به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، رمان حادثه طبس با نام «هجوم» با روایتی داستانی نگاهی به زندگی شهید محمد منتظر قائم می کند. این کتاب در ۲۷ فصل توسط حمید نوایی لواسانی به رشته تحریر درآمده. نویسنده در بخش های مختلف زاویه نگاه افراد و اقشار مختلف را در داستان اورده است و تا حد امکان به وقایعی چون تسخیر لانه جاسوسی و دیگر تحولات تاریخی می پردازد. از این رو با توصیفات دقیق و منطقی حس واقعی بودن را از طریق داستان به خواننده منتقل خواهد کرد.
در قسمتی از کتاب می خوانیم:
تا ماهها پس از آن عملیات تأسف آور، آرامش اعصابش را از دست داده بود و نمیتوانست به راحتی بخوابد. کابوسهای شبانه امانش را بریده بود. صبح روز یکشنبه بیست و هفتم آوریل رئیس جمهور امریکا به همراه برژینسکی و دو مأمور سرویس مخفی، وارد پایگاه اسموکی شدند. کارتر با سرهنگ صحبت کرد و به او روحیه داد، بعد برای دلتا سخنرانی کرد و مسئولیت شکست را پذیرفت. پس از آن مراسم، به همه نیروها دستور آزاد باش داد تا برای استراحت راهی شهرهای خودشان شوند. همه امیدوار بودند تا با این کار زخمهای گذشته فراموش شود، اما عذاب آن خاطرات تمامی نداشت. مدتی بعد رسانههای گروهی که خوراک خوبی برای پر کردن صفحههای خود پیدا کرده بودند، به سراغ طرح عملیات کویر ایران آمدند. و مصرّانه آن را پیگیری کردند و بلافاصله از آن به عنوان یک رسوایی بزرگ یاد کردند.
در بخشی دیگری از کتاب آمده است:
چند لحظه بعد صدای لرزان و مضطرب جان لیمبرن که سعی داشت جملههای فارسی را بدون خطا ادا کند، به گوش دانشجویان رسید. ـ آیا همراه شما کسی ازمقامات دولتی حضور داره؟ ـ نه، ما با دولت کاری نداریم، هیچ وابستگی به دولت ایران نداریم. ـ آیا کسی از اعضای شورای انقلاب با شما هست؟ـ نه، ما تعدادی دانشجوی دانشگاههای ایران هستیم که به عملکرد دولت امریکا اعتراض داریم. ـ ولی این کار شما خلاف مقررات و قوانین بینالمللیه. ـ قوانین بینالمللی را اول شما نقض کردید، ما قصد نداریم به کسی آسیب بزنیم، دوستان شما در اختیار ما هستند. بهتره هر چه زودتر خودتان را تسلیم کنید. ـ امکان داره خودتان را به ما معرفی کنید؟ ـ ما دانشجویان مسلمان پیرو خط امام خمینی هستیم. ـ شما چه تقاضایی دارید؟ ـ میخواهیم دولت امریکا هر چه زودتر شاه جنایتکار را به ایران تحویل بدهد.
در قسمتی دیگر آمده است:
محمد طاقت نیاورد. وارد جاده شد و رو در روی گروه ایستاد. مربی که از دیدن فرمانده کمیته جاخورده بود، با دستپاچگی احترام گذاشت و سوتش را به نشانی جمع شدن گروه،به صدا در آورد. یکباره زمزمة نگران کنندهای بین نیروهای داوطلب قوت گرفت. ـ بچهها «منتظرقائم» اومده. ـ خدا به دادمون برسه. ـ آره، امروز بیچارهایم. ـ بدجوری گیر میدهد. محمد در حالی که با مربی دسته، به سوی تپه حرکت میکرد، تذکرهایی دربارة نظم و جدیت گروه به او داد. بعد به طرف دو جوانی که از زیر تمرینها در رفته بودند، چرخید و به چشمانشان خیره شد وگفت: «ما نیومدیم اینجا که وقت تلف کنیم و از زیر تمرینها در بریم.»
در بخش دیگر می خوانیم:
رئیس ستاد، سرهنگ ساندرس را چند بار در بخش مطالعات تاریخی ساختمان وزارت دفاع دیده بود و در سالنهای سخنرانی و کنفرانس با دیدگاه او نسبت به منافع امریکا آشنا شده بود. از او تصویر مردی مصمم و قاطع و متکی به نفس داشت، کسی که در جنگهای گذشتةامریکا از جمله ویتنام و کره، نقش اساسی و تعیین کننده داشت. دور اتاق چرخید. به ساعتش نگاه کرد، زمان پخش اخبار رادیوهای خارجی بود. با این حال حوصلةنشستن و گوش دادن نداشت، باید سروگوشی آب میداد، رادیوی جیبیاش را برداشت و داخل جیب اورکت انداخت، نوارهای پرده کرکره را کیپ کرد و شتابزده به طرف جالباسی رفت.
علاقه مندان جهت تهیه این کتاب می توانند به نشانی تهران- خیابان آیتالله طالقانی- خیابان ملکالشعرای بهار شمالی- شمارهی۳ معاونت پژوهش و ارتباطات فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران مراجعه و یا با شمارههای ۸۸۳۰۸۰۸۹ و ۸۸۸۲۴۷۴۹ تماس بگیرند.