به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، کتاب «اسرار مکتوم» در برگیرنده مجموعه مصاحبههایی دست اول با روایتهای ناگفته از چهرههای سیاسی و نظامی کشور است. محمد حسن محققی در ۲۲ فصل به صورت مستقیم با این افراد به گفتگو نشسته است. مصاحبههایی بدون تعارف با آقایان آیت الله هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، محسن رضایی، محمد علی جعفری، صفوی، غلامعلی رشید، شمخانی، دکتر ولایتی و سید حسن خمینی و حسین اعلایی نمونه افراد مصاحبه شونده هستند.
آقای محققی در تمام این گفتوگوها به تمام سوالاتی که شاید برای جامعهی امروز و حتی دیروز در مورد شروع جنگ، چرایی آن، سقوط خرمشهر وآزادی آن، ادامه و چرایی ادامه جنگ بعد از عملیات الی بیت القدس، نظر امام در مورد ادامه جنگ از سال ۱۳۶۱، نوع فرماندهی در عملیات ها، تاثیرگذاری صحبتها و سخنرانیها در پیش برد عملیات ها، توان نظامی و اقتصادی جمهوری اسلامی در جنگ از جمله سوالهای بدون تعارفی است که مستقیم از هر کدام از افراد پرسیده شده است.
چاپ اول این کتاب سال ۱۳۹۳ و چاپ جدید این کتاب از نشر ۲۷ بعثت بهانهای شد تا به صورت گزیده قسمتهایی از مصاحبه با ایت الله هاشمی رفسنجانی و آقای محسن رضایی را با هم بخوانیم.
آقای محققی در قسمتی از مصاحبه با آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی از ایشان در مورد نظر نهضت آزادی، درباره غیر مشروع بودن جنگ بعد از عملیات الی بیت المقدس سوال میکند. وی میپرسد:
قبل از عملیات الی بیت المقدس، نهضت آزادی بیانیۀ مفصلی میدهد و در ۵۰ صفحه استدلال میکند و میگوید: تا این مقطع، دفاع ما مقدس و شرعی بود. در آن بیانیه به احادیث، روایات و آیاتی استناد میکند و نتیجه میگیرد که ما متجاوز هستیم. اندیشۀ ادامۀ جنگ را به شدت محکوم میکند. آیا روی آن بیانیه بحث شد؟ آیا از لحاظ فقهی قابل توجه است؟
آیت الله هاشمی رفسنجانی: همین بحث بود که آن زمان، امام و ما، به صورت مفصل جواب دادیم. اگر یادتان باشد در همان زمان، که همه شعار «جنگ، جنگ، تا پیروزی» میدادند، ایشان «جنگ تا رفع فتنه» را مطرح کردند. استدلال ما این بود، که ارتش عراق هنوز در خیلی از قسمت ها، در خاک ماست. همان دو هزار کیلومتری که شما به نقل از نقشههای وزارت خارجه میگویید، هنوز در اشغال عراق بود. برای پس گرفتن یک قله، چه قدر تلفات میدادیم تا بگیریم؟ این مسأله برای ارتفاعات کله قندی در مهران، میمک و جاهای دیگر نیز تکرار میشد.
نیروهای ما واقعاً برای پس گرفتن آن نقاط حساس، خیلی جدّی میجنگیدند. استدلال امام و به تبع ایشان ما، این بود، که جوابی به حرفهای دیگران هم بود. چون دیگران به عنوان مخالف، استدلالهای دیگری داشتند، که جواب مذهبیها و غیرمذهبیها را، با منطقهای جداگانه میدادیم. ا گر بخواهید تحقیق کنید، میبینید که در خطبههای نمازجمعه، مصاحبهها و سخنرانیها، جواب همۀ آنها را به صورت مفصل جواب داده ایم.
آقای محسن رضایی چند سال پیش، بحثی را مطرح کرد و گفت: آن موقع سیاسیون دنبال یک پیروزی بودند، تا بتوانیم در مذاکرات، نقش برتر داشته باشیم، ولی ما در سپاه دنبال این بودیم که آن حرف امام را عملی کنیم، که میگفتند: باید صدام نابود شود. خیلیها این موضوع را برخاسته از تفاوت دیدگاهها دربارۀ جنگ میدانند نظر شما چیست؟
ایشان حرفهای سیاسی میزند! یعنی در هر زمان، در راستای اقتضای سیاست آن زمان، مطالبی میگوید. اگر منظور شما، شعار «جنگ، جنگ، تا پیروزی» باشد، این حرف سران قوا بود. در جلساتی که داشتیم، اوضاع را رصد و بررسی میکردیم. میدانید که در مقاطعی، وضع ما بد شده بود. مثلاً در والفجر مقدماتی نتوانستیم به اهداف خود برسیم. اختلافات ارتش و سپاه هم بر سر شیوۀ جنگیدن، نمود پیدا کرده بود. واقعاً وضع برای ما، خیلی بد شده بود. نه با هم توافق میکردند، و نه میتوانستند جدای از هم بجنگند. بالاخره در جلسات سران و جلسات شورای عالی دفاع، به این نتیجه رسیدیم که باید فرماندهی دیگری برای جنگ بگذاریم، تا ارتش و سپاه را با هم هماهنگ کند؛ قرعه به نام من افتاد.
ما میخواستیم آیت الله خامنهای باشند، که امام به حق گفتند: اولاً دست ایشان به خاطر حادثۀ تروریستی مشکل دارد، ثانیاً ایشان رئیس جمهور هستند و شما رئیس مجلس؛ شما دو نائب دارید که در نبودتان جلسه را اداره میکنند. آن زمان، سپاه به من نزدیکتر بود و میتوانستم سپاه را کنترل کنم. به هر حال امام ترجیح دادند که من فرمانده باشم. ما در جلسات سران قوا قرار گذاشتیم که من به امام بگویم: ما مصلحت را در این میدانیم که یک عملیات موفق، در داخل خاک عراق بکنیم. یعنی به گونهای باشد که یک گروگان جدّی به حساب بیاید و عراق هم نتواند تحملش کند.
برای مصداق این سیاست هم، بصره یا قطع رابطۀ عراق با دریا یا قطع جادههای مواصلاتی جنوب عراق از مرکز، مدّ نظرم بود. اگر چنین جایی را از عراق میگرفتیم، میتوانستیم شعار پایان جنگ و قبول قطعنامه را بدهیم و نظرات خود را بر عراق تحمل کنیم، که هم دادگاه تنبیه متجاوز تشکیل دهیم و هم غرامت بگیریم؛ چون میدانستیم عراق، نمیتواند بدون بصره و بدون دریا زندگی کند.
به هر حال وقتی حکم فرماندهی جنگ که بعد از آن عملیات خیبر را در جزیرۀ مجنون داشتیم به من داده شد، برای خداحافظی خدمت امام رفتم. در آن دیدار به ایشان گفتم که من با این سیاست میروم، که جای مهمی از عراق را بگیریم، تا بتوانیم به طرف پایان جنگ برویم. ایشان لبخند مهربانانهای زدند و جوابی ندادند. من هم اصرار نکردم که از ایشان جواب بگیرم. فقط میخواستم به ایشان بگویم که نظر من و جمع ما این است. وقتی به جبهه رفتم، در اولین جلسۀ قرارگاهی، که فرماندهان عالی رتبه حضور داشتند، همین موضوع را مطرح کردم.
عملیات خیبر خیلی وسیع طراحی شده بود. میبایست دو جزیره و ساحل دجله را میگرفتیم تا رابطۀ بصره و بغداد قطع شود. میخواستیم به نظر امام، که گفته بودند وارد بصره نشویم، هم عمل کنیم. بنا بر این بود که از طریق راه میانبر، جادۀ ناصره، که جادۀ مهم پشتیبانی عراق بود را قطع کنیم. میگفتند ساکنین هورها با ما هستند و میتوانیم از طریق آنها نیروهای خود را وارد آن مناطق کنیم. طرح ما این بود که از قلعۀ صالح به پایین را بگیریم؛ طرح مهمی بود.
در جلسۀ قبل از عملیات، به فرماندهان گفتم که اگر تلاش کنید، تا همۀ اهداف ما تأمین شود، جنگ را ختم میکنیم. کسی در جلسه چیزی نگفت، ولی بعضی ها، بعدها در جلسات خصوصی بین خودشان گفتند: همه میگویند «جنگ، جنگ، تا پیروزی» و آقای هاشمی میگوید «جنگ، جنگ، تا یک پیروزی» بعضیها هم خیلی خوشحال شدند که تعداد اینها بیشتر بود. واقعاً در بعضی از مناطقِ جنگ مشکل داشتیم.
میگویند دیپلماسی ایران نتوانست از پیروزی الی بیت المقدس خوب استفاده کند. یعنی اگر دیپلماسی ایران فعالتر بود، شاید جنگ شرایط متفاوتی میداشت و این قدر طولانی نمیشد. این ادعا چه قدر صحت دارد؟ در کل رویکرد دیپلماسی ایران پس از فتح خرمشهر چگونه بود؟
اصولاً بعد از انقلاب، با مراکز جهانی و قدرتهای برتر دنیا و منطقه، مثل آمریکا، شوروی، اروپا و عربها روابط صمیمانهای نداشتیم. دیپلماسی هم در خلأ امکانپذیر نیست. چه قدر میتوانستیم بازی سیاسی کنیم؟ در شرق هم هرجا مانند چین و ژاپن میرفتیم، همین شرایط بود. نکتۀ دیگر اینکه ما در آن سالها، دیپلماتهای ورزیده و با سابقه خیلی کم داشتیم. تازه انقلاب شده بود. سابقه دارهای سیاسی هم یا رفته بودند یا حذف شده بودند.
درست است که دیپلماسی خیلی فعالی نداشتیم، ولی دست ما هم باز نبود. خودِ من با اینکه فرماندۀ جنگ بودم، ولی به خاطر مسئولیتهای سیاسی، در میدان دیپلماسی، از همان اول، هم فعال بودم و هم شرایط را میدانستم. با همه این اوصاف، در یک سال آخر جنگ که مذاکرات فشرده و مهمی بر سر محتوای قطعنامه داشتیم و خودم هم اداره میکردم، به نظرم دیپلماسی ما بر فعالیتهای عراقیها و حتی نمایندگان سازمانهای بینالمللی غلبه کرد. چون توانستیم بندهایی در قطعنامه بیاوریم که با استناد به همان بندها، عراق متجاوز شناخته شد و ما هم مستحق غرامت شدیم.
در ادامه گزیدهای از مصاحبه با آقای محسن رضایی را میخوانید. ایشان در مقدمه صحبتهای خود این طور اشاره میکند:
از آزادی خرمشهر به این طرف، دو نوع تفکر به وجود آمد. یک تفکر متعلق به آقای هاشمی و دوستان سیاسی ما بود؛ اینها میگفتند که میشود با یک عملیات، جنگ را تمام کرد. البته تبلیغ خودِ این حرف که با یک عملیات میشود جنگ را تمام کرد، یک استراتژی سیاسی بود. یعنی شما یک عملیات بکنید و کاری با عاقبتش نداشته باشید؛ ما میرویم در صحنۀ سیاسی و حرف میزنیم و موضوع را دقیقاً حل میکنیم. لازم نیست کسی چیزی بگوید، اگر خودِ مفهوم را جلوی ژنرالهای دنیا بگذارید، آنها میگویند، این استراتژی نظامی نیست.
استراتژی سیاسی یک عملیات برای پایان دادن به جنگ است؛ یعنی اینکه دیپلماسی از عملیات پشتیبانی میکند. ما و حضرت امام اعتقادمان این نبود. ما میگفتیم، این دشمنی را که ما میشناسیم، با یک عملیات و دو عملیات، کارش تمام نمیشود. ما باید یک استراتژی نظامی مثل آزادسازی شهرهایمان بعد از خرمشهر داشته باشیم؛ حالا یا به فتح بغداد منجر شود، یا به یک پیروزی بزرگ نظامی برسیم، که دیگر صدام تسلیم شود. اینکه چند عملیات برای این منظور لازم است را ما نمیدانیم. عملیات را نمیشود محدود کرد؛ ما باید تا تسلیم شدن صدام جلو برویم. حتی
وقتی که ببینیم در بین راه، در حال تسلیم شدن است، آن موقع هم میشود استفاده کنیم. اما در عمل چه اتفاق افتاد؟
در عمل، آنچه اتفاق افتاد، استراتژی سیاسی بود؛ چرا؟ چون بعد از آزادی خرمشهر، مدیریت جنگ در اختیارِ معتقدین به استراتژی سیاسی قرار گرفت، یعنی تقریباً بعد از عملیات رمضان. ابتدا یک سال حضرت آقا فرمانده شدند، بعد دوباره آقای هاشمی آمدند و بعد از عملیات بدر، آقای هاشمی بیشتر محور شدند و عملاً دست ایشان بود.
برخی از صاحب نظران معتقدند که راهبردکلان نظام) راهبرد دفاعی (در طول جنگ ثابت بود و آنچه تغییر میکرد، راهبرد عملیاتی بود. نظر شما چیست؟
در حقیقت دعوای ما بر سر ادامۀ جنگ این بود که ما، دو تفکر مختلف بودیم که خیلی جدی، روبهروی هم آرایش گرفتیم. منتهی ما، چون تابع نظر امام بودیم و پایبند به مقررات و چارچوب، این ظرفیت را داشتیم که تبعیت و در کنار آن، عقیدۀ خودمان را هم پیگیری کنیم. یعنی چنین ظرفیتی در جبهۀ ما وجود داشت.
الان آن پیچیدگیای که در مسئلۀ فهم جنگ وجود دارد، همین است که نمیتوانند این نکته را بفهمند؛ ما یک عقیدۀ آرمانی داشتیم و یک عقیدۀ حکومتی. در هیچ میز مذاکرهای نبوده که حکومت شرکت نکرده باشد. یعنی هیچ جلسهای نبود که از ایران برای صلح دعوت کرده باشند و ایران نرفته باشد. یعنی ایران همیشه حضور داشت. هر وقت هم که ایران میرفت، حرف برای گفتن داشت. یعنی در استراتژی سیاسی، ایران همیشه باید روی میز مذا کره، یک بستهای میگذاشت مثلاً این سه شرط را میگفت: برگردید به مرزهای بینالمللی، یک کمیتۀ تعیین متجاوز و یک کمیتۀ تعیین خسارت هم درست شود؛ این بستۀ دیپلماسی ایران بود که همیشه روی میز میگذاشت. ما هم وقتی به سیاسیون میگفتیم: چه میخواهید؟ میگفتند: شما یک عملیات بکنید و دیگری کاری نداشته باشید؛ این میشد استراتژی سیاسی.
تا بعد از عملیات بدر، ما واقعاً تبعیت میکردیم. بعد از بدر دیدیم که نمیتوانند جنگ را تمام کنند، یعنی با استراتژی سیاسی نمیتوانند جنگ را حل کنند. اینجا تصمیمات خیلی مهمی گرفتیم. یکی از این تصمیمات در بُعد عملیات و فرماندهی بود. ما گفتیم که دیگر با ارتش نمیجنگیم. ارتش برود برای خودش و ما برای خودمان. کارهایی را هم در بعد غافلگیری و حفاظت انجام دادیم. یکی دیگر از تصمیمات در بُعد استراتژی بود. در پاسخ به آقایانی که میگویند، استراتژی عملیاتی عوض شد، باید بگوییم خیر. بعد از عملیات بدر، هم استراتژی نظامی را عوض کردیم، هم استراتژی جنگ را عوض کردیم. استراتژی جنگ را این گذاشتیم، که هر عملیاتی که مد نظر مسئولان سیاسی هست، بدون تداوم نباشد، باید قابل تداوم باشد؛ اگر در یک عملیات جنگ تمام نشد، عملیات بعدی را عملی کنیم. در حالی که آقایان این را نمیخواستند؛ یعنی آینده نگری رفت کنار.
بعد از عملیات الی بیت المقدس، شورای عالی دفاع چندین جلسه در محضر امام خمینی؟ داشته است. در مورد این جلسات توضیح بدهید.
چند روز بعد از آزادی خرمشهر که آمدم تهران، آقای هاشمی به من گفتند که چند روز پیش، جلسهای خدمت امام داشتیم. ظاهراً جلسۀ کاملی هم نبوده، یعنی همه اعضای شورای دفاع نبودند؛ مثلاً خودِ من نبودم، چون در منطقه بودم. رئیس ستاد ارتش هم نبود ما در آن جلسه حریف امام نشدیم، امام میگوید برای چه میخواهید از مرز عبور کنید، چرا همین جا، سرِ مرز تمام نمیکنید؟ همین جا بجنگید، چرا میخواهید بروید داخل خاک عراق؟ در جلسۀ بعدیِ شورای عالی دفاع که رفته بودیم خدمت حضرت امام، همین سؤال مطرح شد. ابتدا آقای هاشمی صحبت کردند و مقام معظم رهبری و آقای موسوی اردبیلی ساکت بودند، ولی معلوم بود که آن دو بزرگوار نظر آقای هاشمی را قبول دارند و آقای هاشمی، از طرف آنها صحبت میکند. آقای هاشمی گفت که ما باید برویم و یک نقطهای مثل چاههای نفت مجنون را بگیریم که وقتی اعلام آتشبس میکنیم و پای میز مذاکره میرویم، یک چیزی دستمان داشته باشیم تا بتوانیم فشار بیاوریم و حقوقمان را بگیریم. این استدلالِ آقای هاشمی بود.
یعنی دیگران نظری نداشتند؟
نه. آقای هاشمی و ظهیرنژاد با من صحبت کردند و دیگر کسی صحبت نکرد. ولی آقایان تأیید میکردند. تنها کسی که مخالفت داشت، احمد آقا بود. ایشان هم چون جزو شورای عالی دفاع نبود، در جلسه اظهار نمیکرد؛ ولی بیرون از جلسه به ما میگفت که به نظر من، داخل خاک عراق وارد نشوید. آن چیزی که خودِ امام در جلسه فرمودند، این بود که شما، اگر از مرز عبور کنید، خواهند گفت که ایران متجاوز است و از نظر تبلیغاتی زیاد علیه تان کار میکنند. دوم اینکه چطور میخواهید جلو بروید که توپ هایتان به مردم بصره آسیبی نزند؟ توپهای شما سر مردم میریزد، مردمی که مسلمان هم هستند. اگر کسی از آنها کشته شود، این را چه کار میکنیم؟
اینها سؤالاتی بود که امام مطرح میکردند؛ بنابراین فرضیۀ سوم میتواند همین باشد که امام به خاطر کشته شدن مردم عراق و هجمۀ تبلیغاتی نگران بودند و میفرمودند: بمانید و سرِ مرز بجنگید. در این حالت، نه مردم عراق کشته میشوند و نه تبلیغات علیه شما راه میافتد.
آیا طرح استراتژی سیاسی بعد از الی بیت المقدس بود؟ چون قبل از الی بیت المقدس، استراتژی نظامی بود و همه هم قبول میکردند.
همه قبول داشتند که ما خودمان، بدون وقفه، تمام سرزمینهایمان را آزاد کنیم؛ هیچ کس اختلافی نداشت. بعد از آزادی خرمشهر بود که این مسألۀ استراتژی نظامی و سیاسی پیش آمد و استراتژی سیاسی شد کف خواستههای ما؛ یعنی همین سه تا شرط: مرزهای بین المللی و کمیتۀ تعیین متجاوز و کمیتۀ تعیین خسارت. استراتژی نظامی سقف خواستههای ما بود، یعنی جنگ، جنگ، تا رفع فتنه از عالم. درست است که آرمانی بود، شعاری بود، برای روحیه دادن هم بود، اما این طوری نبوده که ما نخواهیم به این عمل کنیم؛ هرگاه فرصتی پیدا میکردیم، مسیر جنگ را به آن سمت پیش میبردیم. منتهی استراتژی سیاسی، استراتژی رسمی کشور شد و ما هم ناچار بودیم خودمان را با این استراتژی تطبیق بدهیم.
گزارش از زهرا زمانی
انتهای پیام/ 112