خاطرات جبهه و جنگ(47)

شپش‌ها در جعبه چوب کبریت!

در بین راه به نیروهای عراقی برخوردیم، عراقی‌ها بدون معطلی آمبولانس را به گلوله بستند، چهار تیر هم در این حادثه به من اصابت کرد، وقتی عراقی‌ها به بالای سرم آمدند نای صحبت کردن نداشتم، با همان شرایط دست‌هایم را با سیم تلفن بستند و سوار بر قایق کردند.
کد خبر: ۷۲۹۸۵
تاریخ انتشار: ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۳:۰۶ - 05March 2016

شپش‌ها در جعبه چوب کبریت!

به گزارش فضای مجازی  دفاع پرس، من در ۴ تیر ۱۳۶۷ به اسارت دشمن درآمدم، وقتی عراقیها ساعت ۳ صبح حملهشان را شروع کردند تازه فهمیدم باران گلوله یعنی چه!

از زمین و آسمان بر سر ما گلوله میبارید، گردانهای مسلم بنعقیل و مالک اشتر از لشکر ویژه ۲۵ کربلا در خط مقدم بودند و گردان حمزه سیدالشهدا (ع) این لشکر در خط دوم مستقر بود.

عراق در آن عملیات سعی کرد خط اول را با شلیک انواع گلولهها بشکند و نیروهای خط دوم و سوم را با گلوله شیمیایی از پا در آورد، من از ناحیه شکم تیر خوردم و آمبولانسی مأمور انتقال من به پشت شد.

در بین راه به نیروهای عراقی برخوردیم، عراقیها بدون معطلی آمبولانس را به گلوله بستند، چهار تیر هم در این حادثه به من اصابت کرد، وقتی عراقیها به بالای سرم آمدند نای صحبت کردن نداشتم، با همان شرایط دستهایم را با سیم تلفن بستند و سوار بر قایق کردند.

در هوای گرم و سوزان تیر ماه مرا سوار تانک کردند، جایی که موتور تانک قرار دارد، آنقدر آن قسمت گرم بود که پاهایم سوخت و تاول زد.

 شرایط جسمیام طوری نبود بتوانم اعتراض کنم، چون میترسیدم بدتر از همینی که هست، شود، وقتی به پشت جبهه ما را بردند، دستور آمد مجروحان را به بیمارستان ببرند که همه مجروحان را به بیمارستان زبیر بردند.

این بیمارستان متعلق به نیروی هوایی عراق بود، ۱۵ روز در آنجا ماندیم، بعد بدون هیچگونه امکاناتی ما را به اردوگاه بردند، وضعیت اردوگاه خیلی به هم ریخته بود، وضع زخمهایم اصلاً خوب نشده بود.

مدتی را که در آنجا بودیم، شپشها به سراغمان آمدند، ما جرأت نداشتیم اعتراض کنیم، بعد از حدوداً سه ماه صلیب سرخ برای ثبت نام ما به اردوگاه آمد، من یک قوطی کبریت پر از شپش را به صلیبیها نشان دادم و صلیبیها در گزارشاتشان آن را آوردند.

بعد از مدتی مرا برای تکمیل درمان به بیمارستان بردند که وقتی برگشتم دستور آمده بود مجروحان را به کشورشان برگردانید و من جزو همان مجروحان هستم که درست بعد از یکسال به کشور عزیزمان برگشتم.

 

راوی: آزاده بهرام فلاح

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار