گزارش دفاع پرس از توان فرزندان ایران اسلامی در عرصه‌ جنگ نرم/

جنگ نرم علیه دشمن با انتشار روزنامه‌ در «ابوغریب»

«حسین لشگری» علاوه بر آنکه رزمنده‌ای خستگی‌ناپذیر بود، شخصیت فرهنگی بابصیرتی بود که در گمنامی میان اسرا و سال‌ها تحمل سلول انفرادی و تحمل زندان ابوغریب روزنامه منتشر می‌کرد و زبان انگلیسی می‌آموخت و قرآن حفظ می‌کرد تا الگویی برای مدیران فرهنگی باشد؛ که بدون پول هم می‌شود کار فرهنگی کرد.
کد خبر: ۹۵۰۶۷
تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۵:۳۹ - 09August 2016

جنگ نرم علیه دشمن با انتشار روزنامه‌ در «ابوغریب»

به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، سرلشکر خلبان «حسین لشگری» از رزمندگان دفاع مقدس است که هم افتخار جانبازی و اسارت و هم افتخار شهادت را دارد. این آزاده سرافراز همه این درجات والا را از صبر و ایمان خدشهناپذیرش به دست آورد.

الگوی ممتاز در جنگ نرم

«حسین لشگری» سرلشکر خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود در سال 1331 در شهر ضیاءآباد استان قزوین به دنیا آمد و در سال 1351به نیروی هوایی وارد و در سال 1356 از دانشکده خلبانی با درجه ستوان دومی فارغالتحصیل شد.

وی در سال  که پس از ۱۸ سال اسارت در عراق به ایران  بازگشت و ملقب به «سید الاسرای ایران» شد. او دارای درجه جانبازی ۷۰ درصد بود که با موافقت مقام معظم رهبری در تاریخ در بهمن 1388 درجه نظامی وی به سرلشکری ارتقاء یافت.

شهریور سال ۵۹ که با همسرش برای دید و بازدید به تهران میرود از پایگاه هوایی دزفول برای حسین نامهی محرمانهای میآید که به آنجا برود. حسین به دلیل حملات عراق از همسرش میخواهد در تهران بماند، چرا که عراق به مرزهای ایران حمله کرده بود اما هنوز جنگ علنی نشده بود. حسین به دزفول میرود و ۲۷ شهریور ماه سال ۵۹ بعد از 12 ماموریت هواپیمایش بر اثر اصابت موشک دشمن در خاک عراق سقوط میکند و حسین اسیر میشود.

از آنجایی که  سه روز قبل از آغاز رسمی جنگ تحمیلی، حسین توسط رژیم بعث به اسارات درآمده بود، قصد داشتند او را نگهداری کنند تا بعدها او را وادار کنند که اعتراف کند آغازگر جنگ، ایران بوده است. به همین دلیل هم هویت او را به طریق صلیب سرخ جهانی نمیدادند. البته این درحالی بود که عراق خیلی زودتر از اینها، درگیری در مرزهای ایران را شروع کرده بود ولی دستگیری حسین برای آنها مورد ارزشمندی بود که نمی خواستند به این راحتیها آن را از دست بدهند. بعد از پذیرش قطعنامه و تبادل اسرا حسین به مکانی نامعلوم  منتقل شد و هیچکس از او طی ۲ سال بعد خبری نداشت.

خرداد ماه سال ۷۴ نمایندگان صلیب سرخ حسین را رسما ملاقات و موضوع را به دولت ایران منتقل کردند. بعد از این ملاقات حسین توانست اولین نامهاش را در طول اسارت برای خانوادهاش بنویسد. سپس از طریق هلال احمر این خبر و اولین نامه حسین را به همراه یک قطعه عکس به خانودهاش رسید. بعد از اعلام صلیب سرخ حدود دو سال و نیم بین حسین و خانودهاش نامههایی رد و بدل شد که در آنها فقط از حال یکدیگر و خانواده باخبر می شدند و حق نوشتن مطالب دیگر را نداشتند. اما این سختیها برای حسین به دلیل آمادگی قبلی و روحیه انقلابیاش قابل تحمل بود. او بارها به همسرش گفته بود پایان راهش ممکن است به شهادت و یا اسارت ختم شود خیلی وقت ها خودش داوطلب میشد که برای شناساییهای مرزی برود تا دین خود را به انقلاب ادا کند.

در طول سالهای اسارت حسین، خانواده او با تعدای از اسرا نامهنگاری میکردند، در پاسخ این نامهها رگههایی از امید پیدا میشد؛ البته از طریق مسولین و دستگاههای مختلف هم موضوع  پیگیری میشد، اما به دلیل اینکه عراق در این زمینه هیچگونه همکاری نداشت، امکان دسترسی به اطلاعات و کسب خبر نبود.

روزهای آزادی

همسر سرلشکر آزاده حسین لشگری درباره روزهای ایتدایی آزادی همسرش میگوید: «روزهای سخت، اما ارزشمندی بود؛ با توجه به اینکه ۱۸ سال تمام از ایران، محیط خانواده و اجتماع دور بود، مشکلات زیادی داشت، به او ۶ ماه مرخصی داده بودند و همیشه در خانه بود، روزهای اول خیلی احساس غریبگی می کردیم. خیلی چیزها عوض شده بود و خیلی چیزها و حرفها را هم نمیشد مطرح کرد، او هم وقتی بیرون میرفت و یا با هم میرفتیم از تغییرات بهوجود آمده کلافه میشد و در مقابل خیلی از آنها نمیدانست که چه عکسالعملی باید داشته باشد.

در این شرایط، وقتی دیدم به او سخت می گذرد پیشنهاد نوشتن خاطرات دوران اسارتش را دادم و ایشان هم علیرغم اینکه یادآوری آن روزها برایش درد آور بود ولی تمام خاطرات خود را در چندین دفتر نوشت که ماحصل آن انتشار کتاب «6410» ایشان بود.

بعد از پایان مرخصی شش ماهه با دعوت نیروی هوایی در دفتر مطالعات و تحقیقات این نیرو مشغول شد و بعد از حدود ۲ سال هم با تقاضای خودش بازنشسته شد.

با اینکه حسین سالها در سلولهای انفرادی بوده و با کسی ارتباط نداشت، قرآن را کامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی میدانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود.

جواب امام را چه بدهم

در طول سالهای اسارت به دفعات از حسین خواسته بودند که در تلویزیون عراق حاضر شده و علیه ایران صحبت کند؛ ولی او هرگز زیر بار این ذلت نرفت. حسین در یکی از خاطراتش میگوید: اواخر دوران اسارت یکی از نزدیکان صدام که سرتیپ اطلاعات عراق بود نزد من آمد و خواست که در تلویزیون عراق علیه ایران صحبت کنم تا همهی امکانات برایم فراهم شود که بتوانم در عراق زندگی کنم؛ که گفتم من اگر میخواستم در این رابطه حرفی بزنم، همان روزهای اول میگفتم، میخواهید مرا بکشید، بکشید، چرا من مملکتم را بفروشم.

حسین این اتفاق را اینگونه شرح میدهد: «به من گفتند 15 سال است اینجایی و از زن و بچه ات خبر نداری. فکر میکنی همسرت به پای تو نشسته و هنوز ازدواج نکرده؟ بهتر است با یک دختر عراقی ازدواج کنی و همین جا بمانی. درجه بالایی به تو می دهند و می توانی در ارتش عراق خدمت کنی. با قدرت و حمایت صدام حسین کی جرأت دارد مخالفت کند. کافی است بله را بگویی بقیه کارهایش با من.

داخل ساختمان آمدم و به نماز ایستادم. به این نتیجه رسیدم که پیشنهادش باید از ردههای بالا باشد. دو حالت داشت: اگر جدی بود و من رضایت می دادم نمی دانستم بعد از این 15 سال که مقاومت کردم چه جوابی به فرهنگ و مردم ایران بدهم! حالت دوم این بود که برای بهرهگیری تبلیغاتی و سیاسی این پیشنهاد را می کنند و بعد از اتمام کارشان، مثل کهنه استفاده شده مرا دور میاندازند. بهتر دیدم که در زندان های عراق بمانم و بپوسم ولی موافقت نکنم. اگر میپذیرفتم فردای قیامت جواب امام خمینی(ره) را چه میدادم که بعد از 15 سال اسارت و سختی، زیر قولم زدم!»

ارتحال امام(ره)

حسین یکی از تلخترین خاطرات دوران اسارتش را ارتحال امام خمینی(ره) و بهترین خاطرهی آن دوران را برگزیده شدن حضرت آیتالله خامنهای توسط مجلس خبرگان برای رهبری انقلاب اسلامی بیان کرده است؛ حسین درباره این اتفاق نوشته است. «صبح 14 خرداد 68 برای رفتن به دستشویی در را کوبیدم. نگهبان عراقی در را باز کرد... همه نگهبانها مرا نگاه کردند و گفتند: خمینی مات! زانوانم سست شد. بغض راه گلویم را بسته بود. باید از نظر روحی و ابهت، خودم را پیش دشمن حفظ میکردم... به ظاهر صبحانهای خوردم. لقمهها چون خاری پایین میرفتند. به اتاقم برگشتم... عصر آن روز برای هواخوری به حیاطِ خانه رفتم. آخر شب نگهبان میآمد و رادیو را از من میگرفت و در را میبست. فرصت خوبی بود که بتوانم راحت گریه کنم... صبح روز بعد یکی از نگهبانها آمد و گفت خبر خوبی برایت دارم. دلم فرو ریخت؛ ولی خودم را کنترل کردم... گفت «سید علی خامنهای» رهبر ایران شده است. خوشحال شدم و از او تشکر کردم. به شکرانه این نعمت، همان شب 100 صلوات فرستادم.»

حسین با خود عهده کرده بود تا قبل از آزادی قرآن را حفظ کند و توانست در ماههای آخر اسارتش در سال 77 حافظ قرآن شود. «حسین لشگری» نمونه متعالی یک ایرانی متعهد است که هم عزت ایرانی را حفظ کرد هم حیثیت شیعه بودن را.

حسین با اینکه به امام خمینی(ره) ارادت قلبی دارد اما با شنیدن خبر ارتحال خود را نمیبازد و با همان اقتدار جلوی بعثیها میایستد. او با این حرکت بدون آنکه وصیتنامه امامش را خوانده باشد که «با رفتن یک خدمتگزار خللی در انقلاب نمیافتد» را عینی و عملی میکند؛ اما در تنهایی و خلوتی که درانفرادی دارد در غم رحلت پیر و مرادش گریه میکند.

«حسین لشگری» با اصرار قرآنی دریافت میکند و حافظ قرآن میشود، به زبان انگلیسی مسلط میشود. این شهید عزیز تحریمها را هم شکست؛ او در دل دشمن بدون اتکا به عراقیها کار رسانهای کرد و روزنامهای تکنسخهای با ذغال و پوشال و چیزهای دیگر منتشر میکرد؛ چگونه ما نمیتوانیم با بهترین کاغذ و مرکب و چاپخانه و رسانههای نوین قدمی جدی برای نظام برداریم.

لحظات زندگی «حسین لشگری» الگو و درسی برای شرایط امروز ماست که با همه امکانات از تحریمها گله مندیم و اقتصاد مقاومتی را در حد شعار نگه داشتهایم. شرایطی سخت تر از این آزاده عزیز نداریم ما میتوانیم با کمترین امکانات کار رسانهای کنیم و تاثیرگذار باشیم و دشمن را به شکست وادار کنیم.

انتهای پیام/ 161

نظر شما
پربیننده ها