به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از آذربایجان شرقی، متن زیر گفت و گو با سردار شهید علی تجلایی قبل از آزادسازی سوسنگرد است.
* امروز (روز عاشورا)، شهر کاملاً از مردم عادی خالی شده است. بفرمایید، که مردم از چه موقعی شهر را تخلیه کردهاند؟
موقعی که ما به اینجا اعزام شدیم، وضع شهرعادی بود و این تاکتیک نیروهای عراقی است که وقتی میخواهند، وارد شهری شوند، از چند روز قبل آنجا را با توپ و خمپاره میکوبند تا شهر از مردم عادی خالی شود. کوبیدن شهر سوسنگرد، بعد از دهلاویه شروع شد که برادران ما در آن منطقه با وجودی که از نظر سلاح در مضیقه بودند تا آخرین حد ایستادگی کردند و نگذاشتد که دشمن از طرف سابله به سوسنگرد بیاید. جادهی اهواز بهوسیله نیروهای عراقی بسته شد و دشمن توانست سوسنگرد را محاصره کند.
* با توجه به دلاوریهایی که برادران سپاه، بسیج و ارتش ازخود نشان دادند، وضع جنگ را در این شهر چگونه میبینید؟
برادران ما زیر آتش توپ، تانک و خمپاره، موشکهای تاو و کالیبر 75 دشمن جان میدادند و ما قطعه قطعه بدنهای این شهیدان را جمعآوری میکردیم. برادران ارتش اینجا نبودند و ما احساس میکنیم، با وجودی که ملت پشتیبان ماست، اینجا غریبانه کشته میشویم و این حرفی است که باید به ملت گفته شود و نمونهاش در خیلی از جبههها دیده شده است که به نظر من، بزرگترین دلیل این مسئله عدم هماهنگی در بین نیروهاست. یعنی مسئولین به جای اینکه با یکدیگر هماهنگی داشته باشند، هرکسی سعی میکند، کار را به اسم خودش تمام کند. بعد از درگیری دهلاویه، شبانه به ما خبر دادند که راه سوسنگرد- اهواز بسته شده و ما هم اگر در آن منطقه بمانیم، طبعاً قتلعام خواهیم شد. به این جهت ما نیروهایمان را شبانه به سوسنگرد آوردیم و صبح نیروها را سازماندهی کردیم. حدود 1800 نفر مسلح در شهر بود.
متأسفانه وقتی درگیری شروع شد، بسیاری از نیروها شهر را ترک کردند و در حدود 150 نفر ماندند. من بسیاری از مهمات را منهدم کردم که به دست دشمن نیافتد.
بعد از ظهر در اطراف شهر یک سری از بچهها پراکنده بودند که آنها را جمع کردیم و به بچهها گفتم که: «آیا حاضرید امشب بهشت را بخریم؟» و همه تکبیر گفتند و دوباره وارد شهر شدیم. صبح بچهها را گروهبندی کردیم و در نقاط سوقالجیشی، نفرات را مستقر کردیم و مسجد را پایگاه قرار دادیم و همانروز از ساعت 10 صبح، عراق شروع به کوبیدن شهر کرد که مقدمه پیشروی آنها به داخل شهر بود و برادران با شهامت و با دلیری که اصلاً قابل گفتن نیست، حماسه آفریدند.
در اینجا برادر تجلایی، بیتوجه به ما و با حالتی غیرقابل وصف، در حالیکه اشک چشمانش را پوشانده بود، گفت:
نمیتوان قبول کرد، مگر اینکه کسی با چشمان خود آن صحنه را ببیند. برادران بدون مهمات جلوی تانکها ایستادگی میکردند. هر نفر بیش از 100 فشنگ کلاشینکف نداشت و میبایستی با این فشنگ سه چهار روز ایستادگی کرد.
تعداد مجروحین این درگیری بسیار زیاد بود و با کمال تأسف همان روز 27 نفر مجروح داشتیم. دکترها زودتر از مجروحین با چمدانهای بسته شده از رودخانه گذشتند.
* گروگانهای ما و نیروهای عراقی در جبهه سوسنگرد چقدر بود؟
ما در این درگیریها تعدادی از نیروهای عراقی را دستگیر کردیم اما متأسفانه تعداد کمی از نیروهای خودی نیز توسط دشمن دستگیر شدند که با لباس مبدل در خانه مانده بودند تا در فرصت مناسبی فرار کنند.
با وجود اینکه حتی از لحاظ آب در مضیقه بودیم و ناچار بودیم که از آبهای کثیف گودالها استفاده کنیم، روحیه برادران بسیار عالی بود. قابل توصیف نیست. لحظهای که سوسنگرد آزاد شد و نیروها به هم رسیدند، واقعاً روحیه بچهها باور کردنی نبود. ما انتظار نداشتیم به ما کمک برسد و همه میگفتیم که "شهید خواهیم شد".
با رسیدن نیروهای ارتش و به دلیل ترس بیش از حد نیروهای عراقی، با 150 نفر نیروی سپاه و با سلاح سبک توانستیم مقادیر زیادی توپ، تانک، خمپاره و خمسه خمسهی آنها را نابود کنیم یا به غنیمت بگیریم. دشمن با رسیدن نیروهای ارتش و توپخانه، بلافاصله عقب نشست و اگر ما دارای سلاح سنگین بودیم، خیلی زودتر میتوانستیم آنها را از خاکمان بیرون کنیم.
* اگر پیامی برای برادران رزمنده در جبههها یا آنها که بعد از این درگیری موقت؛ به خانه برگشتهاند دارید، بفرمایید؟
من به پدر و مادرهایی که فرزندانشان شهید شدهاند یا به خانه برمیگردند، تبریک عرض میکنم که چنان فرزندانی تربیت کردهاند.
اما از برادران پاسدار میخواهم که خودشان را بسازند و آماده کنند. آموزشهای خود را در سطح بالاتری ببرند، چرا که دشمن ساز و برگی قوی دارد و اگر ما نیز ساز و برگمان قوی باشد، با ایمان محکم، میتوانیم خیلی ساده و راحت آنها را شکست بدهیم.
* در پایان چنانچه خاطراتی از صحنههای جنگ دارید، برای خوانندگان ما بازگو نمایید.
از چه بگویم. از لحظههای کشته شدن یا از وقت تمام شدن مهمات، از مظلومیتهای برادرانمان بگویم یا از وحشیگریهای ارتش بعث؟
دوم یا سوم محرم بود و برادران به من فشار میآوردند که برادر علی، کاری بکن که ما امسال تاسوعا و عاشورا را در کربلا باشیم. امید ما همین بود و قول داده بودیم که دیگر نخواهیم ایستاد و انشاءالله هشتم ماه محرم حمله را شروع میکنیم و جلو خواهیم رفت. اما خدا به ما لطف خاصی داشت که تاسوعا و عاشورا را در سوسنگرد برای ما ارمغان داد و سوسنگرد، خود کربلا شد.
به هر حال، نمیتوان منظرهی جسدی را بیان کرد که نمیشد بدنش را جمع کرد و یا کوشش برادر مجروحی را گفت که با جدیت میخواست در شهر بماند.
برادران رزمنده از من خواستند که اینها را هر طور شده به گوش ملت برسانم و بگویم که وضعیت ما در جنگ این بود نه چیز دیگر.
این برای ما که در جبهه هستیم، بهصورت سوالی درآمده که چرا سپاه باید پیشمرگ تانک بشود. حال اینکه تانک باید پیشقراول و پیشمرگ شود. این بسیار مایه تأسف است.
برادران میگفتند چرا ما باید با این همه پایگاه مردمی غریبوار کشته شویم و از بین برویم. به هر حال ما به ملت، امیدواری میدهیم که تا ما هستیم و تا خون در بدن ماست، نمیگذاریم کوچکترین ضربهی دشمن بدون تلافی بماند و در راه اسلام تا آخرین نفس مبارزه خواهیم کرد.
انتهای پیام/