یاران خراسانی ۱۲۲؛

افق‌های دور را دید

در میدان رزم دست فدا کرد و مدال جانبازی به گردن آویخت اما در میدان رزم ماند. بارها با کسوت بسیجی به میدان جهاد رفت و علاوه بر سنگر جهاد، در سنگر دانشگاه و حوزه حضور پیدا کرد و همزمان با درس دانشگاه، دروس حوزوی می‌خواند.
کد خبر: ۶۹۸۵۴۱
تاریخ انتشار: ۲۴ مهر ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۴ - 15October 2024

افق‌های دور را دیدگروه استان‌های دفاع‌پرس- «ابوالقاسم محمدزاده» پیشکسوت دفاع مقدس؛ حس غریبی است. نام محسن که می‌آید دل آدم هوایی می‌شود. هنوز چند روزی از قصه محسن و ماجرای پشت در نگذشته؛ چه حسن تصادفی است. مادری پشت در بود و مادری لب حوض آبی که مهریه مادر سادات زهرا (س) بود و می‌گفت؛ «لب حوض نشسته بودم و ظرف می‌شستم. مردم می‌آمدند و می‌رفتند. کوچه را چراغانی کرده بودند و مراسم محسن بود».

باورم نمی‌شد، کودکم اربعین سال ۱۳۴۴ بدنیا آمد و هنوز چند روزی بیشتر از تولدش نگذشته بود که لباس علی‌اصغر (ع) را به او پوشاندیم و قنداقه‌اش شد کودک گهواره‌ی مجلس عزا و تعزیه‌خوانی امام حسین (ع)؛ و حالا، چون علی‌اکبر به میدان رفته بود.

به گذشته بر می‌گردم و همه چیز را در ذهنم مرور می‌کنم. محسنم از بدو تولد و آغازین روز‌های حیاتش با عشق به سالار کربلا، قنداقه‌اش به مجلس او کشیده شد و ریشه‌های عمیق محبت به اهل‌بیت در دلش ریشه دواند. حالا این نهال عشق به بار نشسته و جوان رشیدم در اوج شکوفایی انقلاب، همگام با مردم انقلابی مشهد، در درگیری‌ها و تظاهرات حضور پیدا کرده بود و طعم گاز اشک آور دژخیمان رژیم پهلوی را چشید و تندی و تلخی و سوزشش را به شهد شیرین پیروزی انقلاب پیوند زده بود.

هنوز یک سال دیگر مانده بود که دبیرستانش را به پایان برساند که با فرمان امام خمینی (ره)؛ چون علی‌اکبر حسین، لباس رزم پوشید و به کربلای ایران شتافت و میدان رزم را تجربه کرد و طعم تند و سوزنده گاز اشک‌آور را با بمب آتش‌زا به هم آمیخت.

در بهبوحه انقلاب، گاز اشک‌آور چشمش را سوزاند و در میدان نبرد چزابه، بمب صورتش را. اما میدان جهاد را رها نکرد و در عملیات‌های بعدی و بیت المقدس حاضر شد.
در میدان رزم دست فدا کرد و مدال جانبازی به گردن آویخت، اما در میدان رزم ماند. بار‌ها با کسوت بسیجی به میدان جهاد رفت و علاوه بر سنگر جهاد، در سنگر دانشگاه و حوزه حضور پیدا کرد و همزمان با درس دانشگاه، دروس حوزوی می‌خواند.

خوابم را برایش تعریف کردم. همان خواب و کنار حوض نشستم را؛ که خندید و گفت: «لیاقت شهادت ندارم»، اما داشت.

لایق شهادت بود و می‌خواست پایان‌نامه‌اش را در جبهه‌های جنگ و خطوط دفاع مقدس بنویسد و در صحنه عمل از پایان‌نامه‌اش دفاع کند و چه جانانه سال ۱۳۶۶، عملیات نصر ۸، موقف امتحان نهایی‌اش بود.

به‌عنوان بسیجی جبهه رفت و بعنوان دیده‌بان در عملیات حضور داشت و افق‌های دور را می‌دید که با اصابت ترکش گلوله توپ مجروح شد و در سن ۲۲ سالگی، در بیمارستان صحرایی صاحب الزمان (عج) بانه، قبولی‌اش را از دانشگاه جنگ اخذ کرد و مهر گلرنگ شهادت بر پایان‌نامه‌اش نقش بست و روحش تا افلاک پرواز کرد و من هنوز!

با همان اشتیاقی که مختص مادرهاست، از قبولی محسنم می‌گویم. محسنی که ایمان، اعتقاد و معرفت خودش را مدیون راه امام حسین (ع) و امام خمینی و حضور در جبهه‌های جنگ می‌دانست.

آری طلبه و دانشجوی بسیجی محسن امیرکانیان، رساله پایانی خودش را در جبهه به رشته تحریر درآورد و با بیانی ساده، کلیدواژه‌های پایان نامه‌اش را به یادگار گذاشت ایثار و ازخودگذشتگی، جهاد انقلابی و معنوی، و شهادت؛ کلیدواژه‌های پایان‌نامه‌اش بود.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها