محمد رضا البرزی آزاده 8 سال دفاع مقدس، در گفت و گوی اختصاصی با خبرنگار حماسه و پایداری خبرگزاری دفاع مقدس، خاطرات ماه مبارک رمضان خود در دوران اسارتش را این چنین بازگو می کند: قبل از ورود به صحنه ی نبرد یک بسیجی بودم که از این طریق وارد جبهه جنگ شدم و سال 1365 در منطقه ی عملیاتی شلمچه و عملیات کربلای 5 در تاریخ 2/11/1365 تا 30/8/1369 به دست مزدوران به اسارت در آمدم.
از روز اول که اسیر شدم، به استخبارات بصره و بعد از آن به اردوگاه بغداد فرستادند که حدود 8 روز در آنجا به سر بردم، بعد از آن 25 روز هم در زندان اردشیر بغداد سپری شد و مجددأ به اردوگاه تکریت 11 صلاح الدین تکریت انتقال یافتم. بعد از مدتی به آسایشگاه 18 بعقوبه و بعد از مدت زمان کمی به اردوگاه 9 تبعید شدم.
ماه مبارک رمضان، شرایط سخت تر از روزهای عادی
همه ی روزهای سال برای اسرا همانند ماه مبارک رمضان بود، اما ماه رمضان هیچ تفاوتی برای عراقی ها نداشت که بخواهند کیفیت غذا را بالا ببرند. بلکه شرایط سخت تر از روزهای عادی بود. در این ماه آب و وسایل تهویه را بر روی اسرای روزه دار قطع می کردند تا اسرا عذاب بیشتری بکشند.
اعتراض فقط به دلیل حرمت شکنی ها
به دستور رئیس اردوگاه اسرا اجازه نداشتند، غذایی را نگه دارند، اما اسرا آشی را که هر روز به عنوان صبحانه به آنها می دادند، که مقدار آن به 7 الی 8 قاشق بیشتر تجاوز نمی کرد را برای افطار و برنجی که مقدارش از کف دست کم تر بود و در دیگی پر از آب 4 الی 5 عدد بادمجان می انداختند و یا برای کل اردوگاه 1 کیلو بامیه، کمی گوجه و گوشت که داخلش می ریختند و آن را به عنوان خورشت و هرچه از آب می ماند شب به اسم آبگوشت به اسرا می دادند.
در ماه مبارک رمضان کیفیت غذاها نسبت به تمام روزهای سال کاهش پیدا می کرد. هرگاه سربازهای عراقی متوجه می شدند که اسرای ایرانی غذایی را برای افطار و سحر نگه داشتند به اردوگاه هجوم می آوردند و شروع به تفتیش اردوگاه و تنبیه اسرا می کردند.
اما بچه ها به خود اجازه نمی دادند سر چیزهای کوچکی مثل خوراک اعتراض کنند و اگر هم چیزی می گفتند عراقی ها بدتر می کردند. به این دلیل، عموما بر اثر حرمت شکنی ها و نقض حقوق، بچه ها دست به اعتراض می زدند.
اسارت، فرصتی برای بی سوادان
اوایل اسارت، در اردوگاه هیچ کتاب قرآنی نداشتیم. بعد از مدتی عراقی ها برای اثبات اینکه ایمان دارند و اصل مسلمانی برای عراقی ها است، یک جلد قرآن مجید را به عنوان هدیه به اردوگاه اسرای ایرانی دادند. حال و هوا در ماه مبارک رمضان با روزهای دیگر خیلی متفاوت تر بود؛ زیرا بچه ها از معنویت این ماه مبارک استفاده ی خاصی می کردند. در این ماه اسرا کلاس های تلاوت قرآن و احکام اجرا می کردند. بعضی از اسرا سواد قرائت قرآن را نداشتند اما بعد از مدتی توانستند قرآن را به نحو احسن تلاوت کنند.
سیاست اسرای اردوگاه تکریت
اسرای ایرانی هر کاری را که عراقی ها نسبت به آن حساس بودند را به نحو احسن انجام می دادند و قصد اسرا ناراحت کردن بعثی ها بود و این کار از سیاست بچه های اردوگاه تکریت 11 به شمار می رفت. در اردوگاه اجازه خواندن نماز جماعت را نداشتیم و بعد از مدتی نمازی که به صورت انفردی می خواندیم را ممنوع کردند، اما بچه های اردوگاه با سماجتی که داشتند، نماز جماعت را برپا می کردند، اما با خواندن هر وعده نماز اسرا مورد شکنجه عراقی ها قرار می گرفتند.
خاطره ی باور نکردنی
یکی از بهترین خاطراتی که در دوران اسارت برای ما اتفاق افتاد خواندن نماز جمعه در طی تمام سال های اسارتمان بود و هرگاه این خاطره را برای کسی تعریف می کنیم کسی آن را باور نمی کند.
شب های قدر برای اسرا پر فیض ترین شب در طول سال بود، در این شب ها بچه های اردوگاه با کم ترین امکانات استفاده مفید را می بردند و کارهایی از جمله نماز شب، شب زنده داری و عبادت، از کارهای همیشگی اسرا بود. سربازان عراقی نسبت به روزهای عادی دقیق تر و حساس تر می شدند و در شب های قدر می دانستند، اسرا برنامه ای برای این شب ها دارند، لذا در این شب ها ساعت خاموشی می زدند و اگر کسی بیدار می ماند باید منتظر عواقب بعدی آن که شکنجه های ناجوانمردانه عراقی ها بود، می شدند.
شکنجه های ناجوانمردانه
بیشتر اسرا در اردوگاه تکریت 11 بسیجی بودند؛ به این دلیل، کسی نبود که از الطاف خفییه دشمن بهره نبرده باشد. شکنجه هایی که در اردوگاه به اسرا می دادند، عبارت بود از ناخن کشیدن به وسیله ی انبردست، کشیدن لاله ی گوش، وصل کردن برق 3 فاز که در هر کابل آن 1000 رشته سیم نازک وجود دارد، سوزاندن بدن اسرا به وسیله اتو، خرد کردن شیشه و اجبار اسرا به راه رفتن بر روی شیشه ها.
مخفی گاهی که عقل عراقی ها به آن قد نمی داد
4 سالی که اسیر بودم؛ در ماه مبارک رمضان کسی حق نداشت غذایی را برای افطار و یا سحر نگه دارد اما بچه های اردوگاه غذاها را در مکان های مختلف نگه داری می کردند. بعضی وقت ها غذا را به پارچه ای می بستند و آن را داخل سطلی که در آسایشگاه بود و از آن به عنوان دستشویی استفاده می کردیم، و یا اگر موزاییکی لق بود آن را برداشته و غذاها را در آنها پنهان می کردیم.
غذایی که از آسمان بر زمین افتاد
روزی یکی از اسرا غذا را با ظرف به کمرش بسته بود و در صف آمار نشست و افسر عراقی که مأمور آمار بود از کارهای اسرا با خبر بود، به تمام اسرا دستور بشین و برپا داد. ناگهان غذا از کمرش شل شد و بر زمین افتاد اما تا آن لحظه که همه در صف بودند کسی آن را ندید ولی وقتی همه ی اسرا به آسایشگاه بازگشتند، عراقی ها ظرف غذا را دیدند. بار دیگر همه ی اسرا را به حیاط باز گرداندند و همه ی بچه ها را شکنجه دادند. دقیقأ به یاد دارم که افسر عراقی گفت: این ظرف غذا از آسمان نیامده، پس برای یکی از شما است. اما با این حال نتوانستند اعترافی بگیرند.
سرباز ساده لوح
یک سرباز ساده لوح عراقی بود که شب های ماه مبارک رمضان کنار آسایشگاه کشیک می داد. وقتی ما برنجی که از ظهر برای سحر نگه می داشتیم تا به عنوان سحر بخوریم، به داخل اردوگاه می آمد و شروع به سوال و جواب می کرد. ما هم چون می دانستیم کمی ساده لوح است در جواب می گفتیم: برنج یک غذای بهشتی است و از آسمان برایمان آمده است. او هم باور می کرد.