شاه با دکتر سنجابی از سال 1321 که دکتر حزب میهن را تأسیس کرده بود، احتمالاً بنا به توصیه میرزا کریمخان رشتی و دیگر مشاوران آن دوران شاه، آشنایی داشت و یک بار بنا به نوشته دکتر سنجابی که حسین فردوست هم تأیید میکند، ستوان فردوست را به دنبال دکتر سنجابی فرستاده که او را به دربار آورده و مدتی طولانی با شاه جوان به گفتگو پرداخته بود.
یک بار نیز یک کارتن بزرگ حاوی 200 یا 300 هزار تومان سهام روزنامه کیهان را که شاه به منظور کمک به دکتر مصباحزاده و راهاندازی یک روزنامه پرتیراژ دوم کشور خریداری کرده بود، برای دکتر سنجابی فرستاد؛ پس از 28 مرداد 1332 نیز شاه در نوروز سال 1334 بنا به شفاعت حشمتالدوله والاتبار دکتر سنجابی را که 18 ماه بود به حال متواری در خانه امن دورافتادهای زندگی میکرد، به شدت بیمار شده بود مورد بخشودگی قرار داد و دکتر سنجابی پس از خروج از مخفیگاه به دیدار سرتیپ تیمور بختیار رفت و بختیار به او گفت که رژیم کاری با او ندارد و مزاحمش نخواهد شد و او آزاد است.
دکتر سنجابی در سالهای 1334 تا 1342 در دانشگاه تدریس میکرد و پس از بازنشستگی به آمریکا رفت و در سال 1350 به ایران بازگشت و یک سلسله کارهای تحقیقاتی از سوی وزارت علوم و آموزش عالی به او ارجاع شده و در قبال آن حقوق دریافت میکرد.
با این مناسبات و به ویژه انصراف شاه از محاکمه و پیگرد دکتر سنجابی در سال 1334 پس از 18 ماه متواری بودن او، شاه روی سنجابی حساب باز کرده و تصور میکرد او خواهد توانست با نخستوزیر شدن، سدی در برابر مذهبیون ایجاد کند اما شاه احتمالاً نمیدانست که دکتر سنجابی یک فرد پارلمانتر (مجلسی) مناسب و یک منتقد خوب است و در امور اجرایی، هر زمان که کاری حتی در دوران دکتر مصدق به او اجرا شده از ایفای نقش خود به عنوان یک وزیر و یک مدیر ناتوان بوده است. سنجابی در هیچ شرایطی قادر به نخستوزیر شدن نبوده کما اینکه در دوران تصدی کوتاه مدت وزارت خارجه کابینه دولت موقت بازرگان، نیز، با اولین وزش بادهای مخالف استعفا و معافیت و استراحت را بر ماندن در صحنه ترجیح داد؛ گذشته از آن دکتر سنجابی در سال 1357 بسیار پیر و سالخورده شده بود و دکتر سنجانیِ سالهای دهه 1320 و 1330 نبود.
کسانی مانند دکتر سنجابی همان نظریه منطقی ارتشبد جم را داشتند، که معتقد بودند اعلیحضرت در روزهای جوانی و شادابی آنها را فراموش کرده و تمام امور را به دست کسانی امثال هویدا و باند او داده است و اینک که روز خطر و نابودی پیش آمده، در دریای توفنده و میان سیلاب سهمگین به یاد آنها افتاده است.
شاه روی داریوش فروهر هم نظر مثبتی داشت زیرا داریوش فروهر علیرغم آنکه دکتر شاپور بختیار در مصاحبه خود با تاریخ شفاهی و نیز کتاب یکرنگی از او بد میگوید دارای صفات میهندوستی در حد افراط و جوانمردی و شهامت اخلاقی و فداکاری بود. او در دوران بحبوحه کر و فر تودهایها، حزب پان ایرانیست را با همراهی عدهای از جوانان ناسیونالیست تشکیل داده و در دانشکده حقوق دانشگاه تهران که مأمن تودهایها بود به رویارویی با آنها شتافته شده بود. البته محسن پزشکپور بر او اولویت داشت و در حقیقت او این حزب ناسیونالیستی را تأسیس کرده بود اما شعار پان ایرانیست «گورکن کمونیست» در سال 1328 و 1329 به سرعت جای خود را باز کرده و داریوش فروهر از فرط تعصب نسبت به میهن و دکتر مصدق و جنبش ملی کردن نفت حتی در خیابانها با اسلحه گرم و سرد و چوب به مقابله با تودهایها میشتافت.
حزب توده در روز 27 مرداد 1332، باشگاه پان ایرانیستها در ابتدای خیابان صفی علیشاه را به آتش کشیده و چند تن از اعضای اونیفورمپوش حزب را به قتل رسانده و داریوش فروهر در خصوص تهاجمات تودهایها و خودداری مأمورین انتظامی از حمایت از باشگاه حزب در روز 28 مرداد به خانه دکتر مصدق رفته و به او اعتراض کرده بود. داریوش فروهر پس از 28 مرداد دستگیر شده و مدتی زندانی شده بود.
در دوران فرمانداری نظامی سرتیپ تیمور بختیار، سرتیپ مزبور نسبت به داریوش فروهر در کمال رأفت و احترام رفتار کرده، بدین علت سوابق دوستی و مودتی بین زندانیان و زندانی به وجود آمده بود که بعدها در دورانی که سپهبد بختیار از ایران متواری شده و به عراق رفته بود طی پیامهای محرمانهای که به دست سازمان امنیت افتاد از او و دکتر داود منشیزاده، رهبر سابق حزب منحله و پراکنده شده سومکا - که در دوران یک ساله 1332، 1331 خدمات زیادی به شاه کرده اما قدر و پاداشی ندیده و از ایران به سوئد رفته بود و در دانشگاه اپسالا تاریخ ملل قدیم را تدریس میکرد - دعوت به سفر به عراق و همکاری با ارتش آزادیبخش ایران را کرده بود.
دور نیست که دکتر شاپور بختیار که روابط او با پسرعمویش سرتیب و سپس سرلشکر و سپهبد بختیار مرد قدرتمند سالهای 1339 تا 1333 گرم بود، موجبات دوستی داریوش فروهر و سرتیپ بختیار را فراهم کرده باشد.
هویدا در سال 1346 داریوش فروهر را به دفتر خود خواسته و به او پیشنهاد کره بود به عنوان مشاور حقوقی وارد خدمت غیر مستقیم دولت شود اما داریوش فروهر این پیشنهاد را مؤدبانه رد کرده بود.
شاه تصور میکرد جذب دکتر صدیقی، دکتر سنجابی، دکتر بختیار و داریوش فروهر بسیار آسان خواهد بود؛ به ویژه که فروهر باجناق تیمسار سرتیپ احسان پزشکپور برادر آقای محسن پزشکپور رهبر حزب پان ایرانیست و نماینده مجلس شورای ملی بود که مردی میهن دوست و رکگو و جذی و منتقد به شمار میرفت و چند بار با شاه دیدن کرده و نشان داده بود که اهل تملق و مداهنه و نان به نرخ روز خوردن نیست.
سرتیپ پزشکپور افسر هوانیروز و فرمانده تیپ هوانیروز در شیراز بود و شاه امیدوار بود از این طریق بتواند جبهه ملی را راغب به شرکت در یک کابینه فراگیر ملی کند اما شاه آزارها و مزاحمتهایی را که در دوران پس از 28 مرداد بر سر فروهر آورده شده بود از یاد برده و به خاطر نداشت که فروهر، 25 سال، در سالهای 1332 تا 1357 در شرایط مالی بسیار بدی زندگی میکرد و امرار معاش او حقوق معلمی همسرش خانم پروانه فروهر بود که او را هم مدتی بعد اخراج کردند و دکتر احسان نراقی میگوید او حقوقی از مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی برای او تعیین کرده بود.
فروهر از زخمخوردگان رژیم شاه بود و از دستگاه بیزار بود، اما او هم مانند دیگر رهبران جبهه ملی به قانون اساسی مشروطیت معتقد بود و دور نبود در صورت کنارهگیری شاه و خروج او از ایران با شرایطی با تداوم رژیم پهلوی موافقت کند، اما شاه زمانی به فکر امثال سنجابی و فروهر افتاد که در کوران انقلاب، آیتالله خمینی رفتن شاه و زوال رژیم پهلوی را به عنوان یک اصل قطعی و غیرقابل انصراف اعلام کرد و همه مردم از راه اعلام شده آیتالله خمینی که طلسم پرصلابت رژیم پهلوی را باطل و خنثی کرده بود پیروی میکردند.
در روز 15 آبان 1357 عدهای از مدیران بلندپایه ساواک مانند پرویز ثابتی و عضدی با عدهای از زندانیان که به موجب ماده پنج قانون حکومت در طول ماههای شهریور و مهر بازداشت شده بودند، در زندان دیدار و از آنان حلالیت طلبیده و خداحافظی کردند و عضدی به یکی از زندانیان سرشناس گفت: «یک هواپیمای مسافربری شرکت هواپیمایی «العال» متعلق به اسرائیل مستقیما از تلآویو به تهران پرواز کرده و در فرودگاه مهرآباد فرود آمده است و همین امروز حدود 25 تن از مدیران و رؤسای ساواک با آن هواپیما عازم اسرائیل شده و از آنجا به آمریکا و اروپا خواهند رفت».
پس از برکناری ارتشبد نصیری رئیس ساواک در روز 16 خرداد 1357 تغییرات مهمی در ساواک روی داد بدین معنی که سپبهد ناصر مقدم رئیس اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران که در امور امنیتی تا حدودی به ملایمت و اعتدال شهرت داشت و در گذشته سالها از مقامات مهم ساواک و مدیرکل اداره سوم بود، جانشین نصیری شد و سرلشکر علی معتضد قائم مقام ساواک از کار استعفا داد و به عنوان سفیر به سوریه اعزام شد. در روزهای بعد نیز حدود چهل تن از مدیران کل و رؤسای دوایر و شعب ساواک برکنار یا بازنشسته شدند و به تدریج از ایران به خارج رفتند و تنها عده کمی از پرسنل بالای ساواک در ایران مانده بودند که عده ای از آنها هم در 15 آبان راهی خارج شدند.
پس از یکی دو هفته دولتیها، هویدا و سایر زندانیان را در زندان جمشیدیه مجتمع کرده به عکاسان و فیلمبرداران ایرانی و خارجی اجازه دادند بدون مصاحبه با آنها، از ایشان عکسبرداری و فیلمبرداری کنند.
اقدام دولت نظامی در قرار دادن هویدا و وزیران او و چند امیر رژیم مقابل عکاسان و فیلمبرداران، نشانه رسیدن حکومت پهلوی به نقطه پایان بود زیرا تمام آن دولتمردان و تیمساران درگذشته از خود ارادهای نداشته و فقط دستورهای شفاهی شاه را اجرا کرده بودند.
توقیف امیرعباس هویدا هیچ کمکی به بقای رژیم پهلوی نکرد زیرا اولا بسیار دیر شده بود و افکار عمومی تحت تأثیر این مانورهای مصنوعی که هدف از آن اغتنام فرصت و گذران زمان بود قرار نمیگرفت، ضمناً سابقه توقیفهای سال 1340 و 1341 در دوران حکومت دکتر امینی و آزاد کردن تمام توقیفشدگان و حتی ارجاع شغل به آنها مردم را مأیوس کرده و در جبهه اپوزیسیون کسانی چون دکتر احمد حاج سید جوادی و دکتر مبشری که در سال 1340 از قضات دادگستری بودند سابقه آن بگیر و بندها و سپس آزاد کردنها را به خوبی میدانستند.
بازداشت هویدا در افکار عمومی چندان تأثیری به جا نگذاشت، یکی از حوادثی که باعث شد هویدا بدون مقاومت و ابراز ناراحتی زیادی سخن شاه را بپذیرد و به اقامتگاه یا زندان نظامی منتقل شود، شنیدن خبر خودکشی سپهبد علیمحمد خادمی مدیر عامل سابق شرکت هواپیمایی ملی ایران، هما بود که شایع شده بود دو نفر به عنوان بازداشت وی به خانهاش مراجعه کرده ولی به محض مواجه شدن با او، سپهبد بهایی مزبور را با شلیک چند گلوله کشتهاند، در حالی که علیمحمد خادمی که نقش مهمی در تأسیس و ترقی و تحول و پیشرفت همه جانبه شرکت هما داشت، وقتی آگاه شد مأمورین فرمانداری نظامی به سراغ او آمدهاند تا وی را توقیف کنند، عصبی شد و چون توقیف خود را اهانتی به سوابق و خدمات خود میدانست، شخصاً و با شلیک گلوله از اسلحه کلت به مغزش خودکشی کرد.
علت عمده به دام افتادن، زندانی شدن و پس از سقوط رژیم، محاکمه سریع و اعدام امیر عباس هویدا جاهطلبی بیش از اندازه و خوشباوریش به استحکام رژیم شاه بود که پس از برکناری از نخستوزیری به پست وزارت دربار شاهنشاهی چسبید و در ایران ماند و آن قدر ماند که آتش انقلاب بالا گرفت و نام او در فهرست افراد ممنوعالخروج قرار گرفت.
هویدا اگر عاقل بود حتی در روزهای شهریور و مهر ماه 1357 میتوانست با اصرار و الحاح از شاه اجازه خروج بگیرد و شاه این عادت را داشت که در برابر خواهش و التماس و الحاح مردان مقتدر و مورد اعتماد رژیمش چندان مقاومت نمیکرد، کما اینکه اجازه داد اویسی و شریف امامی و ازهاری از ایران خارج شوند، اما هویدا آنقدر از خود مطمئن بود که میل به خروج از ایران نداشت.
هویدا دشمنان زیادی چه در میان وزیرانی که آنها را از کابینه اخراج کرده بود مانند اردشیر زاهدی، دکتر باهری و دکتر آزمون و چه در میان نظامیان داشت که آنچه را که میگذشت نتیجه 13 سال نخستوزیری او چاکرمنشی و چاپلوسی او به شاه و بیاعتناییش به مردم میدانستند و حتی اطرافیان شهبانو فرح از او بدشان میآمد و به خصوص دوران اخیر تصدی هویدا در وزارت دربار شاهنشانی بر بیزاری و دشمنی عناصر درباری با او افزوده بود.
ساواک سخنچینانی در میان کارکنان دفتر نخستوزیری داشت و پس از به پیروزی رسیدن انقلاب معلوم شد که ساواک تلفن هویدا را نیز هم شنوایی میکرده است. گزارشهایی که پس از سقوط ساواک به دست افتاد نشان میداد که ساواک او را تحت نظر قرار داده و خبررسانان ساواک معتقد بودند او اسنادی را از نخستوزیری خارج و در جایی پنهان کرده است؛ کما اینکه در گزارشهایی که ساواک تهیه میکرد آورده شده بود که هویدا اسنادی از دوران نخستوزیری خود را گرد آورده است تا اگر خواستند او را محاکمه کنند، با آن اسناد بیگناهی خود را به اثبات برساند.
این شایعات و به ویژه گفتههای مکرر آزمون، باهری و نهاوندی در دوران نخستوزیری شریف امامی و سعایتهای شدید و توأم با خشم و غضب اردشیر زاهدی از هویدا و سرمقالههای شدیداللحن علیاصغر امیرانی در مجله خواندنیها و دیگر مقالات جرایدی که تازه شروع به نشر کرده بودند، مخصوصا مقاله جالب دکتر علی بهزادی در مجله سپید و سیاه که امیرکبیر را با امیرعباس هویدا مقایسه کرده و خدمات اولی را در کنار خطاها و ندانمکاریها و چاپلوسیهای دومی قرار داده بود به زبان هویدا تمام شد لذا شاه را که ضعیف، بیمار و تابع حوادث بود بر آن داشت که در اولین روز برقراری دولت عاجز و سرگشته نظامی، دستور بازداشت هویدا و عدهای از وزیران او را بدهد. سپهبد مقدم و پرویز ثابتی تهیهکننده فهرست توقیفشدگان بودند و روز بعد از بازداشت هویدا 14 تن دیگر را هم بازداشت کردند.
دو روز بعد در تاریخ 17 آبان سال 1357 فرمانداری نظامی تهران و حومه، چهارده تن دیگر از دولتمردان و امیران رژیم را بازداشت و تحویل زندان دژبان مرکز داد.
معاون ستاد اطلاعاتی سرتیپ سجدهای گزارش توقیف نفرات زیر را طی گزارشی به ارتشبد اویسی فرماندار نظامی داد.
1. عبدالعظیم ولیان وزیر سابق اصلاحات ارضی و تعاون روستایی و استاندار خراسان و نایب التولیه آستان قدس رضوی
2. رضا صدقیانی وزیر تعاون و امور روستاها
3. منوچهر تسلیمی معاون سابق وزارت اطلاعات و وزیر بازرگانی
4. منوچهر آزمون معاون نخستوزیر و سرپرست اوقاف، وزیر کار و امور اجتماعی - استاندار فارس - وزیر مشاور در امور اجرایی در کابینه شریف امامی
5. داریوش همایون وزیر اطلاعات و جهانگردی در کابینه آموزگار
6. ایرج وحیدی وزیر کشاورزی سابقه - وزیر آب و برق
7. حسن رسولی
8. هوشنگ اربابی معاون وزارت راه و ترابری و سرپرست هواپیمایی کشوری
9. ایرج گلسرخی مدیرکل سابق رادیو - مدیر کل حج و زیارت
10. جمشید بزرگمهر که سالها در کارهای دولتی نبوده و یک باشگاه اشرافی را اداره میکرد.
11. حسین فولادی سرمایهدار و مقاطعهکار
12. ارتشبد بازنشسته نعمتالله نصیری رئیس اسبق شهربانی کل کشور - رئیس سابق ساواک - سفیر سابق در پاکستان
13. سپهبد بازنشسته جعفرقلی صدری از افسران و امیران گارد شاهنشاهی که مدتی هم رئیس شهربانی کل کشور بود.
علت بازداشت این عده معلوم نبود بعضی از آنها، مانند داریوش همایون مدیر روزنامه آیندگان اساساً پرونده اختلاس نداشتند و فقط نامه کذایی احمد رشیدیمطلق در دوران وزارت او برای چاپ به روزنامه اطلاعات ارسال شده بود.
دکتر آزمون مشکلاتی مربوط به دوران ریاست اوقاف خود داشت؛ وی در کابینه شریف امامی به علت اینکه فرد جدی و منتقدی شناخته شده بود به دستور و اصرار شاه وزیر مشاور در امور اجرایی شد.
ارتشبد نصیری به علت ارتکاب آن همه جنایات و قانونشکنیها که به ساواک نسبت داده میشد، منفور بود.
سپهبد صدری نیز چند سال پیش بازنشسته شده بود؛ بدین ترتیب به نظر میرسید به صورت دیمی و در طول یکی دو جلسه کسانی را برگزیده و به زندان انداختهاند.
مثلا ولیان به علت چاک و بست نداشتن دهان و کارهای سویی که در دوران تصدی استانداری خراسان انجام داده و گزارشهایی که ساواک از ارتباط او با زنان شوهردار ارسال داشته بود در خور مقایسه با کسانی چون آزمون و وحیدی نبود.
گفته میشد چون مقدم و ثابتی در گذشته با دکتر آزمون اختلافاتی داشتند که آزمون به خاطر همان کدورتها از ساواک رفته بود حالا از فرصت استفاده کرده نام او را در فهرست نوشته بودند.
یکی از کسانی که بازداشت شد مرحوم ایرج گلسرخی آهنگساز، رهبر ارکستر، سرپرست سابق خانه جوانان در سالهای 1335 تا 1340، مدیرکل رادیو در سال 1347 و بالاخره مدیر کل حج و زیارت در سالهای تصدی دکتر آزمون در اوقاف بود؛ در سالهای نزدیک به انقلاب، گلسرخی به اتهام دریافت رشوه از حملهداران یعنی کاروانهای حج و زیارت برای دادن نمایندگی و بردن زوار به خانه خدا بازداشت شد و محاکمه او انجام و به چند ما زندان محکوم شده بود اما پس از انقضای دوران زندان دوباره دولت نظامی به سراغ او رفته و وی را بازداشت کرد.
در خلال روزهای کوتاه عمر دولت نظامی عده زیادی از خاصان و عوام از کارمندان عالیرتبه تا کارمندان رده پائین به اتهام فساد بازداشت شدند. بعضی از آنها که بدشانس بودند چون ارتشبد نصیری پس از سقوط رژیم در بازداشتگاهها به وسیله انقلابیون بازداشت و به زندان انقلاب منتقل شدند.
بعضی مانند سناتور نیکپی شهردار سابق در خیابانها شناسایی شدند. خوشاقبالترها توانستند خود را پنهان کنند و بعدها از کشور خارج شوند. این بازداشتهای پیدرپی از یک سو و از سوی دیگر انتشار فهرست بالابلند خارجکنندگان ارز از کشور که کارکنان بانک مرکزی، آن فهرست را انتشار دادند و بعدها دادستان کل کشور تأیید کرد تعداد زیادی از اسامی درست است، باقی مانده آبرو و اعتبار رژیم را برد و دیگر در کشور کسی باقی نماند که هوادار رژیم پهلوی باشد.
در خلال دوران تصدی دولت نظامی، فقط پس از ساعات ممنوعه وضع شهر تغییر مییافت و در خلال ساعات روز و غروب و شبانگاه مگر در بعضی از نقاط شهر و بازار وضعیت تقریبا عادی بود. حکومت نظامی با استفاده از تریلرهای مخصوص سربازانی را که در خیابانها پراکنده شده بودند، از رفاه نسبی برای ساعات استراحت برخوردار و جیره غذایی مناسبی به آنها میداد.
حقوق سربازان از 17 ریال و 10 شاهی تا 50 تومان افزایش یافته و اورکتهای آلمانی بین آنها توزیع شده بود که در مقابل سرمای زمستان تاب مقاومت داشته باشند؛ در ایستگاههای پمپ بنزین و نیز مقابل دکانهای توزیعکننده نفت صفهای طویلی از خودرو یا اعضای خانوادهها به چشم میخورد؛ هزاران پیت خالی برای دریافت نفت در جلوی مغازههای نفتفروشی و نیز ایستگاههای پمپ بنزین که آنها نیز نفت توزیع میکردند، دیده میشد که تصاویر آن در مجلات خارجی به چاپ میرسید.
ارتش از نظر سوخت در وضعیت نامناسبی قرار گرفته و کارگران مناطق نفتی به دقت مراقب بودند که سوخت به کامیونهای نظامی و تانکها و زرهپوشها نرسد. با اعلام اعتصاب عمومی، حتی مغازهها و دکانها در بیشتر خیابانهای تهران تعطیل و پایتخت منظره حزنانگیزی یافته بود.