گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس ـ اکبر صفرزاده؛ گلستان سعدی یکی از بهترین کتابها برای آموزش حکمرانی و سیاست ورزی است. مهمترین درسی که میتوان از گلستان سعدی آموخت ایجاذ گویی، مختصرگویی و مفیدگویی است. در هشت باب گلستان سعدی که چیزی نزدیک به سیصد صفحه را در برمیگیرد به ندرت میتوان کلمهای اضافه یافت.
ترکیب جملات در بسیاری از حکایتها به گونهای است که حتی یک «کلمه» را نمیتوان حذف کرد. به عنوان مثال در باب اول -حکایت دوازدهم- چنین گفته میشود: یکی از ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید که از عبادتها کدام فاضلتر است؟ گفت: تو را خواب نیم روز تا در آن یک نفس خلق را نیازاری. در این جملات حذف هر کلمه باعث میشود ساختار جمله به طور کل فرو بریزد. علاوه بر فرم بسیار درست این جمله، موضوع آن نیز بسیار آموزنده و تاثیر گذار است؛ ظلم نکردن.
بسیاری از سیاستمداران ما بیش از حد لازم حرف میزنند و جملات و حرفهای اضافه در سخنرانیهای آنها بسیار زیاد است. برخی از سیاستمداران ما آن قدر حراف هستند که در مناظرههای سیاسی اصلا به طرف مقابل اجازه حرف زدن نمیدهند و مرتب حرف او را قطع میکنند.
در باب چهارم گلستان – حکایت هفتم- درباره فوائد خاموشی چنین گفته میشود: هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکند مگر آن کس که، چون دیگری در سخن باشد همچنان تمام ناگفته سخن آغاز کند.
تاثیر پذیری گلستان سعدی از قران کریم:
حکایت اول: حاکمان مثال سراند و رعیت مثال بدن، نادان سری باشد که بدن خود را به دندان پاره کند... که پادشاه به رعیّت محتاجتر است که رعیت به پادشاه؛ زیرا که رعیت اگر پادشاه هست یا نیست همان رعیت است و پادشاه بی وجود رعیت متصور نشود. «کلّکم راع و کلّکم مسؤول عن رعیته»
حکایت دوم: موسی (ع) قارون را نصیحت کرد که: (.. احسن کما احسن الله الیک...)؛ نیکی کن چنان که خدا با تو نیکی کرد. (سورهی قصص، آیه ۷۷) نشنید و عاقبتش شنیدنی.
حکایت سوم: جان در حمایت یک دم است و دنیا وجودی میان دو عدم، دین به دنیا فروشان خَرَند، یوسف فروشند تا چه خرند. (الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشّیطان ...)؛ آیا با شما پیمان نبستم که شیطان را عبادت نکنید؟ (سورهی یاسین، آیهی ۶۰)
حکایت چهارم: صیاد بی روزی ماهی در دجله نگیرد و ماهی بی اجل در خشکی نمیرد. (و ما من دابّة فی الأرض الّا علی الله رزقها...)؛ هیچ جنبندهای در زمین نیست، مگر این که روزی او بر عهدهی خداست. (سورهی هود، آیهی ۶)؛ (و ما کان لنفس أن تموت الّا باذن الله کتاباً مؤجّلاً...)؛ هیچ کس را نشاید که جز به اذن خدا بمیرد، خداوند مرگ را سرنوشتی معین شده قرار داده است. (آل عمران، آیهی ۱۴۵)
حکایت پنجم: مراد از نزول قرآن تحصیل سیرت خوب است نه ترتیل سورت مکتوب. عامی متعبّد، پیادهی رفته است و عالم مُتهاوِن، سوارخفته. عامی که دست بر دارد به از عابد که در سر دارد. (و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأنّ به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه...)؛ و از مردمان کسی هست که خدا را به ظاهر (الفاظ قرآن و به سستی) میپرستد. پس اگر او را خیری برسد، به آن آرام گیرد و اگر به او بلایی رسد، روی برگرداند... (سورهی حج، آیهی ۱۱)
حکایت ششم: دیدم که نصیحت نمیپذیرد و دم گرم من در آهن سرد او اثر نمیکند، ترک مناصحت بگرانیدم و روی از مصاحبت برگردانیم و قول حکما به کار بستم که گفته اند: بلّغ ما علیک فان لم یقبلوا ما علیک... (آیه ۶۷ سوره مائده و آیه ۲۰ سوره آل عمران (حکایت هفتم: بزرگی را پرسیدم از سیرت اخوان صفا گفت: کمینه آن که مراد خاطر یاران بر مصالح خویش مقدم دارد و حکما گفته اند: برادر که در بند خویش است، نه برادر و نه خویش است...
چون نَبُوَد خویش را دیانت و تقوی/ قطعِ رحم بهتر از مَودَّتِ قربی
یاد دارم که مدعی در این بین بر قول من اعتراض کرده بود و گفته: حق تعالی درکتاب مجید از قطع رحم نهی کرده است و به مودت ذی القربی فرموده و این چه تو گفتی مناقض آن است. گفتم: غلط کردی که موافق قرآن است:... (و ان جاهداک علی ان تشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما...)؛ آدمی را توصیه کردیم که به پدر و مادرش نیکی کند (و گفتیم) اگر آن دو بکوشند تا تو برای من شریک قرار دهی، در چیزی که بدان آگاهی نداری از آن دو اطاعت مکن. (سورهی لقمان، آیهی ۱۵)
حکایت هشتم: فقیهی پدر را گفت: هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمیکند، به حکم آن که نمیبینم مر ایشان را فعلی موافق گفتار... (اتامرون الناس بالبرّ و تنسون انفسکم...)؛ چگونه مردم را به نیکوکاری امر میکنید و خود را فراموش میکنید؟ (سورهی بقره، آیهی ۴۴)
حکایت نهم: یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشهای خفته. شوریدهای که در آن سفر همراه ما بود، نعرهای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت. چون روز شد، گفتمش آن چه حالت بود؟ گفت: بلبلان را دیدم که با نالش در آمده بودند از درخت و کبکان ازکوه و غوکان در آب و بهایم از بیشه، اندیشه کردم که مروّت و جوانمردی نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته...
(المتر أنّ الله یسبّح له من فی السّماوات و الارض و الطیّر صافّات کلّ قد علم صلاته و تسبیحه والله علیم بما یفعلون)؛ آیا نمیبینی که آنچه در آسمانها و زمین است و پرندگان گشوده بال خدا را تسبیح میگویند، همهی موجودات راه، عرضهی نیاز خود را به درگاه خدا میدانند و از تسبیح گفتن خود آگاهند و خدا به آنچه میکنند، داناست. (سورهی نور، آیهی ۴۱)
حکایت دهم: از تو، به که نالم که دگر داور نیست / وز دست تو هیچ دست بالاتر نیست / آنرا که تو رهبرى کنى گم نکند وانرا که تو گم کنى کسى رهبر نیست. آیهى ۸ سورهى تین: «الیس الله بأحکم الحاکمین»؛ آیا خداوند فرزانهترین و استوارترین داورها نیست؟ آیهى ۱۰ سورهى الفتح: «ید الله فوق أیدیهم»؛ دست و قوت و قدرت خداوند بالاتر از دست و قوت و قدرت آنها است.
حکایت یازدهم: ترکِ دنیا به مردم آموزند / خویشتن سیم و زر اندوزند/ عالِمى را که گفت باشد و بس / هر چه گوید نگیرد اندر کس / عالِم آن کس بُوَد که بد نکند/ نه بگوید به خلق خود نکند.
آیه ۲۴ سورهى البقرة: «أتأمرون النّاس بالبرّ و تنسون انفسکم...»؛ آیا مردم را به احسان و درستکارى فرا مىخوانید، و خویشتن را در این کار فراموش مىکنید. آیهى ۲۸ سورهى الکهف: «و لا تطع من أغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتّبع هواه...»؛ و از کسى که قلبش را از یاد خویش غافل ساختیم و پیشه او پیروى از هواى نفس است فرمان مبر.
حکایت دوازدهم: با مردم سهل خوى دشخوار مگوى / با آن که درِ صلح زند جنگ مجوى
آیهى ۶۱ سورهى الأنفال: «و إن جنحوا للسّلم فاجنح لها و توکل على الله»؛ و اگر به صلح و سازش گرایش یابند تو نیز به صلح و سازش روى آور و بر خداوند متعال توکل کن.
انتهای پیام/121