به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، سالهاست که به بهانههای مختلف از تغییر سبک زندگی صحبت میشود و از سبک زندگی ایرانی ـ اسلامی بهعنوان یک هدف صحبت میشود. اما هیچگاه الگویی مشخص در این زمینه ارائه نمیشود و یا اگر الگویی مطرح شده، استمرار نداشته است.
الگوسازی وقتی به نتیجه مطلوب میرسد که یک حرکت منسجم و اثرگذار در همه ارکان نظام فرهنگی اتفاق بیفتد، متأسفانه آنچه در حوزه کتاب و در خصوص معرفی سبک زندگی شهدا بهعنوان نمونه عینی یک زندگی ایرانی ـ اسلامی در جریان است موفق نیست. چراکه سینما و تلویزیون بهعنوان رسانههای فراگیر راه دیگری میروند.
اینکه یک نهاد فرهنگی کاملاً در جهت عکس نهاد دیگری حرکت کند به هیچ وجه قابل درک نیست. هر چقدر در حوزه کتاب با روحیه جهادی مواجه هستیم و گروههایی متعدد به صورتی خود جوش و آتش به اختیار به تولید کتاب میپردازند این روحیه در حوزه سینما و تولیدات تلویزیونی بهندرت دیده میشود. به همین دلیل نمیتوان ردی از سبک زندگی ایرانی ـ اسلامی در فیلمها و سریالها دید.
به ناچار باید به سراغ کتابهایی رفت که در این خصوص به نگارش درآمده است. کتاب «نورخدا» شامل خاطراتی از «شهید سید نورخدا موسوی» است که به کوشش «محسن مشرقی» و «فاطمه عالمی» و توسط «موسسه فرهنگی هنری شهدای ناجا» منتشر شده است. در بخشهای از این کتاب نمونههایی از یک زندگی ایرانی ـ اسلامی آورده شده که میتواند الگوی همه ما باشد.
اعتماد به همسر
«تازه وارد زندگی مشترکمان شده بودیم. آقاسید هنوز فرصت نکرده بود برای خانه خریدی انجام دهد. آن زمان حقوقها دستی از طریق بانک داده میشد.
آقا سید حقوقش را از بانک گرفته بود و در کشوی میزش گذاشته بود. من غذایی درست کردم اما چیز خاصی نداشتیم کنارش بخوریم؛ حتی میوه. از طرفی چون آقا سید چیزی نگفته بود، من هم به پولها دست نزدم تا بروم و خریدی انجام دهم. سفره را که پهن کردم آقا سید پرسید: چیزی هست کنار غذا بخوریم؟
جواب دادم: من با هر چه در خانه بود غذا درست کردم.
دوباره گفت: پس آن پول در کشوی میز چه کار میکند؟
فردای آن روز به بانک رفت و به مسئول بانک گفت: از این به بعد خانمم میآید و حقوق من را میگیرد.
اعتماد و احترام آقا سید به من، برایم بسیار جالب بود.»
خانم خوشبخت
«خیلی دلتنگش میشدم. برای این دلتنگی چارهای نبود جز دیدنش یا شنیدن صدایش. برای همین روزانه چندین بار به آقا سید زنگ میزدم و حالش را میپرسیدم. صمیمیت و خوشبختی ما آن قدر زبانزد همه بود که همکارانم در اداره با اسم و فامیل صدایم نمیکردند. هر زمان با من کاری داشتند میگفتند: خانم خوشبخت.»
جان من
«آقا سید در محل کار، همیشه در پاسخ به تلفنی میگفت: جان من.
این دو واژه برای دوستان و همکاران، معروف و زبانزد شده بود. تا جایی که به محض زنگ خوردن تلفنش در محل کار، قبل از این که آقا سید جواب بدهد دوستان میگفتند: جان من.
همکاران کلی سمج شدند تا بفهمند پشت این جان من گفتنها چه رمز و رازی است؟ تا این که روزی افشا کرد و گفت:
خانم من، جان من است. هر وقت با من تماس میگیرد، به ایشان میگویم جان من.»
انتهای پیام/ 161