این یک قربانی را از تو قبول کردم
آن شب را با دعا و راز و نیاز به صبح رساندم. این رویا چند روزی مرا منقلب کرده بود تا این که خبر شهادت مصطفی را برایم آوردند.
خبرگزاری دفاع مقدس: پدر شهید سید مصطفی موسوی نقل می کند: شب قبل از شهادت سید مصطفی خواب دیدم زنگ خانه را زدند. احساس عجیبی به من دست داد، از خواب پریدم و در را باز کردم. سید جلیل القدری را با چهره ای خندان دیدم. به او سلام کردم، جواب دادند.
گویا کسی به من گفت: ایشان امام حسین (علیه السلام) هستند. از خوشحالی زبانم بند آمده بود. با هزاران زحمت گفتم: آقا جان! چرا خبر ندادید تا خودم را آماده کنم.
من حالا یک قربانی بیشتر ندارم. حضرت فرمودند: "این یک قربانی را از تو قبول کردم" و لبخندی بر لبانش ظاهر شد.
در حالی که محو چهره ی آقا شده بودم، ناگهان از خواب بیدار شدم. احساس کردم حیاط خانه و اتاق ها حالتی دیگر به خود گرفته بود.
بوی عطری دلاویز همه جا را فرا گرفته بود. هنوز باور نداشتم، بیدار هستم. اشک، بی اختیار از گوشه ی چشمانم روان شد.
آن شب را با دعا و راز و نیاز به صبح رساندم. این رویا چند روزی مرا منقلب کرده بود تا این که خبر شهادت مصطفی را برایم آوردند.