منظومه حماسه (۱۱)؛

تکیه‌گاه ما، در آن لحظه خداست

حجت‌الاسلام عزیزی در بخش یازدهم «منظومه حماسه»، گلوله باران اتوبان العماره - بصره با هدف قطع ارتباط با مسیرهای مواصلاتی رزمندگان را روایت کرده است.
کد خبر: ۵۶۰۰۹۷
تاریخ انتشار: ۱۶ آذر ۱۴۰۱ - ۰۹:۰۴ - 07December 2022

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از مشهد، حجت‌الاسلام «محمدتقی عزیزی» دیده‌بان ادوات لشکر پنج نصر و پیشکسوت دفاع مقدس با توجه به فرمایش رهبر معظم انقلاب اسلامی مبنی بر اینکه برای ماندگاری یک اثر آن را با زبان هنر ارائه کنید لذا خاطرات خود را از دوران دفاع مقدس به زبان شعر بیان کرده و تاکنون یک‌هزار و ۵۰۰ بیت را سروده است.

حجت‌الاسلام عزیزی در بخش یازدهم «منظومه حماسه»، قطع ارتباط تردد بر روی اتوبان العماره - بصره با گلوله باران اتوبان، مزاحمت بالگرد عراقی و آغاز اولین پاتک دشمن توسط کماندوهای بعثی عراق را به زبان شعر روایت می‌کند.

اتوبان گردید اینک زیر دید
گلوله باران ما آن جا رسید

قبضه‌ها را زود کردم من به‌گوش
گفتم آماده شوید دائم به‌هوش

تا تردد قطع گردید هر زمان
ریخته آتش به روی اتوبان

تا بداند خصم ملعون و پلید
آتش رزمندگان آن جا رسید

منطقه بس ساکت و آرام بود
این سکوت یک مکر و هم یک دام بود

تکیه‌گاه ما، در آن لحظه خداست
چون یقیناً بعد از آن طوفان به پاست

سمت چپ یک بولدوزر سرگرم کار
می‌نمودش خاکریز را استوار

ناگهان یک بالگرد در آسمان
رو به سوی بولدزر شد آن زمان

خواستم آگه کنم راننده را
دیر شد، آن موشک آمد زیر پا

موج موشک، برد او را آسمان
هر دو پایش قطع شد، در آن زمان

سوی معشوقش همانگه پر کشید
غرق در خونش شد و گشته شهید

بالگرد آمد دوباره آن زبون
پس هدف بگرفت اینبار کامیون

کامیون از جاده‌ی خندق روان
بار او پر از مهمات آن زمان

ناگهان موشک به کابینش نشست
منفجر شد کامیون، در هم شکست

گشت راننده شهید و پر کشید
(عند ربِّ) خویش آن عاشق رسید

بار سوم آمد این بار سوی من
موشکش بگرفت آنگه، رو به من

ناگهان آن موشک آمد زیر پا
آسمان رفتم، بچرخیدم هوا

صورتم پر شد ز خاک و سنگریز
پس فرو بر دست‌هایم گشت نیز

سال‌ها شد سنگ‌ها میهمان من
یادگاری بهر جسم و جان من

ساعت ده شد، سکوتی بی‌امان
منطقه آرام گشته آن زمان

هست آرامش ولی طوفان به راه
کوه آید، گر چه اینک هست کاه

خویش را بالا کشیدم، چشم تیز
مستقر گشتم، به روی خاکریز

دوربین فعّال کردم آن زمان
کامیون‌ها دیدم از آن سو روان

کامیون‌ها سوی ما می آمدند
چون شمردم ده دوازده می‌شدند

پس پیاده گشته زود آن کافران
رو به سوی دجله گردیده روان

از روی پل که به روی دجله بود
سوی ما می‌آمدند جمله عنود

همچو غولان، هیکل‌های نحسشان
آن کلاه سبزان و پارتیزان، جوان

زود کردم دور و بر را یک نگاه
تا بیابم زودتر یک راه و چاه

سی‌چهل رزمنده آن جا بیش نیست
از یکی کردم سؤال: فرمانده کیست؟

پس یکی چون پرسش من را شنید
گفت دیشب گشته فرمانده شهید

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها