به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، "شهید بروجردی آن چنان در جوانی به عقل و فهم و بینش و تجربه یک مرد 50 ساله رسیده بود و در میدان اخلاق و عرفان به قدری پیش رفته بود که واقعاً به عقیده من یکی از اولیاء الله بود." این ها نمونه ای است از کلام یک همسنگر در وصف دوست شهیدش. بخش ابتدای آن چه در پی می آید متن یک سخنرانی از سردار سید یحیی (رحیم) صفوی مشاور عالی فرماندهی معظم کل قواست که برگرفته از "ماهنامه دریچه" است. بخش دوم نیز خاطرات جسته و گریخته ای از ایشان است که از کتاب «مسیح کردستان» نوشته عباس اسماعیلی نقل شده است:
شهدا شرف ملت ایران هستند. صلابت شهیدان دشمنان مستکبر ایران را به زانو در آورد. قدرت ایمان و خلاقیت شهیدان ما بر فن آوری سلاح و برتری اقتصادی و سیاسی دشمن غلبه پیدا کرد. شهیدان ما مصداق عملی پیروزی خون بر شمشیر هستند. شهیدان مظهر اسماء الحسنی الهی و شهادت هنرمردان بزرگ است و انسان های دنیاطلب ترسو هرگز به مقام شهادت دست نمی یابند. شهیدان در روزگار غربت اسلام و غربت ایران به فریاد ملت رسیدند و گره های کور را گشودند و فتنه های بزرگ را خنثی کردند. آن روزی که لیبرال ها جز تسلیم راهی نمی دیدند این امام بزرگوارمان و فرزندان شهیدش همچون بروجردی ها بودند که با شجاعت و رشادت خود کردستان را نجات دادند و آن روزی که لیبرال های سیاسی در ریاست جمهوری بنی صدر خرمشهر را به دشمن واگذاردند این فرزندان رشید این ملت و این بسیجیان بی نام و گمنام و سرداران شجاع ملت ایران بودند که خرمشهر را باز پس گرفتند و الا لیبرال ها همه کشور را تسلیم کرده بودند. آن روز که پشت سیاسیون غربزده در مقابل تهدید دشمن می لرزد شجاعت فرزندان رشید این ملت در مقابل دشمنان است که شور و انقلاب را نجات می دهد چرا که لیبرال در مقابل دشمنان راه پیشنهاد نمی دهد و نمی گوید تا کجا تسلیم دشمنان شویم؛ تا از این بین بردن همه حیثیت و آبرو عزت ملت ایران!
در روز خطر این ملت بزرگ و فزندان در نیروهای مسلح هستند که می ایستد و انقلاب کشور و ملت را در مقابل تهدید بیگانگان حفظ می کنند. این چیزی نیست که ما به عنوان شعار بگوییم. این عملکرد فرزندان شجاع ملت ما است و شهیدان سرباز مطیع امام و مقتدا و ولی امرشان بودند. آنان رفتند تا ایران و اسلام و آزادی و عزت و شرف ملت ایران باقی بماند. شهید بروجردی مصداق آیه شریفه "اشداء علی الکفار رحماء بینهم" بود. در مقابل دشمنان خدا دشمنی با صلابت بود و در مقابل دوستان خدا و ملت و مستضعفین بسیار فروتن و خاضع بود. او فرمانده ای مؤمن و متقی و سربازی عاشق و فداکار بود. در طول سالیان درازی که با این بزرگوار محشور بودیم همیشه همین خصوصیات در او زنده و باقی می دیدیم. شهید بروجردی یک اسوه حسنه برای جوانان کشور ماست.
اشاره ای هم می کند به مبارزات سیاسی قبل از انقلابش: شهید بروجردی مبارزه سیاسی را قبل از انقلاب شروع کرد و در زمره مبارزانی بود که در خط اول امام و روحانیت عمل می کردند. مبارزی بود که قبل از هرگونه عملیاتی اذن ولایت و روحانیت را می گرفت و با اجازه شرعی دست به عملیات می زد. انسانی بسیار زجر کشیده بود. زندان کشیده ای فراری از ایران و انسانی بسیار مجاهد و مبارز بود. متولد سال 1333 بود یعنی در زمان شهادتش و به هنگامی که فرمانده قرارگاه حمزه سید الشهدا(ع) در منطقه غرب سپاه پاسداران بود و سه استان حساس ما چونان استان های کرمانشاه - کردستان و آذربایجان غربی را فرماندهی می کرد فقط 29 سال داشت قبل از شهادتش بیش از 30000 نیرو تحت فرماندهی اش بود. شهید بروجردی آن چنان در جوانی به عقل و فهم و بینش و تجربه یک مرد 50 ساله رسیده بود و در میدان اخلاق و عرفان به پیش رفته بود که واقعاً به عقیده من یکی از اولیاء الله بود. من در آن چه می گویم حقیقتاً اغراق نمی کنم؛ او یکی از اولیای خدا بود؛ یک مجاهد عارف سالک الی الله. نماز اول وقتش ترک نمی شد. خواندن قرآنش ترک نمی شد. در کردستان و آذربایجان غربی و کرمانشاه نقش او تعیین کننده بود. شاید جوانان ما ماجرای کردستان را ندانند و این جلسه هم حوصله و وقت آن را ندارد. من فقط چند مطلب را تیتروار برای شما نقل می کنم:
در 22 بهمن 1357 انقلاب اسلامی پیروز شد. در همان سال ضد انقلابیون تیپ مهاباد را تصرف کردند. تمام سلاح ها تانک توپخانه و همه چیز آن جا را غارت کردند و اکثر شهرهای کردستان به دست ضد انقلابیون افتاد. از کامیاران گرفته تا سنندج و بانه و سردشت و پیرانشهر و نقده همه مناطق را اتحاد ضد انقلابیون مثل احزاب منحله و ضد انقلابیون کومله و دموکرات و منافقین گرفتند؛ تا جایی که هیچ آثاری از حاکمیت جمهوری اسلامی در این شهرها به چشم نمی خورد. دولت حاکمیت نداشت. مدارس دایر نبود. فرمانداری ها استانداری ها و اصلاً شهرها تعطیل شده بود. قوای دولتی آن جا مشکل داشتند. فقط پادگان ها حفظ شده بود که آن ها هم بسیار مشکل داشتند، چون فقط از طریق مسیر هوا بود که به آن نیرو یا غذا رسانده بود. مردم رها شده بودند و ضد انقلاب بر جان و ناموس مردم تسلط پیدا کرده بود. ضد انقلاب برای مردم مالیات تعیین می کرد که به آن می گفتند "یار منی". هر روستایی به تعدادی که گاو و گوسفند و باغ و مزرعه داشت باید مالیات می پرداخت. هر روستایی باید به ضد انقلاب سرباز می داد. آن ها با دولت موقت بازرگان و هیأتی که چندین بار به منطقه رفتند حاضر به مذاکره نشدند. می گفتند جز خودمختاری به چیزی دیگری راضی نیستیم. حتی وقتی که یگان نظامی می خواست از سنندج عبور کند ضد انقلابیون آنان را خدعه و فریب دادند. به یگانی که می خواست از سنندج عبور کند و به سمت سقز برود می گفتند حق ندارد از شهر بگذرد. این ها نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی و خشونت طلب و مستبد (و همین حرف هایی که الان بعضی ها می زنند) هستند و نباید از داخل شهر عبور کنند. سربازها مجبور بودند اسلحه هایشان را داخل جعبه در کامیون بگذارند و از جاده کمربندی سنندج عبور کنند. یگان مزبور همین کار را کردند و وقتی می خواستند از جاده کمربندی شهر سنندج عبور کنند از بالای ساختمان های بلند با آر پی جی و تیربار مورد هجوم قرار گرفتند. سربازان و درجه داران بی گناه این یگان قتل عام شدند. اکثر آن ها را یا به شهادت رساندند یا به اسارت گرفتند؛ یعنی این قدر فریب و خدعه و نامردی و خبائث در وجود ضد انقلاب بود.
شهرها در اختیار ضد انقلاب قرار داشت. هیچ حاکمیتی نبود. هیچ دستگاه کشوری وجود نداشت. بچه های جهاد سازندگی را می گرفتند و از پوست سرشان کلاه دو گوش درست می کردند؛ می دانید یعنی چه؟ یعنی پوست سرشان را می شکافتند و می کشیدند روی دو تا گوششان. این هایی که برای شما می گویم داستان نیست. این صحنه ها را خوب بنده در کردستان شاهد بودم. این پستی و رذالت دشمنان خلق و ملت و حتی به جرأت می گویم دشمنان مردم کردستان بود. آن وقتی که در شورای انقلاب کسانی - که من نمی خواهم اسم ببرم - گفتند دیگر راهی نیست و باید خودمختاری به آن ها بدهیم این فریاد شهید آیت الله دکتر بهشتی و فریاد شهید آیت الله مطهری بود که : "نیروهای انقلاب می روند و این مناطق را آزاد می کنند" و فرمان امام صادر شد. سپاه و بسیج عازم کردستان گردیدند. بنده هم که در آن زمان فرمانده عملیات سپاه پاسداران اصفهان بودم با حدود سیصد نفر پاسداران جوان به وسیله هواپیما از اصفهان به سمت سنندج رفتیم. وضع خیلی بدی بود. ما در بدو ورودمان به فرودگاه سنندج با خمپاره های 120 میلیمتری ضد انقلاب به فرودگاه می زد رو به رو شدیم. هواپیما بدون آن که موتورش را خاموش کند حرکت کرد. ما شب تا صبح زیر خمپاره ضد انقلاب بودیم. غذا نداشتیم چرا که بایستی از کرمانشاه با هلی کوپتر آرد می آوردند. در آن فرودگاه بچه هایی که بلد بودند نان درست کنند آردها را روی صفحه هایی مخصوص تبدیل به نان می کردند. سنندج کاملاً در اختیار دشمن بود؛ به غیر از پادگان لشکر 28 ستاد لشکر 28 کردستان و فرودگاه. مدت 23 شبانه روز ما جنگی سخت و برخورد قاطع با ضد انقلاب داشتیم تا ضد انقلاب را از سنندج بیرون کردیم. بعد هم یکی پس از دیگری شهرهای کردستان آزاد شد. آن زمان فرمانده سپاه غرب کشور شهید بروجردی عزیز بود. صلابت این بزرگوار و طمأنینه و عرفان این شهید زبانزد بود. روزها با دشمن می جنگید و شب ها می آمد در محلی که بازداشت ضد انقلابیون کمونیست و مارکسیست بود با این ها بحث ایدئولوژیک می کرد. باور کنید بسیاری از این آدم هایی که تفکر مارکسیستی داشتند در زندان بریدند و توبه کردند. شهید بروجردی با یک منش سیاسی با آن ها بحث می کرد و متقاعدشان می ساخت که اینقدر که دم از خلق کرد می زنید خود شما بیشترین دیکتاتوری را سر مردم کردستان آورده اید. شهید بروجردی بسیار انسان با فکر و سلیم و حلیم و خوش برخورد پرکار و کم خواب بود.
شهید بروجردی یک نقش اساسی در آزادی مناطق شمال غرب کشور داشت و اگر امثال این بزرگواران نبودند شاید با یک خودمختاری و تجزیه طلبی در کردستان روبه رو می شدیم. آزادی مردم کردستان مدیون شهیدانی همچون شهیدبروجردی هاست. ما بیش از یک متدین اهل تعبد ولایت مدار بایستی تحت عنوان انسانی که روحیه مردمی و بسیجی داشت نام ببریم یعنی به عنوان الگوی یک فرمانده و مدیر نظام اسلامی در خدمت به مردم و کشور. شهید بروجردی انسانی بود که در ابعاد مختلف خودش را ساخته بود و الگوی خوبی برای جوانان ماست. جوانان ما به زندگی و منش و اخلاق ایشان افتخار می ورزیدند. الحمدلله امروز سپاه پاسداران که یک جمعیت چند صد هزار نفری است به همه این شهیدان افتخار می کند و در راه و آرمان این شهیدان مستقیم ایستاده است. مسؤولان نظام هم الحمدلله در خط امام بزرگوارمان ایستاده اند...
مصداق اشداء علی الکفار رحماء بینهم
پس از عملیات موفق آمیز بستان برنامه آزادسازی منطقه وسیعی را از عین خوش تا غرب رودخانه کرخه طرح ریزی کرده بودیم اما از همان ابتدای طرح، با کمبود یگان عملیاتی مواجه شدیم. هر چقدر برآورد می کردیم و آن فلش های عملیاتی را می کشیدیم باز هم با کمبود یگان مواجه بودیم.
در سفری که با برادر رضایی به کرمانشاه رفتیم در قرارگاه با برادر محمد بروجردی طی جلسه ای مشکل خود را مطرح کردیم و پیشنهاد کردیم که مقداری از استعداد یگان عملیاتی مستقر در غرب را به جنوب ببریم.
عده ای از فرماندهان با این امر مخالفت شدیدی نمودند اما برادر بروجردی آرام و مطمئن پس از قدری تأمل گفت:
- جنگ تکلیف است؛ امام فرموده اند که جنگ امری واجب است. من خودم پا می شم و میام شاید کارا به خوبی انجام بشه...
برادر بروجردی مجموعه ای از فرماندهان بزرگ غرب از جمله حاج احمد متوسلیان - حاج همت و عباس کریمی را که رضوان الهی شامل همه شان باد با خود به جنوب آورد و در حقیقت تیپ 27 محمد رسول الله را که بعداً به لشکر 27 مبدل شد سازماندهی کرد و در عملیات پیروزمند فتح المبین شرکت نمود.
حضور ایشان در جنوب با برکاتی همراه بود. ضمن تأثیر مستقیم ایشان در فتوحات عملیاتی سنگ بنای تأسیس لشکر 27 محمد رسول الله نیز به دست ایشان در همان زمان گذاشته شد.
با تلاش و مسؤولیت برادر بروجردی هسته نظامی و فرهنگی سازمان پیش مرگان کُرد تشکیل شد. او سعی داشت تا در این زمینه از اقشار مختلف مردم کردستان استفاده کند. وسعت این سازمان از همان ابتدا خیلی زیاد شد؛ به طوری عده زیادی در پاوه و جوانرود و نیز مهاجرین کُردی که از کردستان هجرت کرده و در باختران بودند جذب سازمان و مسلح شدند.
در یکی از شبهای زمستان پیش مرگان درگیری را شروع کردند. پس از شروع درگیری سپاه هم وارد عمل شد. محاصره و آزادی کامیاران تقریباً یک روز طول کشید. گروه های ضد انقلاب سعی در شکستن محاصره شهر داشتند اما سرانجام پس از 24 ساعت مقاومت مجبور به ترک کامیاران شدند. برای دشمن و همه گروه ها یقین پیش آمد که گروه پیش مرگان کرد تشکل و هویت خاصی پیدا کرده است و گروهی است که نه مربوط به ارتش است و نه سپاه؛ بلکه یک نیروی مردمی است. همه این مسائل در آن زمان خاص با ظرافت و برنامه ریزی برادر بروجردی تحقق یافت. حتی در مقطعی که دولت موقت یا بعضی از گروه ها سعی داشتند که کردهای مسلمان را تحت فشار قرار دهند شهید بروجردی شدیداً به آن ها اعتراض می کرد و می گفت که این مردم کردستان بودند که آمدند و جنگیدند.
یکی از همرزمان شهید بروجردی تعریف می کرد که:
"بعد از شهادت حاجی از جنگ کردستان خسته شده بودم. لحظه ها مثل آواری شده بودند که به سنگینی بر سرم می ریختند. احساس می کردم دیگر طاقت ماندن ندارم. بالاخره تصمیم خودم را گرفتم و به هر سختی بود تسویه حساب گرفتم و خودم را راحت کردم؛ انگار کوهی را از شانه ام برداشته بودند.
آن شب را برای آخرین بار در سنندج خوابیدم. در نیمه های شب در عالم رؤیا دیدم که چشمم به جمال شهید بروجردی روشن شد! سلام کردم و گفتم:
- شما این جا چه می کنی؟
- اومدم زیارت! شما این جا چه می کنی؟! چرا کردستان رو رها کرده ای؟!
- خسته شدم؛ از کردستان خسته شدم و تسویه کردم.
حاجی تعجب نمود و نگاه عمیقی به من کرد؛
- نه به کردستان برو! می خواهی برات حکم جدیدی بزنم؟!
و بعد حکمی به من داد؛ وقتی نگاه کردم دیدم که حکم؛ درست مثل سربرگ های سپاه بود و آرم هم داشت. به محل امضایش دقت کردم، دیدم نوشته:
فرمانده سپاه خراسان؛ علی بن موسی الرضا(ع)- از طرف محمد بروجردی.
دیدم امضاء، امضاء شهید بروجردی است...
خواب، واضح و گویا بود و هیچ احتیاجی به تعبیر و تأویل نداشت. صبح که از خواب برخاستم یکراست به محل کارم بازگشتم! جایی که به هزار مشقت آن را رها کرده بودم».
منبع: نشریه مسیح کردستان، شماره 67