به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس؛ کتاب «روبه آسمان» مروری بر زندگی نامه عفت سلطانی همسر شهید حاج حسن ابراهیمی ورکیانی، مادر شهیدان مجید و وحید ابراهیمی ورکیانی و مادر جانباز حمید ابراهیمی ورکیانی است.
در بخشی از این کتاب آمده است:
از خواب میپرد. قلبش توی سینه میکوبد؛ انگار نمیتواند آن قفس تنگ را تحمل کند. میخواهد بیاید بیرون و از قید و بند این زندگی آزاد شود. سینهاش را چنگ میزند. به نفس نفس زدن میافتد. نفسش که آرام میگیرد، بلند میشود و روی تخت مینشیند.
باز هم خواب حاج حسن را دیده است و مجید و وحید را که کودکاند و زیبا. حسن میخندد و مثل همیشه خوش روست.
با بچهها بازی میکند و با نگاهی پرمهر به سر تا پای او نگاه میکند. عفت دنبال بچهها میدود تا ببردشان حمام.
آنها شادی کنان میخندند و فرار میکنند. صدایشان میزند. آنها میدوند. میرسند به دشتی سرسبز که پر از گلهای وحشی زیباست. او هم چنان صدا میزند....
و در بخش دیگری میگوید:
از قدم زدن توی حیاط خسته میشود. آهسته برمی گردد توی پذیرایی. باز به عکسها خیره میشود. تابلوی روی دیوار، عکس سه شهیدش را نشان میدهد؛ مجید، وحید و همسر مهربانش – حسن.
سکوت خانه آزارش میدهد و تنهایی به قلبش چنگ میزند.
آرام مینشیند روی مبل. دلش هوای حمید را میکند. چند هفتهای میشود که او را ندیده است. خم میشود و عکس حمید را از میان برگهای قرآن بر میدارد و نگاه میکند.
عکس هجده سالگی حمید ا ست. جوانی با موها و چشم و ابروی مشکی و مژههایی که رو به بالا برگشتهاند. انگشتش را روی چشمهای حمید میکشد و نوازششان میکند.....
و در بخش دیگری در این کتاب میخوانیم:
عفت بلند میشود و به سمت اتاقش میرود. از توی تاریکی – روشن اتاق، چیزی را روی میز آشپزخانه میبیند. جلو میرود. دیس عدس پلویی است که غروب رضوانه برایش آورده بود.
امروز سعید هوس عدس پلو کرده بود. گفتم واسه شما هم بیارم.
عفت نگفت سیر است و میل به غذا ندارد. دلش نیامد دل عروسش را بشکند.
دستت درد نکنه مادر. بذار همون جا میخورم.
بعد به سراغ بافتنیاش رفت و فراموش کرد غذا را توی یخچال بگذارد. حالا هم اگر چه غذا سرد شده بود، اما بوی خوشی از آن به مشامش میرسید؛ عطری که اگر او را به نوجوانی مجید میبرد....
در جایی دیگر آمده است:
عفت با کف دست، اشک غلتیده بر گونهاش را پاک میکند. دیس عدس پلو را بلند میکند و توی یخچال جا میدهد. صدای اذان را میشنود. صبح شده و او هنوز پلک روی هم نگذاشته. وضو میگیرد و نماز میخواند. نماز آرامش خاصی به او میدهد. هوا کم کم روشن میشود....
در بخش پایانی کتاب آمده است:
قطعه شهدا مثل همیشه آرام است. طراوت خاصی دارد. صدای گنجشکها آمیخته با صدای خش خش نرم برگها که با وزیدن باد به هم میخورند، آرامشی عجیب به او میدهد.
میرود سر مزار وحید و حاج حسن؛ پدر و پسر در کنار هم آرمیدهاند. سنگهای آن دو را هم میشوید.
با حاج حسن آرام نجوا میکند. گلایه میکند. حرفهای این چند هفته را که روی دلش سنگینی کرده، بیرون میریزد، کلام آخرش این است:
فردا عروسی نوه ته؛ دختر حمید. حاج آقا، باورت میشه نوه هات این قدر بزرگ شدن که دارن یکی یکی میرن خونه بخت؟ حالا سیزده تا نوه داری و سه تا هم نتیجه. اگه بدونی چه قدر شیرین و عزیزن! اینا ثمره وجود تو هستن. کاش بودی و میدیدی. کاش بودی و من این همه تنهایی نمیکشیدم.....
علاقمندان برای دریافت این کتاب میتوانند به نشانی تهران، خیابان حافظ، خیابان نوفل لوشاتو، خیابان هنری کربین، پلاک 12 مرکز امور زنان و خانواده ریاست جمهوری مراجعه کنند و یا به نشانی اینترنتی
www. women.gov.ir مراجعه نموده و یا با تلفن 3- 64453162 تماس بگیرند.