قضیه نشدیم و بعد از شهادتش و زمانی که عکس او را دیدیم متوجه تحصیل او در حوزه شدیم و بسیار تعجب کردیم. ندیدم عصبانی شود و اگر هم عصبانی می شد، بدون آنکه بروز دهد و کسی متوجه آن شود حال خود را طبیعی نشان می داد.

همه این موارد و مسایل دیگر بود که در کنار یکدیگر قرار گرفت و وضعیت ایشان را به نحوی پیش برد که به شهادتش منجر شد.  

دفاع مقدس: در مورد شهادت شهید طوبایی بفرمایید.

پدر شهید: پزشک زرتشتی که در هنگام شهادت محمدصادق در بالای سر ایشان حاضر شده بود می گفت: "زمانی که محمدصادق، دستش مجروح می شود، آن را با چفیه می بندد و به دلیل جراحات سنگین، برخی از رزمندگان درصدد برگرداندن ایشان به پشت جبهه ها بودند که محمدصادق به آنها می گوید مرا از این فیض محروم نکنید و مرا برنگردانید." سپس به سمت دشمن حرکت می کند و در کانالی که برای مخفی شدن به آنجا رفته بود، با بمبی که در نزدیکی آن منفجر می شود سرش از وسط دو نیم شد به شهادت رسید. پیکر محمدصادق به دلیل آتش سنگین دشمن، ۱۰روز در همان کانال و در گرمای سوزان فکه ماند و بعد از این مدت بود که پیکرش را بازگرداندند. محمدصادق همچنین لباس هایی که قرار بود برای عملیات بر تن کند را شب قبل از عملیات شسته و معطر کرده و به بچه ها گفته بود که امشب شب عروسی من است. البته با حال و هوایی که محمدصادق در آن شب داشت، دوستانش هم متوجه شهادت او شده بودند و شهادتش را حتمی می دانستند.   

همان شبی که به شهادت رسید بود، مادرش در عالم رویا و در خواب دیده بود که محمدصادق به همراه دو نفر دیگر جلوی درب خانه آمده اند و در حال زدن درب خانه بودند. فردای آن روز خبر شهادتش را دادند. اما بعدها که به همراه همسرم در حال بازبینی عکس های محمدصادق بودیم، ناگهان همسرم، چشمش به دو عکسی خورد که به همراه محمدصادق در خواب دیده بود. فرمانده و معاون گردان او در جبهه بودند. هر دوی آنها نیز به شهادت رسیدند.

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
پرستو رهایی
|
-
|
۱۰:۰۱ - ۱۳۹۴/۰۲/۲۲
0
3
سلام به شهیدمحمد صادق طوبایی ،میدانم که زنده هستین ودر باغهای بهشتی شادمان زندگی میکنید من فردی هستم که شرایط استجابت دعا ندارم وبه ائمه متوسل شدم کسی شفاعتم را نکرد میخاهم با زبان پاکت وقلب رئوفت ببرایم دعای توسل بخانی تا مشکل مالی وکاری پدرم حل شود خواهش میکنم شما به من بی توجهی نکنیدودستموبگیریدچرا که شما درمحضر حق تعالی جایگاه ویژه دارید
نظر شما
پربیننده ها