خاطره - صفحه 30

خاطره

و اینچنین بود که من انقلابی شدم

هر روز غروب به خانه ی ما می آمد و از احوالم جویا می شد، آن روز کتش را پوشید و خداحافظی کرد، ناگهان از جیبش چیزی به زمین افتاد!
کد خبر: ۵۱۴۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۲۸

خاطره سعید قاسمی از شناسایی قبل از عملیات «رمضان»

نزدیک بود دفترچه بسیج اقتصادی جفت‌مان را باطل کنند!

آن روز من با فضلی‌خانی سوار موتور شدیم و آمدیم پایین به سمت پاسگاه بوبیان. این بار هم درست عین همان واقعه روز اول عملیات برایم تکرار شد!
کد خبر: ۵۱۱۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۲۱

می دونید چه وقتی این عکس قشنگ تر میشه؟!

روبه همه مون کرد و گفت: «می دونید چه وقتی این عکس قشنگ تر میشه؟»
کد خبر: ۵۱۰۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۲۰

چرا داری وضو می گیری؟!

من نمی دانستم هر وقت می خواهد به مدرسه برود، با وضو می رود؛ تا اینکه چندبار توی حیاط وقتی داشت وضو می گرفت، دیدمش...
کد خبر: ۵۰۹۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۱۸

پیشنهاد شرم آور استاد آمریکایی و تقوای خلبان ایرانی!

در بدو ورود بایستی یک سری آموزش ها را در نیروی هوایی می دیدیم که آموزش زبان انگلیسی هم جزو آن ها بود. در آن دوران بیشتر استادان زن بودند. از جمله استاد کلاس زبان که یک زن آمریکایی بود...
کد خبر: ۵۰۸۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۱۸

خاطرات سردار سرتیپ شهید محمد ناصر ناصری نماینده فرهنگی ایران در افغانستان

می‌خواهم ثابت کنم در باغ شهادت باز است/ خدایا شهادت در کنار برادران افغانی را نصیب من کن

شبی که شهید ناصری عازم مزار شریف بود با من تماس تلفنی گرفت و گفت: «با دکتر بزرگی و پدر شهید کاوه دیدارداشته‌ام؛ از آن‌ها خواسته‌ام، از تو هم می‌خواهم دعا کنی که من شهید شوم. فردا عازم مزار شریف هستم.». گفتم: «حالا و شهادت!؟» گفت: «جدّی می‌گویم، می‌خواهم ثابت کنم که در باغ شهادت باز است.»
کد خبر: ۵۰۸۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۱۸

خاطره ایرانمنش از شهید گمنامی که روز شهادتش را خبر داده بود

رضا ایرانمنش روایت می‌کند: «در تابوت را باز کردم. یک کیسه خاکستر بود و یک استخوان ساعد دست درون آن. کیسه را برگرداندم و دیدم نوشته‌اند: «شهید پرویز (مصطفی) امیری!» انگار دنیا بر سرم خراب شد».
کد خبر: ۵۰۸۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۱۷

فرهنگ جبهه(4)

خود ساختگی در اوقات فراغت...

شاید بشود گفت همیشه بیشترین شهدا و مجروحان از افراد خود ساخته و پرداخته بودند....
کد خبر: ۵۰۸۱۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۱۶

شهید حسین بصیر؛

هر وقت ناله کردم با این عصا بکوب تو سرم!

بعد از مجروح شدن در عملیات والفجر 8 و مداوای اولیه در بیمارستان شهید بقایی اهواز او را به خانه در پایگاه شهید بهشتی آوردیم. بعضی اوقات درد امان او را می گرفت، ناله می زد...
کد خبر: ۵۰۸۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۱۵

خب چیه؟! گل خوردیم دیگه...

بارها با هم در زمین فوتبال دیگر دوستان، بازی کردیم. اخلاق ما مثل بقیه هم سن و سالهایمان بود؛ یک گل که می خوردیم، سر هم تیمی هایمان داد می کشیدیم...
کد خبر: ۵۰۷۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۱۳

خاکریز خاطرات(7)

خاطره ای از زندگی شهید دکتر محمد علی رهنمون

صبح ها بعد از نماز می نشست قرآن می خواند اگه دخترم زهرا بیدار بود توی بغل می گرفتش اگه هم خواب بود کنار رختخوابش می نشست و می خواند...
کد خبر: ۵۰۴۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۱۱

فرهنگ جبهه(2)

عهد بستن...

دوستان صمیمی، قبل از عملیات با هم شرط می‌کردند که هر کدام زودتر شهید شد، به خواب دیگری بیاید و او را از آن جهان و اوضاع و احوال پس از شهادت با خبر کند.
کد خبر: ۵۰۴۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۱۰

این مدل جبهه ای است!

همان جا دم در با پوتین از فرط خستگی خوابش برده بود. نشـستم و بند پوتین هایش را باز کردم. می خواستم جوراب هایش را در بیاورم که بیدار شد...
کد خبر: ۵۰۴۱۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۰۸

با این اوضاع عجیب، "علی" چطور درس می‌خواند!

اوضاع و احوال زندگیمان خیلی عجیب و غریب بود. مانده بودم که چطور علی توی اون اوضاع، درس و مشق انجام می داد!
کد خبر: ۵۰۲۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۰۷

چرا پسرم پیاده به مدرسه می‎‌ رفت!؟

راه مدرسه اش دور بود. همکلاسی هایش با ماشین می رفتند. آن موقع، روزی دوازده ریال پول توجیبی به او می دادیم تا بتواند هم خودش را اداره کند و هم به مدرسه برود.
کد خبر: ۵۰۰۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۳۱

شعری که به دفتر هر کسی می رفت، شهید می‌شد + عکس

وسط‌های مجلس طلبه مداح شعری خواند و صادق را آتش زد. صادق دفترچه شو از بادگیر بیرون آورد و گفت: برادر این شعر را برایم بنویس. طلبه گفت: من این شعر را از صبح برای چهار نفر در دفترچه شون یادداشت کردم و آن ها شب نشده شهید شده‌اند.
کد خبر: ۴۹۹۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۳۱

شرح یک عکس و خاطره ای از یک عکاس دفاع مقدس +عکس

حوالی ظهربود، گرما بیداد می کرد، دشمن که از ارتفاعات قلاویزان تارانده شده بود و با تمام قوا سعی در باز پس گیری ارتفاعات داشت، نور آفتاب به سود آنها بود ، رزمنده ها که تمام شب مشغول عملیات بودند در این ساعات کمی خسته به نظر می آمدند.
کد خبر: ۴۹۲۴۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۱۴

چرا هر روز دعای کمیل می‌خوانی!؟

کتابچه دعای کمیل همیشه باهاش بود. بعد از هر نمازی، فرازهایی از دعا را می خواند...
کد خبر: ۴۹۲۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۱۳

خاطره دیدار حاج احمد متوسلیان با امام (ره)

امام(ره) فرمودند: «احمد! شما را می‌گویند منافق هستی؟!» گفتم: «بله، همین حرف‌ها رامی زنند!...» دیگر نتوانستم چیزی بگویم. امام (ره) ادامه دادند: «برگرد، همان جا که بودی، محکم بایست!...» وقتی احمد به اینجای حکایت رسید، با ذوق و شوق گفت: حالا دیگر غمی ندارم، تأیید از حضرت امام(ره) گرفتم!»
کد خبر: ۴۹۱۶۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۱۳

سی و سومین جلسه سیاستگذاری و کارشناسی خاطره برگزار شد

سی و سومین جلسه سیاستگذاری و کارشناسی خاطره با حضور سردار گلعلی بابایی، محسن شاه رضایی، قاسم فروغی، مسعود امیرخانی، سیدرضا میربابا و معصومه رامهرمزی در محل سازمان هنری و ادبیات دفاع مقدس برگزار شد.
کد خبر: ۴۹۰۳۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۰۹

پربیننده ها