به گزارش دفاعپرس از همدان، آیتالله «سید اسدالله مدنی» دومین شهید محراب انقلاب اسلامی ایران از آن انسانهای وارستهای بود که در زمینه تزکیه نفس به اعلیترین درجات انسانیت دست یافته و در حرکت آحاد جامعه بهسوی تغییر و انقلاب اسلامی نیز نقش پررنگی ایفا کرد و در این مسیر پرفراز و نشیب هرگز خود را جدا از مردم ندانست و تمام وقت و عمر خود را برای خدمت مردم صرف کرد.
شهید آیتالله مدنی با ارادهای پولادین و همتی بزرگ، اقدامات اثرگذاری در بُعد اجتماعی انجام داد، او هرچند فرزند تبریز بود؛ اما سالهایی را در همدان زندگی کرده و در قلب و ذهن مردم جایگاه خاص خود را پیدا کرد تا آنجا که رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با مردم همدان فرمودند: «شهید مدنی اگرچه همدانی نبود؛ اما همدانیها او را از خود میدانند و او هم خود را به یک معنا همدانی به حساب میآورد».
افراد زیادی در همدان دلبسته این عارف مبارز و شجاع بوده و خاطراتی از این مرد خستگیناپذیر در ذهن دارند. یکی از این افراد شهید سرلشکر «حسین همدانی» بود که بهطور خلاصه به گوشهای از خاطرات ایشان اشاره میکنیم:
آمدن شهید آیتالله مدنی به همدان
آقای مدنی که اصالتاً اهل «آذرشهر» آذربایجان بود، در دهه ۱۳۴۰ چندینبار توسط ساواک دستگیر و تبعید شد. خیلی متحمل سختی و مشقت شد و در جریان همین بازداشتها و تبعیدها بود که به بیماری سل ریوی مبتلا شد.
ساواک پرونده پزشکی ایشان را با دقت بررسی کرد و به این نتیجه رسید که آقای مدنی از این بیماری جان به در نخواهد برد. مقامات بالای ساواک گفته بودند، به جای اینکه این سید روحانی دم مرگ را در تبعید نگه داریم و با این کار به خصومت مذهبیها علیه خودمان دامن بزنیم، بهتر است او را به همدان بفرستیم.
آنجا بیمارستان مخصوص امراض ریوی دارد و روستاهای اطراف شهر هم آب و هوای خوبی دارند، خانهای برایش در یکی از روستاها میگیریم و میگذاریم همانجا بماند تا بمیرد. اینکار برای حفظ آبروی دستگاه هم خوب است.
این مطلبی که بنده عرض کردم، لُبّ اسناد ساواک درباره شهید مدنی است که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از آرشیوهای رژیم بهدست آمد و توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شد؛ لذا حوالی سال ۱۳۵۱ مامورین ساواک آقای مدنی را به همدان آوردند. آن ایام بالای شهر همدان روستای خوش آب و هوایی قرار داشت به اسم «دره بیگ» که فیالحال با توسعه شهر این روستا، به همدان ملحق شده است.
آقای مدنی را تحتالحفظ آوردند به دره مرادبیگ و آنجا خانهای برای اقامت ایشان در نظر گرفتند و در همان خانه تحت نظر بود. ظرف مدت کوتاهی اهالی روستا که مردم فوقالعاده مذهبی و مدام درگیر با خانهای حامی رژیم بودند، دور آقای مدنی جمع شدند و به این شکل ایشان در منطقه مطرح شد و آوازهاش به همدان هم رسید.
ماجرای شفای شهید مدنی از یک بیماری مهلک
ابتدا به ساکن، ساواک چندان پاپیچ ایشان نشد. میگفتند مدنی در معرض مرگ است و به مصلحت نیست با ایجاد مزاحمت برای او، خودمان را در بین مردم بدنامتر از آنچه هستیم، بکنیم؛ البته خدا خواست تا آقای مدنی از آن بیماری مهلک بهصورت معجزهآسایی شفا پیدا کند.
یادم هست بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، یکبار که در محضر این سید بزرگوار بودیم و بنده درباره بهبودی شگفتانگیز ایشان سوال کردم، در جواب فرمود: «بنده در اوج بیماری به جدم حضرت امیر (ع) متوسل شدم و شفای خودم از آن مرض را از ایشان خواستم و به لطف خدا و عنایت اهل بیت (ع) شفا پیدا کردم».
با مطرح شدن ایشان در محافل مبارزین مذهبی استان همدان و مشخص شدن این واقعیت که آقای مدنی از بیماری مهلک «سل» شفا یافته، ساواکیها بدجوری احساس خطر کردند و دوباره آقای مدنی را تبعید کردند.
نقش شهید مدنی در مقابله با تیپ زرهی لشکر ۸۱ کرمانشاه ارتش طاغوت
...به محض آنکه خبر حرکت تیپ زرهی لشکر ۸۱ کرمانشاه به همدان رسید، شهر یکپارچه جوش و خروش شد. مردم برای کسب تکلیف در اطراف اقامتگاه آقای مدنی جمع شدند. ایشان بلافاصله ابتکار عمل را به دست گرفت و جوانهای مبارز شهر را ساماندهی کرد و برای جلوگیری از عبور تانکهای تیپ مذکور از همدان به سمت تهران، خودش به میدان آمد.
وقتی کاروان تانکها وارد شهر شدند، مردم همدان به اتفاق اهالی «اسدآباد»، «بهار» و «مریانج» بلافاصله به آنها هجوم بردند و انواع و اقسام سنگرهای خیابانی و موانع بازدارنده را بر سر راه تانکها احداث کردند.
زنان خانهدار و بچهها کوکتل مولوتف درست کردند و حتی عدهای از مردم زدند به صف تانکها و شیلنگ هیدرولیک آنها را با قیچی آهنبر بریدند. با بریده شدن شیلنگها، تانکهای رژیم دیگر قدرت جابجایی نداشتند و زمینگیر شدند. البته تیربارهای این تانکها فعال بودند و آتش پرحجمی روی مردم گشودند و شمار زیادی از آنها را یا زخمی کردند و یا به شهادت رساندند. در شهر غوغایی به پا شد.
شب نوزدهم بهمن [سال ۱۳۵۹]، آقای مدنی ما را سازماندهی کرد. به یاد دارم آنروزها برادرمان آقای دکتر «محمدعلی کینژاد» که از اساتید دانشگاه «بو علی سینا» همدان بود، بهدلیل تبریزی بودن و ارتباط نزدیک با آیتالله مدنی، مسئولیت تجهیز و تسلیح تیمهای مردمی را بهعهده داشت. ایشان چند قبضه کلت کمری آورد و بچهها را با آنها مسلح کرد و ما روز بیست و یکم بهمن، مسلح به سلاحهای کمری، رفتیم به جنگ تانکهای مدرن ارتش طاغوت.
در بین نیروهای مردمی که در آنروز به مصاف تانکهای رژیم شاه رفتند، جوانان سایر شهرهای استان هم بودند؛ مثلاً شماری از بچههای «مریانج» با خودشان قمه، شمشیر و چاقوهای بزرگ سلاخی آورده بودند. بعد از قلع و قمع تانکها و به اسارت گرفتن کل خدمهشان، از شهر بیرون رفتیم. رو به سمت تهران، دیدیم اهالی روستاها به محض دریافت خبر حرکت تانکها، بهصورت خودجوش آمدند و با بیل و کلنگ جاده آسفالت مواصلاتی همدان به تهران را در چندین نقطه کندند، طوری که تانکها نتوانند از روی جاده عبور کنند. بعضی جاها با کمپرسی روی جاده کلی خاک ریخته بودند. فردای آنروز، روزنامههای کیهان و اطلاعات عکسهای درگیری مردم همدان با تانکهای لشکر ۸۱ را در صفحه اولشان چاپ کردند. در نتیجه، توطئه قتل عام مردم تهران و دستگیری و به شهادت رساندن حضرت امام خمینی (ره) توسط عوامل رژیم طاغوت در نطفه خفه شد.
این مطالب شاید برای ما در حد یک خاطره باشد؛ اما برای همه افرادی که با شهید زیستهاند، به گفته خودشان، جزو بهترین روزهای زندگیشان بوده است که هرگز از روح و ذهنشان پاک نخواهد شد و بهطور قطع بسیاری از شهدایی، چون شهید «همدانی» و... که امروز نام ایران و دفاع مقدس را در سراسر جهان پرآوازه کردهاند، جوانانی بودند که در مکتب رهبرانی، چون «سید اسدالله مدنی» رشد کرده و تربیت یافتند و مبارزه با ظلم را از همان دوران نوجوانی و جوانی در زیر سایه درایت و شجاعت این بزرگمرد یاد گرفتند؛ و امروز میطلبد سیره این رهبران انقلابی را هرچه بیشتر به نسل جوان معرفی کنیم تا راهی را که آنان با همت والا و خون سرخشان گشودند، برای نسل امروز دور از دسترس نباشد.
انتهای پیام/