" زبیده واحدی " رزمندهی بندرعباسی است که با شور و حال انقلابی در فعالیتهای روزهای نخست انقلاب در مدرسه و شهر فعالیت داشت و پس از آن دوران علیرغم داشتن همسر به جبهه رفت تا در کنار رزمندگان به دفاع از میهن اسلامی بپردازد. او در آن مدت به عنوان پرستار در جبهه فعالیت داشت.
کد خبر: ۳۶۵۶۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۰۱
خاطرات زبیده واحدی/ 6
با خیال راحت نامه را گرفتم از روی میز کنار دستم خودکاری برداشتم و همانجا شروع کردم به نوشتن دو مرد نگاهم میکردند یکی از آنها نامه را از زیر دستم کشید گفت: بسه دیگه بده ببینم. نامه راگرفت توی یکی از دستهایش و برگه مرا هم توی دست دیگرش داشت نگاهشان میکرد
کد خبر: ۳۶۳۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۲۹
خاطرات زبیده واحدی/ 5
مجبور بودم بدون چادر از مدرسه برگردم. پدرم تا مرا دید عصبانی شد. منتظر بود من دلیل این بی حجابیام را بگویم. من هم با گریه برایش تعریف کردم. صورتش از عصبانیت قرمز شده بود، لبهایش را تند تند گاز میگرفت و فقط میگفت: خدا لعتنشون کنه، با این حکومت نمیشه برای خودمون هم تصمیم بگیریم.
کد خبر: ۳۶۳۶۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۲۸
خاطرات زبیده واحدی/ 4
در بهبهان دکتر سریع مرا در بیمارستان بستری کرد، روی تخت دراز کشیده بودم، دیدم که دکتر آمد بالای سرم چهرهاش نگران بود. نمیدانستم چه چیزی می خواهد بگوید. منتظر بودم. خیلی مقدمه چینی کرد.
کد خبر: ۳۶۱۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۲۴
خاطرات زبیده واحدی/ 3
دکتر بیمارستان رو کرد به من و گفت: خواهر اینو ببرید سردخونه، یک پارچه بود، در حالی که داشتم به سمت سردخانه میرفتم کنجکاو شدم که ببینم داخل پارچه چیست؟ پارچه را باز کردم. جیغ کشیدم. هر چیزی را تصور می کردم جز آنچه که دیده بودم.
کد خبر: ۳۶۰۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۲۳