مدیر کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس استان سمنان:
سرهنگ پاسدار محمد حسن سلامی نقش کارکنان و رزمندگان شرکت برق استان را در دوران دفاع مقدس برجسته عنوان نمود و تاکید کرد:تلاش مخلصانه کارکنان برق می تواند به عنوان یک الگوی جهادی سر لوحه کارکنان جوان فعلی قرار گیرد.
کد خبر: ۹۰۲۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۴/۱۵
مراسم رونمایی از کتاب خاطرات شهید داریوش باقری کاهکش که پیکر مطهرش پس از ۲۴ سال به وطن بازگشت امروز ۹ تیرماه در کتابخانه مرکزی اهواز برگزار شد.
کد خبر: ۸۹۲۵۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
همراه با خاطرات جانبازان و رزمندگان/ جانباز عزیزالله فرخی؛
مجموعه "همراه با خاطرات جانبازان و رزمندگان" به بازخوانی خاطرات جذاب و شنیدنی دلاورمردان هشت سال دفاع مقدس می پردازد.
کد خبر: ۸۴۷۵۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۸
خاطرات جبهه و جنگ(46)
جوّ بسیار دوستانه، صمیمی و خوبی بود، فرقی نمیکرد که فرماندۀ توپخانه باشی یا مسئول دیدهبانی یک تیپ و یا یک نیروی عادی، همه در کنار هم برای یک هدفِ واحد تلاش میکردند.
کد خبر: ۷۹۰۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۲/۰۴
خاکریز خاطرات(17)
خاطره ای جالب از انصراف شهید زین الدین از سفر به پاریس در شبکه های اجتماعی منتشر شد.
کد خبر: ۷۶۳۲۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۱/۱۷
حاج قاسم سلیمانی در باره شجاعت یکی از همرزمانش میگوید: نزدیک عید نوروز بود که عملیات داشتیم. شب با حمید و دو نفر دیگر برای شناسایی رفته بودیم حمید داوطلب شد تا برای شناسایی خط نزدیک رودخانه برود.
کد خبر: ۷۶۲۷۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۱/۱۷
کتاب زندگی شهید سید جمشید صفویان از فرماندههان لشکر ولیعصر(عج) در دوران دفاع مقدس به همت گروه روایتگران شهدا وابسته به مرکز فرهنگی دفاع مقدس دزفول در 3 جلد تدوین میشود.
کد خبر: ۷۵۹۴۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۱/۱۴
خاطرات جبهه و جنگ(52)
با شنیدن این خبر زانو هایم شل شدند؛ همان جا نشستم و زدم زیر گریه. سروان عظیمی از دور ما را دید و آمد پیش ما. بی هیچ صحبتی اشک هایش سرازیر شدند. گویا او هم خبر را شنیده بود.
کد خبر: ۷۳۷۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۹
خاطرات جبهه و جنگ(50)
معمولاً بچه ها به طور دسته جمعی برای هر نوبت نماز مسواک می زدند و در این میان اگر گاهی بعضی از افراد، اندکی در این امور بی توجه بودند، دیگران به شوخی این نکته را تذکر می دادند.
کد خبر: ۷۳۶۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۹
خاطرات جبهه و جنگ(49)
زمانی که وحشی گری دژخیمان عراقی به اوج خود، و سختی ها به آستانه شکستن صبر و مقاومت بچه ها می رسید، تنها یک ملجأ و پناهگاه برای همه باقی می ماند و آن ذکر و یاد خدا بود. در آن شرایط آیه «الا بذکر الله تطمئن القلوب» با تمام معنا در دل می نشست.
کد خبر: ۷۳۵۰۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۸
کتاب «PW» خاطرات آزاده شمس الله شمسینی که توسط شهاب احمدپور به رشته تحریر درآمده به زودی روانه بازار نشر خواهد شد.
کد خبر: ۷۳۳۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۷
خاطرات جبهه و جنگ(48)
بهجت افروز مسئول اداره اسرا و مفقودین جنگ تحمیلی خاطراتی از زمان خدمتش در این زمینه را منتشر کرده است.
کد خبر: ۷۳۰۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۷
این شهر چه جوانهایی داشت؛
تمام داراییاش را روی چرخدستیاش خلاصه کرده است. کنار قوطیهای واکس، فرچه و کفی کفش، یک قاب عکس دارد که برایش به اندازه یک دنیا ارزش دارد.
کد خبر: ۷۲۹۹۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۵
خاطرات جبهه و جنگ(47)
در بین راه به نیروهای عراقی برخوردیم، عراقیها بدون معطلی آمبولانس را به گلوله بستند، چهار تیر هم در این حادثه به من اصابت کرد، وقتی عراقیها به بالای سرم آمدند نای صحبت کردن نداشتم، با همان شرایط دستهایم را با سیم تلفن بستند و سوار بر قایق کردند.
کد خبر: ۷۲۹۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۵
خاطرات جبهه و جنگ(46)
یک روز دیگر پشت پنجره ایستاده بودم، دیدم تعدادی سرباز و یک افسر عراقی از یکی از آسایشگاه ها خارج شدند. به بچه ها گفتم: «مثل اینکه از بغداد افسر آمده برای بازدید! حواس تان را جمع کنید.»
کد خبر: ۷۲۲۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۰
تصمیم بر این شد که چند نفر از رزمندگان شهادتطلب، خود را به خطر بیاندازند و برای انهدام سنگر دشمن اقدام کنند. از جمله افراد داوطلب، شهیدان احمد قاسمزاده و مرتضی آقایی بودند.
کد خبر: ۷۱۶۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۰۶
خاطرات جبهه و جنگ(45)
مدت مأموریت ما درخاک طلائیه هر پانزده روز یک بار عوض می شد. سه گروه بودیم که در مجموع هر پانزده روز نوبت یکی از ما می شد. در نوبت دیگری باز مرا مأمور سنگر نوک و کمین کردند.
کد خبر: ۷۱۴۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۰۵
کتابچهای مشتمل بر 40 خاطره از سردار سعید سیاح طاهری، از فرماندهان جنگ تحمیلی و مدافع حرم حضرت زینب (س) به چاپ رسید.
کد خبر: ۷۱۰۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۰۱
خاطرات جبهه و جنگ(43)
ما را با دست ها بسته و چشم های بسته به اردوگاه رمادیه بردند. وقتی پیاده شدیم، چشم هایمان را باز کردند. ساختمانی با سه تا بلوک رو به روی ما بود. گفتند بروید تو.
کد خبر: ۷۰۸۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۰۱
خاطرات جبهه و جنگ(42)
موقع رفتن، چند ضربه شلاق هم به آن دو نفری که با من بحث می کردند نثار کرد. شب را دور هم جمع بودیم و هر کدام از بچه ها که کاری و هنری بلد بودند، بقیه را سرگرم می کرد.
کد خبر: ۶۹۷۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۱/۲۰