به گزارش خبرنگار دفاعپرس از مشهد، کتاب «جنون مجنون» در برگیرنده خاطرات رزمنده تخریبچی «حمید جهانگیر فیضآبادی» است که به قلم وی به رشته تحریر در آمده و نشر صریر آن را در ۵۵۲ صفحه به زیور طبع آراسته است.
این کتاب در ۳۵ بخش شامل خانواده و کودکی، انقلاب اسلامی، ورود به جبهه و جنگ، اعزام به جبهه، عملیات قادر ۲، اعزام مجدد، عملیات والفجر ۸، برگشت به جبهه، دوره آموزشی انفجارات، عملیات کربلای ۱، دوره آموزشی شاکرین ۱، عملیات کربلای ۲، دوره آموزشی شاکرین ۲، آموزش غواصی، دوره آموزشی انفجارات فجر ۱، عملیات کربلای ۴، عملیات کربلای ۵، دوره آموزشی شاکرین ۴، ورود به سال ۱۳۶۶، دوره آموزشی شاکرین ۵، عملیات کربلای ۸، پایگاه امام رضا (ع) ایلام، مأموریت شناسایی، مرخصی مشهد، آموزش موحدین، موقعیت شهید شریفی بانه، مأموریت برونمرزی با قرارگاه رمضان، سفر تفریحی شیراز، ورود به سال ۱۳۶۷؛ جزیره مجنون، دوره آموزشی شاکرین ۱۰، شروع سلسله عملیاتهای دفاع متحرک عراق، قطعنامه ۵۹۸، فهرست نامها و تصویرها گردآوری و تدوین شده است.
در ادامه به بخشی از کتاب «جنون مجنون» که روایتگر حال و هوای «حمید جهانگیر فیضآبادی» نویسنده این کتاب که در مراسم دعای کمیل رزمندگان واحد تخریب لشکر ۲۱ امام رضا علیهالسلام شرکت کرده، اشاره خواهیم داشت.
پنجشنبه دهم اردیبهشت ۱۳۶۶، از اهواز عازم ایلام شدیم. غروب به واحد تخریب لشکر ۲۱ در پایگاه امام رضا (ع) رسیدیم. آن شب به گردان فجر رفتیم تا دعای کمیل را در جمع باصفای بچههای گردان بخوانیم. گردان فجر مانند گردان یاسین، از مجموعه تخریب جدا شده بود و به فرماندهی تخریبچی شهید «محسن نوکاریزی»، مستقلاً به انجام مأموریتهای محوله میپرداخت.
در چادر گردان، دعای کمیل با صدای «حسین پیرزاد» با سوز و گداز و به یاد شهدای تخریب خوانده میشد. حس و حال خوبی داشتم. احساس کردم اشکهایم جاری شده و گونههایم خیس است.
کمی که گذشت بوی نفت به مشامم خورد. با انگشت اشکهای روی گونهام را لمس کرده و بو کشیدم. بوی نفت میدادند! تعجب کردم. بالای سرم را نگاه کردم. فانوسی را دیدم که از سقف چادر آویزان بود. فتیله آن را کاملاً پایین کشیده بودند و نور کمی داشت. فانوس سوراخ بود و قطرههای نفت بر روی سرم میچکید و از لابلای موها به روی پیشانی و از کنار چشم روی گونهام میلغزید. در اوج دعا از چادر بیرون آمده و دنبال آب و صابون میگشتم!!!
انتهای پیام/