خبرگزاری دفاع مقدس- بوسه مقام معظم رهبرى بر تابوت سپهبد شهید على صیاد شیرازى جزو صحنههای ماندگار و فراموش نشدنى از عمق عشق و علاقه متقابل سرداران پاکباز این میهن با ولایت است.
هنگام شهادت شهید صیاد شیرازى، میلیونها چشم منتظر وقتى تصویر زیباى ارادت فرزند برومند شهید عزیز امیر صیاد شیرازى را نسبت به مولاى انقلاب مىدیدند بى اختیار بر عظمت این عشق، اشک شوق ریختند. هنوز پیکر پاک پدر بر زمین بود اما آقا مهدى، جان عزیزترى را براى ابراز شکوهانگیزترین عشق و علاقه خویش برگزید و صحنهاى به یادماندنى آفرید تا براى همیشه نقل محافل عاشقان شود.
آقا مهدى صیاد شیرازى اراده، صداقت، صفا و مهربانى را از پدر بزرگوار خود به یادگار دارد.
شهید صیاد شیرازى در توصیفى از آقا مهدى فرزند برومندش در خصوص عشق و علاقه وى به ادامه راهش گفته بود: "پسر بزرگم (آقامهدى)، مىتواند از مزایاى معافیت استفاده کند(اما) به زبان مىآورد که من باید به سربازى بروم، این در حالى است که مىداند من بالاتر از 50 ماه جبهه دارم و مىتواند از مزایاى معافیت استفاده کند اما من هم حس مىکنم خدا به من پاداش داده که (او) اینطور مىگوید و من هم جلویش را نخواهم گرفت... و این ارزیابى من از انگیزه ایشان است که فرهنگ جبهه به ایشان منتقل شده است."
مهدى صیاد شیرازى آن لحظات شکوهمند دیدار با ولایت را چنین روایت کرده است: "تا آن موقع مقام معظم رهبرى را از نزدیک زیارت نکرده بودم و همیشه این آرزو در دلم بود که به حضورشان برسم و عرض ارادت نمایم. شب قبل از مراسم تشییع در غسالخانه بودیم، با آن حال و هواى خاص، بطورى که حتى حال و حوصله صبحت کردن را هم نداشتم و لذا احساسم این بود که تنها چیزى که مى تواند به این وضع آشفته و نگرانم خاتمه بخشد زیارت آقا باشد و گمانم این بود که همان شب رهبرمعظم انقلاب خانه ما را به نور وجود خود منور مىکنند و من به این توفیق دست مییابم. البته همسر محترمه معظمله همان روز تشریف آوردند که بسیار در تسکین این روحیه تاثیرگذار بود.
فرداى آن روز ما به اتفاق خانواده به ستادکل رفتیم. ستادکل را تا آن روز اینگونه غریب و غمگین ندیده بودم. از نشاط ورزشهاى صبحگاهى که پدرم همیشه در آن شرکت مىکرد چیزى به چشم نمىخورد، وقتى ستاد را خالى را از وجود پدرم دیدم دلم به غم مضاعفى دچار شد، در این اوضاع و احوال یک دفعه اطلاع دادند آقا تشریف آوردهاند. ناخودآگاه به اشتیاق وانگیزه دیدار ایشان جمع را رها کرده و به سمت ایشان رفتم. در واقع من بزرگترین آرزویم در طول زندگى این بود که بتوانم آقا را از نزدیک زیارت کنم و در آن روز این فرصت را مهیا دیدم و مىتوانم بگویم پاکترین و عمیقترین خواسته من همین روز بود که تحقق یافت.
من در آنجا تنها چیزى که به ذهنم رسید و توانستم بگویم این بود که عرض کردم آقا جان شما شاهد بودید که پدرم تمام هستى خود را در راه حضرت اباعبدالله الحسین(ع) فدا کرد و این در برابر هدفى که ما به امید تحقق آن نشستهایم و آن اهتراز پرچم اسلام بر فراز بام گیتى است یک گام کوچک است. آقا هم مرا مورد تفقد قرار داده و در آن لحظه، احساس آرامش عجیبى در وجودم پیدا شد."