به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، کتاب «شاهین کوهستان» داستان وارهای از زندگی امیر سرلشکر شهید "حسن آبشناسان" از دلاورمردانی است که ندای رهبر خود را به جان و دل لبیک گفته و در همه عرصهها با شور و شوق جانفشانی کردند.
در بخشی از این کتاب آمده است:
گیتی روسری ساتن آبی رنگش را توی آیینه در ورودی، مرتب کرد. حسن درهای ماشین را قفل کرد و افشین و امین با سرعت از پلهها بالا رفتند.
حسن دست پسرانش را گرفت. به گیتی نگاه کرد و به علامت رضایت سری تکان داد و لبخند زد. مثل همیشه میز نزدیک پنچره را انتخاب کردند و نشستند. موزیک ملایمی پخش میشد.
امین چهار لیوان بزرگ را از وسط میز برداشت و داخلشان را پر از یخ کرد. بعد نوشابهای سیاه رنگ را از دست افشین گرفت و گفت: «خودم باز میکنم!» و با اشتیاق در نوشابه را باز کرد و روی یخ ریخت. صدای پرشدن لیوان برای همه خوشایند بود.
حسن نگاهی به افشین که دستش را زیرچانه زده و با علاقه به کارهای امین خیره شده بود، انداخت و آهسته رو به گیتی کرد و گفت: «چقدر این دو پسر با هم فرق دارند؟!».......
در بخش دیگری از این کتاب میخوانیم:
حسن، سال ۱۳۱۵ در محله امامزاده یحیی، نزدیک نازی آباد تهران به دنیا آمد. چون تولدش چند روز قبل از شهادت امام حسن (ع) بود، به پیشنهاد مادرش، اسمش را حسن گذاشتند. حسن اولین بچه عذرا خانم و قربانعلی بود.
قربانعلی و عذرا خانم هر دو از خانوادههای مذهبی بودند. جد قربانعلی روحانی فاضلی بود. آنها زندگیشان را با یک اتاق شروع کرده بودند.
آن سالها بیشتر مردم شرایط زندگی یکسانی داشتند. درآمدی کم و مشخص و یک اتاق برای زندگی، اما فکر و اعتقاد عذرای جوان و قربانعلی را نداشتند. بسیاری از آنها در حسرت داشتن فرش، لباس و خانه بهتر بودند و چشم به زندگی اشرافی داشتند. ایام محرم که عذرا خانم به مجالس روضه میرفت، بعد از اینکه روضه خوان سلام میداد، از حرفهای تکراری و بیهدف زنها به تنگ میآمد. بیشتر وقتها جلوتر از بقیه، حسن را به آغوش میگرفت و با روضه خوان از مجلس بیرون میزد. صاحب مجلس اصرار میکرد:
عذرا خانم! بمان چای بعد از روضه را بخور!....
در قسمتی دیگری از این کتاب آمده است:
سال ۱۳۳۶ حسن وارد دانشگاه افسری شد. اوایل یکی دوبار همراه عذرا خانم برای تشکر به منزل سرهنگ آمدند. اما به خاطر توجه و علاقه سرهنگ به حسن، رفت و آمدها زیاد شد. آخر هفتهها، حسن از دانشگاه میکوبید میآمد امیرآباد، خیابان قلمستان.
همه دور میز نشسته بودند. شام تازه تمام شده بود و ظرفهای خالی با باقی ماندههای غذا در آن، روی میز بود. حسن با حرارت حرف میزد.
بین هم دورهایهایم فقط دو نفر بودیم که نماز میخواندیم. یک انباری کوچکی را که کثیف و بلا استفاده مانده بود، در اوقات بیکاری با دوستم تمیزش کردیم و تعدادی هم از بچههای دورههای بالاتر از ما تشکر کردند و به ما پیوستند. حالا چند نفری هستیم که با هم نماز میخوانیم...
و در بخش پایانی کتاب میخوانیم:
برای مدتی از فرماندهی قرارگاه حمزه سید الشهدا (ع) فراخوانده شد و مسئولیت فرماندهی یکی از تیپها به وی سپرده شد.
حسن با تواناییهایی که در خود احساس میکرد، این مسئولیت را کوچک میدانست و دلش میخواست که مسئولیتهایی بزرگتری را عهدار شود... .
علاقهمندان برای دریافت این کتاب میتوانند به نشانی تهران، صندوق پستی ۱۷۱۴-۱۱۱۵۵ معاونت فرهنگی و روابط عمومی سازمان عقیدتی سیاسی ارتش (مدیریت انتشارات) مراجعه کرده و یا با تلفن و دورنگار ۸۸۴۱۱۰۴۷، مرکز عرضه محصولات فرهنگی ساع س آجا: تلفن ۳۳۳۰۹۱۱۰ تماس بگیرند.