خاطرات جبهه و جنگ(52)

حکم اعدام به جرم ارتباط با سربازان امام

با شنیدن این خبر زانو هایم شل شدند؛ همان جا نشستم و زدم زیر گریه. سروان عظیمی از دور ما را دید و آمد پیش ما. بی هیچ صحبتی اشک هایش سرازیر شدند. گویا او هم خبر را شنیده بود.
کد خبر: ۷۳۷۱۰
تاریخ انتشار: ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۵:۲۵ - 09March 2016

حکم اعدام به جرم ارتباط با سربازان امام

به گزارش فضای مجازی دفاع پرس، یک روز با استوار دهقان و سروان قاسمی درباره ی فرار صحبت می کردیم.انتهای راهروی زندان، یک پنجره بود که در نداشت و جلویش آجر چیده بودند؛ حتا بین آجرها را گچ یا سیمان نریخته بودند که با برداشتن آجرها به راحتی می شد از پنجره بیرون رفت؛البته نمی دانستیم پشت آن پنجره نگهبان هست یا نه قرار شد در این مورد تحقیق کنیم. برای اجرای این طرح، عید نوروز را در نظر گرفته بودیم؛ چون در آن زمستان سخت، نمی توانستیم فرار کنیم.

چند روز بعد ماموستا صالح سر کلاس خطاب به استوار دهقان گفت:چند وقته که نقشه ی فرار می کشید، حواست باشه،وگرنه بلایی سرت می آرم که اون سرش نا پیدا باشه.

استوارگفت :خلاف به عرضتون رسوندن. من هرگز چنین نیت و نقشه ای ندارم. من که تو درگیری ها دستگیر نشدم. من رو توی راه گرفتن و امیدوارم آزاد بشم.

خیلی فکر کردیم چه کسی ممکن است این خبر را به ماموستا گفته باشد. بعد از مدتی متوجه شدیم زمانی که در گوشه ی اتاق صحبت می کردیم، یدالله سنندجی جلوی بخاری مشغول گرفتن شپش هایش بود که حرف های ما را شنیده و به ماموستا صالح گفته است.

یک شب متوجه شدم که قلی پور به کلاس نیامده.بعد از کلاس ،از ستوان رضایی که قلی پور در اتاق آن ها بود،در مورد قلی پور پرسیدم که ستوان رضایی اظهار بی اطلاعی کرد.سروان عظیمی گفت «با ماموستا حسینی بردنش بازجویی،ناراحت نباش.بار اولش که نیست ؛تا حالا چند بار رفته بازجویی.»

در مورد ملا کریم حسینی از چند نفر که او را می شناختند سؤال کردم که گفتند «ملا کریم با پاسداران همکاری می کرده،تعدادی عکس و کتاب های [امام]خمینی[ره]تو خانه اش پیدا کردن.»

خیلی نگران شدیم.آخر شب پیش سروان عظیمی رفتم.او بیش تر از من نگران قلی پور شده بود.تا فردا ظهر هم خبری از قلی پور نشد.عصر در زمان هوا خوری دیدم ستوان رضایی پکر و پریشان روی سنگ ها نشسته .رفتم پیشش و گفتم «چی شده؟»اول چیزی نگفت،ولی بعد با بغض و گریه گفت: «دیشب قلی پور رو با اون روحانی،اعدام کردن.»

با شنیدن این خبر زانو هایم شل شدند؛ همان جا نشستم و زدم زیر گریه. سروان عظیمی از دور ما را دید و آمد پیش ما. بی هیچ صحبتی اشک هایش سرازیر شدند. گویا او هم خبر را شنیده بود.

یکی از پیش مرگان، غروب سر کلاس، مثل همیشه ابتدا در مورد سیاست کومله و چریک های فدایی صحبت کرد، بعد گفت:«کمیته ی مرکزی کومله حکم اعدام دو نفر از زندانیان به نام های حسین قلی پور و ملا کریم حسینی رو صادر کرده که دیشب حکم را اجرا کردیم. با این که دو تا از پسران ملا حسینی پیش مرگه ی حزب دموکرات بودن و ما چندین بار هم به او اخطار داده بودیم، ولی او دست از خیانت و جاسوسی برای پاسدارها بر نداشت. چند تا عکس و کتاب ها ی [امام]خمینی[ره]و نامه های سپاه پاسداران رو از خانه اش بیرون آوردیم. اون پاسدارهای [امام]خمینی[ره] ارتباط داشت و مرتب مقر پیش مرگان رو به پاسدارها اطلاع می داد. ما هم به ناچار و به درخواست پسرهاش، او را به جزای خیانتش رسوندیم.»

او سپس در مورد حسین قلی پور گفت: «اون چند تا از زن و بچه های روستاییان را به شهادت رسانده بود. در روستاها او به صغیر و کبیر رحم نمی کرد.»

آن شب در غم و ماتم عزیزان از دست رفته مان،گریستیم و فاتحه خواندیم و یاد خاطره ی آن ها را مانند دیگر دوستان شهیدمان گرامی داشتیم.

 

راوی: آزاده سعید اسدی فر

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار