درباره شهيد - متن کتاب "فرياد زاگرس (آلواتان)" - فصل سوم

کد خبر: ۱۱۹۲۲۳
تاریخ انتشار: ۰۸ شهريور ۱۳۸۷ - ۱۹:۵۶ - 29August 2008
در سختيها ، مشكلات ، تنگناها ، صداي تو در پشت بي سيم ، لبخندي در صحنه نبرد ، كلامت ، فريادت ، راهگشا بود . تو تكيه گاه بزرگي براي ما بودي
د رمورد خاطره ها اشك از ديدگان محمود فرو مي ريزد . ذهن او پر مي گشايد خاطره اولين ديدار او با كاظمي :
... مرداني مسلح ، سياه پوش ، شال بر كمر ، قطار فشنگ بسته بر كمر و بر شانه ، سلاح در دست ف د رحال پيشروي به سوي قله اشاره دست فرمانده لك و پناه جستن د رپس تخته سنگها شتابزده . صداي انفجارهاي پي در پي ، فرياد هاي رستم در بي سيم :جاشها1بالاي تپه ... معطل نكنيد ... يا خمپاره ...
آماج حملات دشمن تمام تپه نقطه به نقطه خمپاره پشت خمپاره باراني از سنگباره از تركشهاي گداخته جا به جا شدن تخته سنگها زمين لرزه فروپاشي سنگرها . به خاك افتادنها به خون غلتيدن ها فريادهاي درد ، ناله . گرد و غبار عقب نشيني بي اختيار از آتش دان قله تنوره هاي دود سر به فلك كشده و در استتار هر سنگري يكي دو پيكر در خون تپيده ، سلاحها خاموش ماشه ها در انتظار تنها يك تن بر ستيغ صخره اي بلند بي اعتنا به باران گلوله گاه لوله سلاح را به سمت دشمن نشانه مي رود با دقت ، به وسواس شليك مي كند و گاه مي نشيند به نظاره .
صداي صفير گلوله ها بر فراز سر او و پژواك آنها در كوه و دره ، انفجار خمپاره ها در گرداگرد او و او همچنان بي اعتنا مشغول به شكار دشمن نگران از كمبود مهمات در حلقه محاصره .
دشمن نزدكتر مي شود لحظه به لحظه ديگر جاي تامل نيست به طرف سنگر زير صخره مي خزد با عجله از پشت سنگر نهيب مي زند :بزن ديگه بزن چرا معطلي؟ دارن نزديك مي شن .
پاورقي : 1- جاش : خائن ، مزدور .
هيچ پاسخي نمي شنود . خود را به سنگر تيربار مي افكند ، تيربارچي را غرق در خون خفته بر روي تيربار و كمكش را شكافته سر ، نقش بر زمين مي بيند دو كيسه شني را جابه جا مي كند روزنه ديد براي خود مي سازد . سلاح را بر مي دارد شيار ديد نوك مگسك پيشاني دشمن تك تيري و نفسي مي كشد .
فرمانده لك مي غرد دشنام مي دهد از خشم سبيل خود را مي جود و تهديد مي كند ... و سپس نعره اي در كوه طنين مي افكند :آتش
كمركش كوه به جهنمي تبديل مي شود انفجارهاي پي در پي گلوله هاي آر پي جي و رگبارهايي كه سنگ به سنگ كوه را تيرتراش ميكند . لحظاتي مي گذرد آرامشي نسبي برقرار مي شود و باز فريادي پر نهيب :تسليم بشيد مقاومت بي فايده است راهي نمانده همه جا در تسلط حزب دمكرات است .
محمود مي نشيند نوار تيربار را تنظيم ، گلنگدن را مي كشد نگاهي به باقيم انده مهمات مي افكند سر نيزه چهارتا نارنجك دور كمر و هفت تاي ديگر گوشه سنگر نيم خيز مي شود از شكاف ميان دو كيسه شني نگاهي به سراشيبي كوه مي افكند :بياجلو جلوتر
صداي پچ پچ دشمن خش خش گامها و جرنگ و جرنگ تجهيزات ديگر درنگ نكرد نارنجكي را برداشت ضامن را كشيد يك دو ف سه و پرتاب كرد نارنجك ديگر و باز نارنجك . افراد دشمن برخي بر خاك افتاده برخي سراسيم ه .
محمود از روزنه ، هراس را تماشا مي كند و باز نارنجك ...
جاده پيچ در پيچ ، پر فراز و نشيب ، جيپ ميول پديدار شد . كاظمي و كاك امين از آن پياده شدند :
- سلام عليكم ...
- چرا اينجا جمع شدين ؟ كنار جاده ؟
- گردنه سقوط كرده ، افتاده دست دشمن
- دست دشمن ؟ كو فرمانده تون ؟
- شهيد شد ، بالاي قله .
- شما اينجا چيكار مي كنين ؟
- همهمه اي در گرفت :فشار دشمن ، آتش پر حجم ، افراد كم ... مهمات ...
- كسي هم اون بالا مونده ؟
در سكوتي تلخ سرها فرو افتاده ، صدايي شنيده شد : نه ، به جز پيكر شهدا و شايد ، دو سه مجروح .
كاظمي نهيب زد قله بايد باز پس گرفته بشه آماده حركت باشيد
هنوز سخن كاظمي تمام نشده بود كه غرش رگباري با فرياد ا... اكبر از فراز تپه در پيچيد . همه بهت زده و حيران همهمه بالا گرفت :كي ممكنه باشه؟ اونجا كه كسي سالم نمونده ، تپه كه سقوط كرده
محمود تيرباري در دست ، طنين رگبار ، لوله گداخته ، بوي تنده باروت ، پژواك هولناك صدا در سنگ و صخره و در ژرفاي دره و باز ناله و فرو غلتيدنهاي پي در پي .
محمود نفس نفس زنان د رپناه سنگر تيربار ، تيربار بي نوا را به كنار تخته سنگي انداخت . نگاهي به سراشيب تپه ، در احاطه مردان مسلح خشمگين . رستم خنده اي تلخ بر لب ، دشنه برنده اي از غلاف بر كشيد ، با هرفرياد دندانهاي زرد و درشتش نمايانتر مي شد . د رپشت هر تخته سنگ ، نارنجكي پرتاب مي شد .
محمود روي دو پا نشسته و سر نيزه اي را در دست مي چرخاند كه ناگاه صداي گلوله و بانگ ا... اكبر د رپيچيد از فراز قله .
رزمنده ها بازگشتند با افرادي تازه نفس و كاظمي د رپيشاپيش آنها .
افراد دشمن سراسيم ه ، وحشت زده ، زير رگبار ها در مي غلتيدند . كاظمي خود را به محمود رساند او را در آغوش كشيد و سر و صورت او را بوسيد :خسته نباشي تك و تنها ايستاده بودي ؟
محمود سر بلند كرد تا ...
صداي بوق تا پاترول جواد ، رشته افكار او را به هم ريخت . جواد از ماشين پياده شد و به طرف محمود آمد ، دست زير شانه هاي او برد :بريم ديگه داره شب مي شه .
محمود آهي كشيد و از جا بلند شد و به آرامي گفت :چند لحظه تامل كن الان مي ريم .
چشمان خسته محمود به تصوير كاظمي بر روي تل خاك دوخته شد . دوباره سخنان او د رگوشش طنين انداز شد :نوكران اجنبي و خونخواران ضد انقلاب ، پاي وبان و دست افشان همراه با غرش خمپاره ها و رگبار مسلسلها به پيش مي روند . پاسداران فرزندان انقلاب و امام را در جاي جاي كردستان سر مي برند ، مي سوزانند ، مي خواهند آخرين نداي حق طلبي انقلاب را د رگلوله ها براي هميشه خفه كنند و خبر شكست جمهوري اسلامي را به اربابان خود به صاحبان زر و زور و تزوير بشارت دهند تا ديگر ...
پاترولوارد بزرگراه شد صداي جواد سكوت را در هم شكست :داريم از تهران خارج مي شيم ، اونم تابلوي جاده خراسان ، چهارماه پيش از آنجا رد شديم و حالا باز ...
محمود حرفش را بريد كجا داري مي ري ؟
مشهد ديگه مگه جاي ديگه مي خواستيم بريم ؟
ترمز كن ترمز
جواد از سرعت ماشين كاست و آهسته به كنار جاده كشيد پا روي ترمز گذاشت و به طرف محمود سر برگرداند : چي شده ؟ تو تهرون كار داري ؟
- نه بابا
- پس چي ؟
- دور بزن
- قرار بود بعد از تشيي ع شهيد بريم مشهد .
- مشهد رو فراموش كن باشه بعد از آزادسازي سردشت .
- برگرديم پيرانشهر ؟
- پيرانشهر .
پگاهي ديگر فرا رسيده ، ساعتي بود كه ستون بدون برخورد با دشمن در حركت بود . محمود دوربين را از امير عباسي گرفته و روستاي سمت راست پايين ارتفاع را به دقت در ديد قرار مي دهد . هيچ گونه حركت غير طبيعي مشاهده نمي شود ، چوپان رمه را به راه انداخته و در حال خروج از روستا است و چند مرد كرد بيل بر شانه و سارق بر كمر از جاده به سمت رودخانه .
صداي قمي در بي سيم مي پيچد :
- محمودمحمودقمي ... محمودقمي .
- بله بفرما
- سلام عليكم ، محمود جان ما الان در كنار رودخانه در حركتيم .
- بله ... بله ... داريم مي بينيم تان .
- محمود محمود قمي .
امير عباسي بازوي او را كشيد ، محمود گوشي بي سيم را رها كرد :
- چي شده ؟
- دوربين رو بگير تپه سمت راست گردنه را نگاه كن .
محمود چند لحظه به مسير تپه مشرف به جاده خيره شد . افراد دشمن از سنگرها بيرون زده ، پر جنب و جوش ، سلاحها در دست ، در سينه كوه ، مشرف به جاده . *****************
كاك حسن دوان دوان خود را به محمود رساند و بي سيم دستي كوچك تمپو را پيش او آورد .
- برادر محمود اين فرمانده هيزه 1.
- چي مي گه ؟
- مي گه : عجب پر رو هستن هنوز كشته هاي بار قبلشان روي زمينه ، دلشان براي مرگ تنگ شده .
دوباره صداي فرمانده هيز در بي سيم پيچيد :
- وه رن دايك سه گ ريگايه ببه ستن 2
لحظاتي بعد افراد دشمن در وسط جاده صف كشيدند ، محمود گوشي بي سيم را به دست گرفت :
- قمي ، قمي محمود .
- صداي پارازيت بي سيم با انفجار و رگبارهاي پي در پي در هم آميخت ، دود غليظي از خودرو جلو ستون به هوا برخاست محمود فرياد زد :
- قمي قمي ... چرا جواب نمي دي ؟
- قمي محمود .
- بله ... بله صدا تو دارم ريال قطع و وصل مي شه .
- چه خبره اونجا ؟
- دشمن جاده رو بسته جيپ 106 رو زدند
- قمي جان ، ما پشت سر دشمن هستيم ، تپه بالاسرشان .
براي چند لحظه ستون در جا متوقف گرديد ، رزمندگان در حاشيه جاده موضع گرفتند .
افراد دشمن برخي در پشت سنگها كمين كرده و بعضي بر بالاي تپه سنگر گرفته بودند ، چرچه با عده اي از مردان مسلح در وسط جاده ايستاده بودند . سكوت حاكم بر ميدان نبرد با صداي او شكسته شد :آهاي پاسدارهامزدوران خميني هيچ راهي براي نجات شما وجود نداره
لحظه اي سكوت و باز فريادي خشن تر :هي با شمايم بچه هاي خراسان اينجا كردستانه ، ديگه كار شما تمامه ، تسليم شيد
قمي دندانهايش را از خشم به هم مي فشرد :آخرش به دست خودم مي كشمت چرچه ، بي مروت نامرد ...
كاك حسن رو به محمود كرد :قبلا" افسر گارد شاه بود ، بهش مي گن چرچه .
شهادت كاظمي از يك سو تهديدها و ناسزاهاي دشمن از سوي ديگر ، رزمنده ها را به خشم و خروش آورده بود . با اشاره دست محمود ، گردان سراشيب تپه را در پيش گرفت . به جز چند كاليبر 50 و خدمه آن بقيه به سرعت پشت سر محمود به راه افتادند . همه چشمها به محمود دوخته شده بود ، همه گوشها آماده شنيدن فرمان او ، كه ناگاه فرياد محمود در بي سيم طنين انداخت :
- گوش كن قمي من از پشت سر دارم بهدشمن نزديك مي شم ، شما به كارتون ادمه بدين ا... اكبر
صفير گلوله ها و تكبير رزمنده ها از دو سوي در هم آميخت ، طنين آن در كوه پيچيد .
هجوم به دشمن از دو جناج ، باراني از بيم و هراس بر سر دشمن باريدن گرفت با شليك هر آر پي جي سنگري منهدم و با هر رگبار تيرباري لشهاي دشمن د رحال گريز بر زمين مي ريخت .
پس از ساعتها نبرد ، مقاومت دشمن در هم شكست . راهي جز فرار براي آنها نمانده بود كه نعره اي بلند شد :آهاي مزدوران خميني پيشمرگان ما به حساب شما خواهند رسيد . وعده ما و شما در جنگل اگر مرد هستيد پا به جنگل بگذاريد .
محمود تكيه به صخره و خيره به فراريان زير لب زمزمه كرد :جنگلهم خواهيم آمد
گنجي زاده خود را به محمود رساند:
- مي شنوي دارن تهديد مي كنن .
- باطل ، كف روي آبه ، دير يا زود رفتنيه
اندكي بعد هر دو از سراشيب تپه سرازير شدند ، با پشت سر گذاشتن گردنه خانه هاي روي هم چيده شده در دامنه كوه پديدار شد ، لحظه به لحظه ستون به روستا نزديكتر مي شد .
محمود ستون را خارج از روستا متوقف كرد مردم هراسان و وحشت زده به اين طرف و آن طرف مي دويدند . مادران ، كودكان در آغوش و گريان .
محمود و گنجي زاده و امير عباسي به طرف روستا به راه افتادند ، بدون سلاح .
رسول فرياد زد :برادر محمود برادر محمود هنوز روستا قابل اعتماد نيست .محمود تبسمي بر لبش نقش بست :
- طوري نميشه .
چشمهاي نگران رزمنده ها به محمود و دو همراهش دوخته شده بود . زن و مرد روستايي بر بام خانه ها ايستاده و مضطرب پارچه هاي سفيد لرزان در دست .
محمود شيار باريك منتهي به روستا را طي كرد . چهار پيرمرد كرد به استقبال آمدند . او آنها را در آغوش گرفت . مردم ناباورانه به اين سو و آن سو مي نگريستند . همهمه اي در گرفت :
- ئه ري ئه وانه چ . پيل ا نيكيان به ده سته وه يه ؟1
- داخوا ده ما نكووژن ؟2
- چاره نووسي مناله كانمان چي لي دي ؟3
- ديي ده سووتينن ؟4
محمود و رزمنده ها وارد روستا شدند . هوشنگ بر فراز بامي رفت . ا... اكبر ، ا... اكبر ... اشهد ان لا اله الا ا... ... . بانگ اذان بر فراز صخره ها و اعماق دره ها پيچيد . دل فراريان به سوي جنگل لرزيد .
محمود به نماز ايستاد . قامت بسته شد . قد قامت الصلوه ، صفوف رزمندگان متحد و منسجم ، همهمه اي بلند شد : بو چمائه رانه نويژيش ده كه ن ؟5
طالقاني و چند بسيجي ديگر شعارهاي روي ديوارها را پاك كردند . داس ،
پاورقي :
1- نقشه اينها چيه ؟ 2– آيا ما را قتل عام مي كنند ؟
3- سرنوشت فرزندان ما چي مي شه ؟
4- آيا روستا را به آتش خواهند كشيد ؟
5- مگر اينها نماز هم مي خوانن ؟
چكش و ستاره ها محو گرديد و خطوط سبز رنگي بر ديوارها نقش بست :
ما با كفر مي جنگيم نه با كرد ، استقلال ، آزادي ، جمهوري اسلامي .
سني و شيعه فرقي نيه ، رهبر ما خمينيه .
كم كم هراس از بين رفت مردم دور رزمنده ها حلقه زدند . ماموستا1 قدم پيش نهاد و محمود را در آغوش كشيد .
طالقاني بلندگو را به محمود داد :بسم ا... الرحمن الرحيم
رب اشرح لي صدري و يسرلي امري و احلل عقده من لساني يفقهوا قولي ... ؛ مردم مسلمان كرد برادران و خواهران ما همه مسلمان ، تابع قرآن و بر يك قبله نماز مي خوانيم . كار بزرگي كه امام بعد از انقلاب كرد اتحاد سني و شيعه بود ، دشمن اين را نمي خواهد ... ببينيد راديوهاي ضد انقلاب كموله و دمكرات و منافقين تمام تلاششان اين است كه بين شيعه و سني تفرقه بيندازند .
شما ديديد زماني كه فرياد تكبير رزمندگان اسلام بلند شد ، حزبيها دست و پايشان را گم كرده و فرار كردند .
از طرف من به آنها بگوئيد اسلام براي سعادت مردم كرد از آنچه بيگانگان ديكته مي كنند بهتر است . به آنها بگوئيد امام ، شاه را از ايران بيرون كرد و فرياد زد ما دندانهاي آمريكاي تجاوزگر را در دهانش خرد مي كنيم . ولي قاسملو ذليل انه دست به دامن فرانسه و انگليس برده كه براي جنگ با جمهوري اسلامي كمكش كنند . شما ببينيد پيشمرگان مسلمان كرد ، دوشادوش ديگر هموطنانشان عليه ضد انقلاب مي جنگند ، شهيد مي دهند ، زخمي مي شوند و به مبارزه ادامه مي دهند . شما با اين فريب
پاورقي : 1- ماموستا : روحاني ، استاد
خورده ها تماس بگيريد ، بيايند من به آنها امان نامه 1 مي دهم در غير اين صورت از دست ما جان سالم به در نمي برند .
پيرمردي كرد گريان خود را به نزد محمود رساند و گفت :تا به حال زنان و دختران بسياري را حزبيها به اين بهانه كه اگر دست پاسدارها به روستا برسه آنها را قتل عام مي كنن ، با خود كوهها برده و به آنها تجاوز كرده اند
... آقاي فرمانده شماها اينجا بمانيد ، اگر برويد بعد از يكي دو روز باز سر و كله آنها پيدا مي شه ، باز مسلحانه شب وارد روستا مي شوند و دست به هر جنايتي مي زنند . محمود سري تكان داد و گفت :انشاءا... از فردا صبح پايگاه ثابت برادران ارتشي دراين محل مستقر مي شود ، خيالتان راحت باشه .
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار