خبرگزاری دفاع مقدس: انتخاب مردی که جز برای رضای خداوند زندگی نکرده و تمام لحظات زندگیش خاطرات رفتارهای شایسته اوست باعث می شود وقتی نام شهید صیاد شیرازی را با همسر او، خانم عفت شجاع عنوان می کنیم شاهد اشک های صادقانه همسر شهید باشیم که چگونه برای آرامش در میان بی قراریهای نبودن همسر متوسل به قرآن می شود و از او با بغضی در گلو می گوید.
امروز به مناسبت پانزدهمین سالگرد شهید صیاد شیرازی با همسر و دختر شهید صیاد گفت و گویی انجام داده ایم که متن آن به شرح ذیل است:
دفاع مقدس: همسر شهید صیاد چگونه ایشان را تعریف می کند؟
همسر شهید صیاد شیرازی: او مردی باخدا بود که تمام کارهایش برای رضای خدا انجام می شد، هیچ وقت کاری را برای شخص خودش انجام نمی داد به گونه ای که اگر در کارهای منزل میخواستند به من کمک کنند در ابتدا وضو می گرفتند تا فقط برای رضای خدا باشد.
همیشه از ایشان می پرسیدم که چرا شما اینقدر فعالیت دارید و کار می کنید و در صحنه های مختلف هم حضور دارید به شما درجه نمی دهند ایشان می گفتند" من درجه ام را از بنده خدا نمی خواهم از خود خدا می خواهم.
شهید صیاد شیرازی خیلی بی توقع بود حتی اگر کسی به ایشان بی اعتنایی می کرد یا در حق ایشان ظلم می کرد و باعث ناراحتی ایشان می شد با توکل بر خدا هیچ توقعی از آن شخص نداشت.
دفاع مقدس: این نبودن ها برای بچه ها سخت نبود؟
همسر شهید صیاد شیرازی: بچه ها تا کوچک بودند، به نبودنش عادت کرده بودند. بزرگ تر که شدند، کم کم برایشان می گفتم که پدرشان کجاست. وقتی بچه ها متوجه می شدند که پدرشان برای رضای خدا و آرامش آنها در بین مانیست تقریبا به این نبودن ها عادت کرده بودند، البته ناگفته نماند که پسر بزرگم چون خیلی به پدرشان وابسته بودند دلتنگی می کردند اما خدا را شکر ایشان نیز کم کم به این مساله عادت کردند.
دفاع مقدس: از خصوصیت های اخلاقی بارز شهید بگویید؟
همسر شهید صیاد شیرازی: ایشان فردی بسیار مخلص بودند و به نماز اول وقت بسیار اهمیت می دادند، در تمام کارهایشان چه در محل کار چه در زندگی بسیار فردی منظم بودند و به نظم خیلی اهمیت می دادند.
تمام زندگی اش وقف جنگ بود. در آن سال ها، پنج بار مجروح شد و شاید خیلی ها ندانند که او 22 ترکش در بدن داشت. دقیقا مثل بقیه ی مردم زندگی می کرد؛ راحت و عادی به مسجد می رفتیم، توی بازار قدم می زدیم، خرید می کردیم و به مهمانی می رفتیم. انگار نه انگار او فرمانده است و منافقین در کمین او هستند. اصرار می کردم که شما در معرض خطر هستید، باید محافظی داشته باشید، اما می گفتند:"نگهدار انسان باید خدا باشد نه بنده ی خدا" حتی روزی هم که به شهادت رسید، محافظ و همراهی نداشت.
دفاع مقدس: از چگونگی شهادتشان بگویید؟
حدود یک ماه قبل از شهادتش خواب دیده بود که شهید باکری آمده و می خواهد او را با خود ببرد اما ایشان که نگران من و مرجان دختر استثنایی ما بودند کمی درنگ می کنند اما شهید باکری ایشان را با خود می برند، فردای آن شب خوابشان را برای من تعریف کردند و گفتند من نگران شما و مرجان هستم، من گفتم نگران ما نباشید ما خدا را داریم اما نبودنتان برای من خیلی سخت است زیرا من بعد از هر رفتن شما سختی ها را به این امید تحمل می کردم که شما یک روز می آیید اما با شهادت شما من دیگر امیدم را از دست می دهم. کمتر از یک ماه به آرزوی دیرینه اش رسید.
صبح ساعت30/6 خداحافظی کرد و همراه پسر بزرگم رفت که او را به مدرسه ببرد. هنوز زمانی نگذشته بود که صدای گلوله آمد و بعد، صدای فریاد پسرم - مهدی - که می گفت:"مامان بیا بابا رو ترور کردن". سراسیمه از خانه زدم بیرون. دیدم علی غرق خون، پشت فرمان نشسته، چشم هایش بسته بود، درست مثل وقت هایی که از فرط خستگی، روی صندلی خوابش می برد. آن قدر شوکه شده بودم که حتی نتوانستم کسی را صدا بزنم.آمدم توی خانه، گوشی تلفن را برداشتم و به چند جایی زنگ زدم. تا آمدم بیرون، بقیه و از جمله همسایه ی طبقه ی بالا جمع شدند و علی را بردند بیمارستان. بچه ها را که نگران پدرشان بودند، دلداری دادم و راهی مدرسه شان کردم. گفتم:"بابا تیر خورده، اما اتفاقی نیفتاده. و واقعا دلم می خواست که اینگونه باشد اصلا فکرش را هم نمی کردم که بعد از ده سال هنوز هم دنبال همسرم باشند و ایشان را ترور کنند.
دفاع مقدس: فرزند شهید صیاد شیرازی پدرش را چگونه تعریف می کند؟
دختر شهید صیاد شیرازی: تصور می شد که ایشان فقط یک فرد نظامی است اما واقعیت این بود که پدرم صرفاً یک نظامی نبود.آیت الله بهاء الدینی می گفتند: "پدرت یک روحانی بود در لباس نظامی"، پدرم در عین حال که حضور فیزیکی نداشتند اما حضوری پر رنگ در بین خانواده داشتند. وقتی پدرم به جنگ رفتند من کلاس اول بودم و وقتی برگشتند اول دبیرستان بودم. در تمام سال های جنگ مرتب به من اطلاع می دادند که پدرت از مناطق جنگی با مدرسه ات تماس گرفته و از وضعیت درسی تو مطلع شده است.
پدرم همیشه به ما می گفتند البته در وصیت نامه ی ایشان نیز آمده است " نبودن های من به این معنی نیست که شما را دوست ندارم فقط به خاطر این است که به چیز بالاتری می اندیشم و احساس می کنم حضور من در این جا مهمتر است تا اینکه بین شما باشم".
دفاع مقدس: چگونه در نبودن های پدر زندگی را سر می کردید؟
صبوری های مادر و صحبت های دورا دور پدر باعث می شدکه ما نیز به نبودن های ایشان عادت کنیم و با پیگیری های پدر حتی در نبودنشان ما نیز آرام می شدیم.
دفاع مقدس: یک خاطره از پدر بگویید؟
دختر شهید صیاد شیرازی: یادم هست که یک روز به خانه ی پدرم رفته بودیم ایشان نبودند مادر گفت ایشان به دیدار مقام معظم رهبری رفته اند. به درجه سرلشکری منصوب شده اند و امروز به ایشان ابلاغ می شود. من از خوشحالی نمی دانستم که چگونه به پدر تبریک بگویم وقتی به منزل آمدند گفتم باید ما را به رستوران ببرید پدر گفتند: من با این کار راحت نیستم اما امروز مهمان من هستید با کباب. وقتی از ایشان پرسیدم چه حسی دارید از اینکه سرلشکر شده اید، گفتند خوشحالی من برای گرفتن درجه نیست بلکه برای این است که وقتی مقام معظم رهبری به من درجه می دهند یعنی از من راضی هستند و وقتی ایشان راضی هستند یعنی امام عصر نیز از من راضی است و این یعنی من مزد تمام تلاش هایم را از خدا گرفته ام.
آخرین خاطره ای که از ایشان دارم مربوط می شود به شب شهادتش. آن شب حال عجیبی داشت. چون از مسافرت آمده بود؛ زیارت حرم مطهر امام رضا (ع) و عیادت مادر گرانقدرش در مشهد، زیارت مشهد شهیدان شلمچه؛ همه و همه روحیه ای تازه به او بخشیده بود اصلاً انگار آماده ی شهادت بود.
گفت و گو از طیبه کرانی